سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیا را براى جز دنیا آفریده‏اند نه براى دنیا و راهگذارى است به جهان فردا . [نهج البلاغه]
دوشنبه 86 آبان 7 , ساعت 1:33 عصر

 

علامه حسن زاده آملی

«بدون تعضب مذهبی، حاشا و کلا، بنده خودم در یکی از نوشته‌هایم عنوان کرده‌ام و گفته‌ام که  من از دین بدر آمدم و دوباره دین را قبول کردم. خواه مردم بپذیرند خواه نپذیرند. بنده، بله بنده، حسن‌زاده آملی از دین بدر آمدم و دوباره دین را پذیرفتم. بنده دین آبایی ندارم، دین تقلیدی و طایفه‌ای ندارم، من اثنی عشریه به تحقیق شدم نه به تقلید. من قائل هستم به قائم آل محمد (ع) به تحقیق، نه به تقلید. من قرآن را کتاب دینم و پیامبرم را و ائمه اطهار را یک به یک تا قائم آل محمد (ع) به تحقیق پذیرفتم؛ نه به تقلید. خواه مردم بپذیرند خواه نپذیرند...»

این سخنان مردی است که به او لقب ابوعلی سینای قرن را داده‌اند. عالم ذوالفنونی که سرآمد عالمان روزگار است. دانشمند عزیزی که در بسیاری از علوم عقلی و نقلی تبحر خاصی دارد. کدام شاخه علمی را می‌توان نام برد که استاد عزیز ما، از آن بهره‌ای نداشته باشند. ریاضیات، هندسه، هیئت و نجوم، طب و تشریح، حکمت و فلسفه، فقه و اصول و روایت و تفسیر و ادبیات (فارسی،فرانسه و عربی) و موسیقی! و ...

گستردگی این علوم، نشان دهنده نگاه جامع و علم دوستی فراوان ایشان است. بطوری که هرگز خود را محدود به یک رشته و یا یک تخصص خاص نکردند. علاقه به دانش و فراگیری علوم در ایشان به حدی است که خودشان در خاطره‏های زیبایی به گوشه‌هایی از آن اشاره کرده‏اند. شاید خواندن این ماجراها، تلنگری باشد بر ما که از این همه خواب و غفلت بیدار شویم:

« یکی از خاطرات خوش که از محضر آقای شعرانی ( علامه شعرانی، استاد آقای حسن زاده آملی) این است که یک روز زمستان که برف خیلی سنگینی آمده بود من از حجره بیرون آمدم، برف را نگاه کردم و مردد بودم که به درس بروم یا نه. اگر نمیرفتم، دلیل بر تنبلی من و عدم عشق و شوق من بود، به هر حال تصمیم گرفتم بروم. رفتم تا در خانه ایشان در سه راه سیروس( چهار راه سیروس فعلی) خواستم در بزنم، با آن برف سنگین که آمده بود، خجالت کشیدم. مدتی ایستادم که کسی بیرون بیاید، اما کسی نیامد. دیدم وقت درس هم دارد می‌گذرد. در هر صورت در زدم. آقازاده‌هایشان در را باز کردند وارد شدم و رفتم. دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم سلام کردم و به محض نشستن عذرخواهی کردم. گفتم آقا در این برف مزاحم شدم، می‌خواستم نیایم. گفتند چرا؟ گفتم در این برف نمی‌خواستم مزاحم بشوم. گفتند مگر شما که از مدرسه مروی تا اینجا می‌آمدید، گداها در راه ننشسته بودند و گدایی نمی‌کردند؟ گفتم چرا بودند. ایشان گفتند خوب آنها که تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم؟!»

 



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]