سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]
یکشنبه 85 مرداد 15 , ساعت 10:56 عصر

قبلا ً گفته بودم که من یکی از خوانندگان همیشگی همشهری جوان هستم . هفته پیش یکی از نویسندگان خوب همشهری جوان با اشاره به اوضاع لبنان مطلبی نوشت تحت عنوان « جنگ ، نه صلح » . مطلب احسان رضایی درباره لبنان رنگ و بوی فلسفی به خود گرفت . او نوشته بود « همین روزها که اگر بدانید با آن همه ژست ضد جنگ ، ته دلم چه کیفی دارم می کنم از خراب شدن بمب و موشک روی سر اسرائیلی ها ، مدام به خودم یادآوری می کنم که بالاخره هر چه باشد آن یهودی های ساکن حیفا و بقیه جاهای اسرائیل هم آدم هستند و هر چقدر هم دولتشان بد و غاصب و عوضی باشد باز هم آن بدبخت ها آدم های ساده ای هستند مثل ما » البته خود احسان در ادامه بیشتر توضیح می دهد و ما را از اشتباه در می آورد « اما باور کنید که هیچکدام از این گفت و گوهای درونی کارساز نیست و همچنان می نشینم پای اخبار که خبر شکست و توقف و زمینگیر شدن اسرائیلی ها پشت خاک لبنان را بشنوم و بعد انگار که خودم همه این کارها را کرده باشم سرم را بگیرم بالا و با غرور به بقیه نگاه بکنم و بعد دوباره از خودم بپرسم که چرا یک نفر باید از کشته شدن یک آدم دیگر این قدر خوشحال باشد.»

پس از چاپ این مطالب چند سایت خبری نسبت به آن موضع گرفته و آن را متهم به طرفداری از اسرائیل و نادیده گرفتن خشونتهای این رژیم کردند. اما در شماره جدید همشهری که در 14 مرداد منتشر شد احسان رضایی باز به میدان آمد اما این بار با دلی دردمند تر .

نوشته او را می خوانیم قضاوت با شماست :

« یک عمر طعنه و کنایه شنیده ام از جماعت روشنفکر که خشونت طلب هستم و حتی سر همین یادداشت کذایی توی وبلاگم برایم نوشته اند که فالانژ هستس و حالا باید بیایم و از خودم دفاع بکنم  که نه ، من طرفدار اسرائیل نیستم ! چه روزگار غریبی است ! من دلم نمی خواهد توضیح بدهم . من این جا توی همین تحریریه ، صحنه های درآوردن جسد بچه ها را از توی آوارهای قانا دیدم و دلم داشت از غصه می ترکید .   بگذار غصه مان را بخوریم دوست من . حالا به من می گویند حرفت را چپه کرده اند . می گویند باید چیزی بگویم و توضیح بدهم. چرا باید حرفی را که همه مان می دانیم اصلش چه بوده دوباره از نو تکرار بکنم و توضیح بدهم تا کسی که با غرض  یا بی غرض فقط می خواهد چند کلمه وسط مطلب را بخواند راضی بشود؟ خب معلوم است که من هم مثل بقیه توی این جنگ و قبل از این جنگ طرف خودم را معلوم کرده ام و دلم جز حذف اسرائیل جیزی نمی خواهد و آرزویم از همان بچگی زیارت شهر مقدس بوده است . باز هم بگویم ؟ یعنی مطلبی را که همین دو هفته پیش درباره تاریخ بیت المقدس نوشته بودم نخوانده بودند؟ آخر مگر میشود آدمی که خودش تاریخ این شهر و تاریخ قضیه فلسطین را از بر دارد و قبلاً در نوشته هایش شیخ احمد یاسین و امام موسی صدر را با پیامبران باستان مقایسه کرده طرفدار لبنان نباشد ؟ من توی آن یادداشت اظهار خوشحالی کرده بودم از زمینگیر شدن اسرائیل و خودم شبهه ای ایجاد کردم و خودم جواب داده بودم که هیچ یک از این شبهه ها چاره ساز نیست ... یک وقت هایی هست که آدم دلش نمی خواهد هیچ توضیحی بدهد هیچ دفاعی بکند هیچ حرفی بزند . توی فیلم « مرتضی و ما » یک جایی هست که توضیح می دهد آن سالهای آخر چقدر به مرتضی آوینی گیر می داده اند و مجله « سوره » و کتاب « هیچکاک همیشه استاد » و حتی مستند « شهری در آسمان » را خارج از معیارهای خودشان می شناخته اند و آوینی هیچ جوابی نمی داده . خودم را با آن بزرگ مقایسه نمی کنم . فقط می گویم ای کاش من هم به بزرگی او بودم و می توانستم لب به دندان بگیرم . آن هم وسط این همه جنایت و آتش و خون که همه برافروخته ایم و گر گرفته»



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]