سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
یکشنبه 85 بهمن 29 , ساعت 8:24 عصر

به بهانه نقد فیلم « آنسوی مرزها » ساخته « مارتین کمپبل »

قصه فیلم از زمانی شروع می‌شود که یک خانم آمریکایی با یک مرد انگلیسی ازدواج می‏کند (چه پیوند مبارکی). این خانم که بیش از اندازه احساساتی تشریف دارند ، در یک مهمانی باشکوه ناگهان یادش می آید که همین حالا، انسانهای بیگناه زیادی در آفریقا زندگی می‌کنند که روزانه تعداد زیادی از آنها در اثر گرسنگی جان خود را از دست می‌دهند . به خاط همین هم، شوهرش را راضی می‌کند که حتما تک و تنها باید به آفریقا برود و برایشان چند کامیون محموله غذایی ببرد ...

اینجا آفریقاست ...

خانم مهربان ، وارد اتیوپی می‌شود. جایی که در اثر جنگ ، قحطی و خشکسالی، انسانهای زیادی در معرض انواع و اقسام بیماریها بسر می‌برند. کمکها کافی نیستند . بیماران را طبقه بندی کرده‌اند. آنهایی که امیدی به زنده ماندنشان نیست ،رها شده اند تا آخرین لحظات زندگیشان را تنها بگذرانند . اما باز هم دست همین انگلیسیها درد نکند. آب و هوای خوب و خوش لندن را رها کردن و به بیابانهای خشک و بی آب و علف آفریقا قدم گذاشتن خودش خیلی سخت است، چه رسد به اینکه روزانه شاهد مرگ بیش از 40 نفر هم باشی . این را دکتر امدادگر انگلیسی به خانم جوان می‏گوید . برای اینکه به بی طرفی کارگردان اطمینان پیدا کنیم ، یک بار صدای اذان را می‌شنویم تا باورمان شود که ایشان با اسلام ، مشکل خاصی ندارند . البته تا پایان فیلم  زمان بسیار است...

او می‌رود دامن کشان...

ماموریت خانم جوان تمام می‌شود و او با دلی شکسته از فراق دکتر ایثارگر انگلیسی به خانه و کاشانه‌اش برمی‌گردد. اما دیگر حال و حوصله شوهرش را ندارد و دلش برای کس دیگری تنگ می شود . هر روز خبر سلامتی دکتر را پیگیری می‌کند. تا اینکه بعد از مدتی متوجه می‌شود که دکتر امدادگر این بار در کامبوج مشغول مداوای مجروحان ناشی از درگیریهای خمرهای سرخ با دولت است.  باز هم حس بشر دوستانه خانم آمریکایی کار دستش می‌دهد و ایشان راهی کامبوج می‌شوند تا به عشق واقعی اش برسد و رسید ...

  اگر این فیلم در همین کشور بحران زده کامبوج تمام می شد، هیچ نیازی به این حرفهایی که الان قصد دارم بزنم، نبود، اما وقتی می‌بینی که پیام فیلم در پایان آن قرار داده شده ، آیا حق نداری که کمی به هدف کارگردان شک کنی ؟

مسلمانهای تروریست...

اینبار دکتر انگلیسی، به چچن می رود . جایی که میان مسلمانان چچنی و ارتش روسیه جنگ سختی در گرفته است. فیلم، کاری به علت و ریشه بحران ندارد . چرا که اصلا هدفش چیز دیگری است. دکتر، توسط گروهی از تروریستهای مسلمان که اتفاقا همه هم پیشانی بند « لااله الا الله و محمد رسول الله» بر سر دارند ربوده می‌شود و خانم آمریکایی که از دوری او رنجور است برای یافتن او به چچن می‌رود. مبلغی را به عنوان باج به سردسته چچنی‌ها (بخوانید مسلمانها) می‌دهد تا فقط پنج دقیقه با دکتر صحبت کند و خبر مهمی را به او بدهد آنهم اینکه به او بگوید، دختر مشترکشان در خانه منتظر اوست!! هر دو امیدوار به رهایی و گریختن از چنگ تروریستها... اما مسلمانها بی‌رحمتر از این حرفها هستند که آنها را زنده باقی بگذارند. تعقیب و گریز و سرانجام ، کشته شدن خانم آمریکایی و مجروحیت دکتر انگلیسی...

هرگز دوست ندارم به فیلمها بدگمان باشم. دوست ندارم پیام فیلمی را با توجه به مسائل سیاسی بررسی کنم. خوشم نمی‌آید که به خاطر فلان کارگردان و بهمان تهیه کننده، به مضمون فیلمی شک کنم. اصلا دوست ندارم چنان متعصب باشم که چشمم را بر بسیاری از واقعیتها ببندم و خوبیهای دیگران را نبینم. من هم قبول دارم که در میان تمام کشورها، سازمانهای خیریه‌ای هستند که تنها هدفشان کمک به محرومان کشورهای دیگر هست. اما باور کنید گاهی اوقات نمی‌شود خیلی چیزها را نادیده گرفت . در مورد این فیلم هم این چنین است. وقتی از آفریقا می گوید ، عمق فاجعه را می بینی . قحطی و گرسنگی و خسکسالی را می بینی و درک می کنی . زمانی که به کامبوج سر می‌زند ، بی‌رحمی و قساوت را می‌بینی که حتی به چشمهای گریان یک کودک هم رحم نمی‌شود . خوب حالا که همه اینها را باور کردی ، خودبخود بی‌رحمی چچنی‌ها را هم باید بپذیری و شک نکنی  و درست زمانی به این نتیجه می‌رسی که دیگر فیلم به پایان رسیده است و  تو به عنوان یک بیننده اصلا فرصت نداری که بنشینی و بشنوی که چرا چچنی‌ها اینقدر بی رحمند .  دلت برای مظلومیت انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها می‌سوزد . چرا که اینان قربانی نهایی این جنگها هستند . آنهم نه در میدان نبرد بلکه در میدان جانبازی و فداکاری .

همه اینها باور پذیر است، آن زمانی که تاریخ را نادیده بگیری و نخوانی و ندانی که لااقل در این 200 سال اخیر هر چه جنگ و خونریزی و قحطی و خشونت در هر نقطه‌ای از این دنیا رخ داده، اثری از انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها هم در آن دیده شده است. نمی دانم چرا حتی در یک جمله از کل دیالوگهای این فیلم هیچ اشاره ای به علل چنین جنگهایی نشده ، گفته نشده که این سلاحها از کجا و کدام کشور به نظامیان رسیده ، چه کسی پشت سر این خونریزی ها بوده  . چرا یک بار پای امداد گران انگلیسی به فلسطین و لبنان و بوسنی و کوزوو و افغانستان و عراق نرسیده تا شاهد نسل کشی مسلمانان باشند . البته جوابش برای ما کاملا مشخص و معلوم است . آنجا باید بر علیه کسانی فیلم ساخت که با کمک همین انگلیسیها و آمریکایی ها سر کار آمده اند .

 



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]