سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرکه دوستی اش را نابجا به کار گیرد، خود رادر معرض جدایی قرار داده است . [امام صادق علیه السلام]
پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 3:9 صبح

ابتدا از عموم دانشجویان آزاده از طیفها و گروههای مختلف، اعم از بسیجی و انجمنی و مشارکتی و اصولگرا و اصلاح طلب و چپی و راستی و بی‏غیرت و با‏غیرت و بی‏خیال و با‏خیال و ...، معذرت می‏خواهم و امیدوارم که جسارت بنده را به بزرگواری خودشان ببخشایند!

یادم می‏آید که سال اول دانشگاه، ساکن خوابگاهی شدم که اسمش را گذاشته بودند «خوابگاه شهید علم الهدی». البته آن روزها نه علم الهدی را می شناختم و نه از ماجرایش خبر داشتم. مدتی گذشت؛ فهمیدم علم الهدی، خود دانشجویی بوده که در سال 59 به همراه تعدادی از رفقای دانشجویش در بیابانهای اطراف هویزه، در برابر تانکهای دشمن ایستاد و آنقدر مقاومت کرد تا آنکه مشخص شد دیگر هیچ گلوله ای برای شلیک کردن ندارد و عاقبت با گلوله مستقیم همان تانکها به آسمان پر کشید. خوابگاه کناریمان، «خوابگاه شهید مالکی» بود، دانشجوی رشته الهیات دانشگاه اهواز. بقیه خوابگاهها را هم با اسامی شهدای دانشجوی دیگر نامگذاری کرده بودند: «خوابگاه شهید مرعشی » دانشجوی رشته ریاضی، «شهید بقایی» رشته پزشکی، خوابگاه شهید ... سرانجام همه خوابگاهها را شمردیم، دیگر خوابگاهی وجود نداشت در حالیکه هنوز شهدای دانشجوی بسیاری وجود داشتند که اسامیشان بر هیچ خوابگاهی گذاشته نشد: شهید هاشم احمدی، شهیدحفیظ الله اسدی، شهید عباسقلی اسفندیاری، شهید موسی اسکندری، شهید مرتضی افراز، شهید سعید اعتدالی، نادر ایزدپناه، سید احمد موسویان، غلامرضا پیرزاده، عبدالرسول تابان، محمدرضا توکلی‏زاده، غلامعلی توکلی، جعفر جعفری، نادعلی چراغیگاه، سید صاحب حسینی، محمد علی ابول نژادیان، ابراهیم اسپید، عظیم اسدی، منوچهر آصفی، امیدوار باقری، شکرخدا بهمنی،غلامرضا پیرزاده، محمدرضا حسن‏زاده، محمد حسین‏پور، محمد حسین‏زاده، سید محمدعلی حکیم، سید مهدی حیاتی، حسن خاکی، کمال خبازی، جمال دهشور، ناصر دشتی‏پور، مهدی شاهدی، محسن اولی‏پور، عبدالصمد بلبلی، علیرضا بیطارزاده، عبدالامیر تقی‏زاده دزفولی، سید جلیل حسین زاده، حمدالله خواجویان، محمدرضا زارعی، محمد شعبانی، حسن علی صفری‏نژاد، مصدق طاهری، عبدالحمید فردایی، رسول کاووسی، علی کردنژاد، ابراهیم نجیب، پیمان موسوی و صدها دانشجوی شهید دیگر...

سالها گذشت، دانشجویان بسیاری وارد دانشگاه شدند و درس خواندند و فارغ التحصیل شدند و  بسیاری از آنها هم پس از ترک دانشگاه، نامشان برای همیشه فراموش شد، اما نام آن خوابگاه‏ها، هنوز هم همانست که بود: «خوابگاه شهید علم الهدی»، «خوابگاه شهید مالکی»، «خوابگاه شهید مرعشی »، «خوابگاه شهید بقایی»... مگر می شود اسم صاحب خانه را از روی خانه پاک کرد؟ صاحبان واقعی آن دانشگاه و آن خوابگاه‏ها، همانهایی بودند که روزگاری با مظلومیت تمام از خانه خود در برابر دشمن متجاوز دفاع کرده بودند. باقی دانشجویان تنها مهمانانی بودند و هستند که مدتی کوتاه به آن خانه‏ها وارد شدند و با سپری کردن دوران تحصیل، از آن خداحافظی کردند. البته متاسفانه، عده‏ای از دانشجویانی هرگز مهمانان خوبی نشدند، ما با چشم خود دیدیم و شاید شما هم دیده باشید که تعدادی از آنها هیچ احترامی به صاحبان خانه خود نگذاشتند و حتی افرادی هم وجود داشتند که به میزبانان خود توهین می‏کردند! یادم می‏آید، چند سال پیش قرار بود بقایای بدن تعدادی از همین شهدا را به خانه‏شان برگردانند، دانشجویانی فریاد ‏زدند که ما به شما اجازه بازگشت به خانه‏تان را نمی‏دهیم! مصیبت از این بالاتر؟ اصلا چرا راه دور برویم، همین چند روز پیش برادران انجمن اسلامی؟دانشگاه شهر کرد، همین حرف‏ها را دوباره تکرار کردند! آنها درحالیکه رگهای گردنشان بیرون زده بود، فریاد می‏زدند و می‏گفتند که اینجا جای صاحب خانه‏ها نیست! ...

البته خود شهدا هرگز اسیر این مسائل انحرافی نشدند. آنها در همان زمان حیات مادیشان هم، هرگز اسیر زرق و برق و ظواهر دانشگاه نشدند. درست در همان روزهایی که خیلی‏ها پز روشنفکری می‏دادند و چپی‏ها و توده‏ایها و نهضتی‏ها و ملی‏گراها، مشغول جر و بحثهای تئوریک و خشونتهای عملی خودشان بودند، این دانشجویان مسلمان پیرو واقعی خط امام بودند که نامشان را در دانشگاهی دیگر ثبت کردند و برای همیشه ماندگار شدند: دانشگاهی به نام «دانشگاه امام حسین» و استادشان هم کسی نبود جز «امام»...

برادر و خواهر! من دلم خیلی می‏سوزد. البته خواهشا فکر نکنید که دچار احساسات شده‏ام و برای آن صاحب خانه‏ها دل می‏سوزانم! نخیر، مطمئن باشید که دلم برای آنها نمی‏سوزد. آنها هیچ احتیاجی به دلسوزی من و یا داد و فریاد برادران انجمن اسلامی شهرکرد ندارند! نام آنها تا ابد روی خانه‏هایشان حک شده است و اکنون هم درون خانه هایی مجللتر و گرانبهاتر سکونت دارند! من دلم برای برادران و خواهران انجمن اسلامی؟ شهرکرد می سوزد! دلم برای انجمن‏های اسلامی بقیه دانشگاههای کشور می‏سوزد! دلم برای برادران دفتر تحکیم می‏سوزد، دلم برای آن دانشجویان زندانی می‏سوزد! دلم برای آن دانشجویانی می‏سوزد که می‏آیند و می‏روند اما هرگز صاحب خانه نمی‏شوند!


دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 9:22 صبح

آدم در برابر بعضی صحنه‏ها حقیقتا کم می‏آورد و می‏ماند که چه بگوید و چه بنویسد. مگر می‏شود احساسات پاک انسانها را به همین سادگی بر صفحه کاغذ آورد و از آن سخن گفت؟ مگر می‏توان چشمها را بست و این همه مردانگی، شرف، انسانیت و حیوان دوستی را ندید؟! مگر می‏توان این همه عظمت و بزرگواری را به خاطر مسائل سیاسی نادیده گرفت؟ صحبت تنها بر سر یک سگ نیست، من از احساسات پاک آن سرباز آمریکایی صحبت می‏کنم که همه ما را شرمنده مرام و رفتار خود کرده است. کجایند آن آدمهایی که روزانه گریه‏ها و اشکهای سگهای زیادی را می‏بینند و به سادگی از کنار آنها عبور می‏کنند؟! آیا نمی‏بینند که در دوران نابودی احساسات، انسانهایی هم روی این کره خاکی زندگی می‏کنند که هرگز نمی‏توانند تنهایی و سرگردانی یک سگ را تحمل کنند؟ آیا نمی‏بینند که برای بعضی آدمها هیچ فرقی نمی‏کند که آن سگ از نژاد عراقی باشد یا اسرائیلی و یا آمریکایی؟ آیا نمی‏بینند حس همدردی مسولان آمریکا را که بدون هیچگونه تشریفات اضافی و حتی انگشت نگاری از این سگ جهان سومی، ترتیبی اتخاذ کرده‏اند که اکنون او آسوده و فارغ از هرگونه نگرانی از انفجار بمبی، در خیابانهای کالیفرنیا قدم می‏زند؟ آفرین بر آن وجدانهای پاک و آن مادرانی که چنین فرزندانی را به جامعه بشریت تحویل داده‏اند. آفرین بر آن سربازی که باعث شد تا این سگ بیچاره از یک عمر بدبختی و فلاکت نجات پیدا کند. من هر وقت این جمله آن سرباز آمریکایی را با خود مرور می‏کنم، دیگر نمی‏توانم احساساتم را کنترل کنم:«این سگ یک عمر جنگ، مبارزه و آزار در زندگی‌اش داشته که از این به بعد زندگی خوبی در کالیفرنیا خواهد داشت » پس فریاد می‏زنم و از عموم ملت ایران نیز می‏خواهم که با من هم صدا شوند:« ای آمریکا! ای هلو! ای شرف و ای مردانگی! کرم نما و فرود آی و سگهای ما را هم از این همه درد و محنت که گرفتار آنند، رهایی ده! ما سگهای فراوانی داریم که نیازمند کمکهای فوری شما هستند! مگر سگهای ما با سگهای عراقی چه فرقی دارند؟ تازه خودتان بیایید و ببینید، ما سگهایی داریم که قلاده‏شان می‏ارزد به تمام سگهای عراقی! سگهای ما از نژاد اصلاح شده هستند!»


پنج شنبه 86 اسفند 2 , ساعت 10:48 صبح

چند سال پیش و در بحبوحه جار و جنجالهای پس از دوم خرداد، آقای محتشمی به دانشگاه ما دعوت شده بودند. مجریان برنامه  سوالات حضار را به گونه‏ای گلچین کرده بودند که هیچ صدای مخالفی به گوش آقای محتشمی و دیگران نرسد. طبیعی بود که من هم از مطرح شدن پرسشم ناامید شدم، اما در کمال ناباوری سوالم خوانده شد:«آقای محتشمی، این روزها افراد و گروههای زیادی در دایره گروههای دوم خرداد قرار دارند که خیلی هایشان هیچ نسبتی با شما ندارند. حتی عده‏ای خودشان را خط امامی می‏نامند بدون آنکه کوچکترین اعتقادی به راه و اندیشه امام داشته باشند و آیا اصلا شما این مساله را قبول دارید؟» آقای محتشمی هم لطف کردند و پاسخی دادند که به تیتر روزنامه ها و نشریات تبدیل شد، ایشان گفتند:« بله! آدمهای زیادی در مجموعه گروههای دوم خرداد حضور دارند که از اول هم خط امام را قبول نداشتند، منتهی آن زمان نیات آنها معلوم نبود و کم کم پرده از چهره واقعی خود کنار زدند!» معنای این جمله آقای محتشمی این بود که قطعا در میان اصلاح طلبان، افرادی حضور داشته‏اند که هیچ اعتقادی به اندیشه‏های امام راحل و انقلاب اسلامی نداشتند، اما بنا به دلایلی که برای خیلی‏ها مشخص است، در جمع گروههای دوم خردادی حضور داشته و دارند!

موقتا این تناقض بزرگ را کنار می گذارم که چرا مدعیان واقعی خط امام، هرگز سعی نکردند که این نفوذی‏های ناهماهنگ را از خود برهانند و کاری هم به این مساله ندارم که چرا امروز آقای محتشمی و دوستانشان علی‏رغم شناختی که از این عده دارند، باز هم برای دفاع از آنها جار و جنجال تازه‏ای براه انداخته‏اند. فعلا به مسائل چند روز گذشته کشور می‏پردازم. ماجرایی که از سخنرانی فرمانده سپاه آغاز شد و موضع‏گیری سید حسن خمینی را در پی داشت و سپس توهینهای سایت نوسازی به ایشان! توهینهایی که باعث شد تا مرحوم آقای توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام به علت ناراحتی از آن، دچار ایست قلبی شوند و پس از آن هم سخنان پی‏در‏پی افرادی که دائما یک چیز را تکرار می‏کنند: «دفاع از خط امام!» در میان این افراد شخصیتهایی حضور دارند که در ارادت و پایبندی آنها به خط امام هیچ شک و شبهه‏ای وجود ندارد، اما اینروزها آدمهایی هم مدعی دفاع از خط امام شده‏اند که گفتار و رفتار گذشته آنها چیز دیگری را ثابت می‏کند. آدمهایی که افتخارشان اینست که دوست دشمنان امام هستند. آدمهایی که طی سالهای گذشته از هیچ کوششی برای ناکارآمدی نظام فروگذار نکردند، آدمهایی که طراح شورشهای خیابانی بودند و همچنین آدمهایی که تنها در روزهای انتخابات، خط امامی می‏شوند!!  

در روزهای گذشته، عده‏ای چنان از نادیده گرفتن دستورات امام اظهار نگرانی کرده‏اند که گویی امام راحل، در طول حیات مبارک خود هیچ سخن و یا نصیحت دیگری نداشته‏اند جز اینکه نظامیان نباید در انتخابات دخالت کنند! البته این نکته حرف درستی است و شکی هم در آن وجود ندارد، اما این سوال را هم می‏شود از آقای محتشمی و دوستان مجمع روحانیون پرسید که آیا در صحیفه نور امام، هیچ سخن، دستور و یا نکته اساسی دیگری وجود ندارد که شما را برای دفاع از اندیشه‏های امام راحل بسیج کند؟ آیا امام در منشور روحانیت، خطر انجمن حجتیه را به ما گوشزد نکرد؟ آیا نگران بازگشت مجدد لیبرالها و عناصر نهضت آزادی نبود؟ آیا در طی سالیان گذشته، افرادی ادعا نکردند که نظریه ولایت فقیه امام یعنی استبداد؟ آیا روزنامه ای ننوشت که اسلام با جمهوریت سازگاری ندارد؟ آیا استاد و دکتری در این مملکت به کل اعتقادات شما توهین نکرد؟ و آیا یکی از دوستان هم جناحی شما همان حرف مارکس را تکرار نکرد که دین یعنی افیون توده ها و حکومتها؟... و مهمتر از همه، آیا در این موارد نیز احساس خطر کرده و برای دفاع از خط امام اینچنین به صحنه آمدید که اکنون به بهانه رد صلاحیت عده‏ای، فریاد وااماما سر می‏دهید؟! بنده منکر اشتباهات شورای نگهبان و وزارت کشور نیستم، اما حافظه تاریخی ما هم، بست‏نشینی و تحصن خائنان به ملت را در راهروهای مجلس فراموش نمی‏کند. اگر معنای خط امام بودن آقایان این است که برای رضایت اربابان خود بالای سرمان به انگلیسی بنویسیم «تحصن نمایندگان مجلس!» و گزارش تحصن ما را شب و روز تلویزیون «بی‏بی‏‏سی» و «سی‏ان‏ان» پخش کند، پس احتمالا ما معنای «خط امام» را به درستی درک نکرده‏ایم. اگر معنای خط امامی بودن اینست که نامه‏های امام را در خصوص منتظری، نادیده بگیریم و امروز با اعضای باند مهدی هاشمی، دست دوستی بدهیم، پس ما این خط را نمی‏خواهیم! و اگر معنای خط امام اینست که تا دیروز نامه‏ی امام را در خصوص نهضت آزادی فصل الخطاب قرار می‏دادیم، اما امروز به بهانه «زنده باد مخالف من»، آن نامه را فراموش کرده‏ایم، پس این خط شماست نه خط امام!


یکشنبه 86 بهمن 28 , ساعت 11:39 عصر

پس از نوشتن نوستالژی، یکی از آشنایان ماجرایی را برایم تعریف کرد که تا حدود زیادی به نوشته قبلی مربوط می‏شود؛ ماجرایی که شاید برای افراد بسیاری اتفاق افتاده و از چشمان بسیاری دیگر، پنهان مانده باشد. برای نوشتن این ماجرا، نیازی نیست که حتما سراغ کلمات و عبارات احساسی بروم تا مفهوم درد و غصه را منتقل کند. گاهی اوقات خود داستان همه درد را تعریف می‏کند:

«شب عروسی خواهرم بود و ما- یعنی همه اطرافیان عروس- در برزخ میان خوشحالی و غم، کم‏کم آماده رفتن به خانه خودمان می‏شدیم! خوشحال از اینکه بالاخره خواهرم پس از سالها تصمیم به ازدواج مجدد گرفته بود و ناراحت و نگران از عکس العمل فرزند 7، 8 ساله اش! چند سالی از شهادت شوهر خواهرم، می‏گذشت. خواهرزاده‏ام که پس از شهادت پدر به دنیا آمده بود، هرگز از مادرش ‏جدا نشده بود، اما آن شب...

هنوز چشمان نگران و اشک آلود خواهرم را در لحظه جدایی و خداحافظی با پسرش به یاد دارم. بغض سنگینی گلویم را می‏فشرد. همه نگاهها به صورت معصوم آن کودک خیره بود. به خانه برگشتیم. خواهرزاده ام هم با ما برگشت. با وجود همه درد و اندوهی که در دل داشتیم، در خانه خودمان هم کف زدیم و شادی کردیم اما خواهرزاده‏ام گوشه‏ای نشست...

نیمه‏های شب بود. نمی‏دانم خواب بودم یا بیدار، رویا بود یا واقعیت؟ شهید را دیدم که به خانه‏مان آمده بود. گفت: از اینکه خواهرت، سر و سامان گرفته خوشحالم، اما به داد پسرم برسید!... از جا پریدم و فورا به طرف خواهر‏زاده‏ام رفتم. پتو را کنار زدم. باورم نمی‏شد، صورتش خیس بود از بس که در تنهایی و غریبی خود گریه کرده بود. تب شدیدی هم داشت. بقیه که از سر و صدای من بیدار شده بودند، با دیدن او، شروع کردند به گریه کردن...

هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که عروس-خواهرم- به خانه آمد و یکراست رفت سراغ پسرش. او را در آغوش گرفت و سر و رویش را بوسید. گویی که سالها همدیگر را ندیده بودند... »

 آن پسرک 7، 8 ساله، امروز خود پسری دارد  5 ساله. شاید با هر بار شنیدن کلمه «بابا»، داغ روزهایی برایش زنده شود که هرگز به کسی نگفت بابا!


جمعه 86 بهمن 19 , ساعت 1:2 عصر

نوستالژی یعنی غم غربت، غم و اندوه روزهای گذشته. نوستالژی یعنی بیاد آوردن خاطرات تلخ و شیرین روزهایی که رفته‏اند و دیگر برنمی‏گردند. نوستالژی یعنی قطره اشکی که با دیدن عکسی از گوشه چشمانت جاری می‏شود. نوستالژی یعنی آهی که با شنیدن آهنگی از سینه‏ات بیرون می‏آید. نوستالژی یعنی اینکه بنشینی و روزی هزار بار نوای دلنشین بچه‏های آباده را گوش کنی که برایت مادر مادر می‏خوانند! نوستالژی یعنی اینکه چشمانت را ببندی و چشمان اشک‏آلود مادربزرگت را ببینی که در آن سالها با شنیدن این آهنگ از خود بی‏خود می‏شد. نوستالژی یعنی اینکه پسرعمه سه چهار ساله‏ات با شنیدن این آهنگ تازه می‏فهمید بابا یعنی چه! نوستالژی یعنی آن بغض‏های کهنه عمه، وقتی پسرش باز سراغ بابایش را از او می‏گرفت. نوستالژی یعنی همه آن دردها و رنجهایی که از یادم رفته بود و امروز دوباره برایم زنده شد...

برای مشاهده فیلم،  احتیاج به آخرین نسخه فلش‏پلیر دارید. (روی صفحه زیر کلیک کنید)

 
در همین رابطه بخوانید: آقای ضرغامی ، انقلاب را از آرشیو مظلومیت بیرون بکشید

چهارشنبه 86 بهمن 17 , ساعت 5:0 عصر

خوب الحمدالله کشور ما پله‏های ترقی را یکی یکی دارد طی می‏‏کند و عنقریب است که همه کشورهای متمدن و غیرمتمدن دنیا را پشت سر خود بگذارد. انرژی هسته‏ای را که هر طوری بود ثابت کردیم حق مسلم همه ماست. داروی ضد دیابت را که به دنیا عرضه کردیم. موشک را هم که خودتان دیدید، همین چند روز پیش به آسمان فرستادیم، خوب دیگر چه چیزی باقی می‏ماند؟ نه شما بگویید،‏ مگر بقیه جا‏های دنیا چگونه به مدارج بالای علمی رسیده‏اند؟ خوب همین کارها را کرده‏اند دیگر. تازه یک مورد از پیشرفتهای مهم را یادم رفت که بگویم. بله موضوع مهم انتخابات و کاندیداهای مجلس! خدا را شکر در این زمینه هم ثابت کرده‏ایم که حرفهای زیادی برای گفتن داریم. دیگر گذشت آن سالهایی که بایستی منت بعضی‏ آدمها را می‏کشیدیم و خواهش می‏کردیم که بیایند و کاندیدا بشوند. گذشت آن دورانی که تنها در چند رشته خاص برای انتخابات نامزد داشتیم . خدا را شکر با پیشرفت علوم و تخصصی شدن رشته‏های مختلف، سروکله آدمهای متخصص نیز به وادی انتخابات باز شده است و از یکی دو دوره پیش ما شاهد استقبال کم‏نظیر هنرمندان، سینمادوستان، ورزشکاران، صنعتگران و سایر علاقمندان به امر خطیر نمایندگی بوده‏ایم. البته برای رسیدن به مجلس آرمانی هنوز هم راه فراوانی در پیش داریم، اما نباید فراموش کنیم که دوره به دوره اوضاع دارد بهتر می‏شود. مثلا ما در دوره ششم تنها یک کارگردان آنهم از نوع سینمایی‏اش در مجلس داشتیم ، اما در دوره هفتم دوستان مستندساز هم به جمع نمایندگان مردم اضافه شدند، و خدا را شکر در آستانه انتخابات مجلس هشتم، هنرپیشه‏ها هم برای عقب نماندن از قافله ثبت نام کرده‏اند! در دوره ششم ما  تنها یک شاعر خانم در مجلس داشتیم، اما در دوره هفتم تعداد شعرا بیشتر شد و برای دوره بعدی هم انتظار داریم که شعرای بزرگی در حوزه‏ اشعار عرفانی، حماسی و همچنین نیمایی و سپید داشته باشیم! در دوره ششم تنها یک ورزشکار در مجلس حضور داشت که البته ایشان رییس فدراسیون بوکس بودند و گاهی اوقات برای مشورت به مجلس تشریف می‏بردند، اما در مجلس هفتم اتفاق بزرگی افتاد و جامعه کشتی هم صاحب یک کرسی در مجلس شد. البته انتظار می‏رود که در این دوره، سایر رشته‏های ورزشی هم صاحب کرسی بشوند. خوشبختانه مدیران باشگاهها و مربیان تیمهای فوتبال هم برای احقاق حقوق خود دست بکار شده‏اند! علاوه بر این، مجریان اخبار و خبرنگاران و کارشناسان هواشناسی و گویندگان و خوانندگان موسیقی سنتی و پاپ هم بیکار ننشسته‏اند. همانطوریکه عرض شد و خودتان هم می‏دانید با توجه به گستردگی دایره علوم و فنون، حضور نمایندگان و متخصصان مختلف در مجلس امری ضروری و اجتناب‏ناپذیر است. به همین خاطر، افراد درگیر در انتخابات باید بگونه‏ای برنامه ریزی کنند که لااقل در دوره‏های بعدی و انتخابات آینده، افراد متخصص در رشته‏های دیگر هم بتوانند نامزدهایی برای انتخابات داشته باشند. به عنوان مثال همین ورزش را در نظر بگیرید، چه اشکالی دارد که از میان کارشناسان و مربیان تیمهای هندبال، بسکتبال، والیبال، شنا، شیرجه، واترپلو و وزنه‏برداری، نمایندگانی داشته باشیم؟ یا در حوزه سینما و هنر، واقعا احساس می‏شود که جای گریمورها، طراحان صحنه و صداگذاری و میکس و مونتاژ در مجلس خالی است و همچنین در صنعت، ما احتیاج مبرم داریم به نمایندگانی که در امر بخاری‏سازی، آبگرمکن‏سازی و جوشکاری تخصص لازم را داشته باشند! و همینطور در رشته‏ها و تخصصهای مختلف! البته برای رسیدن به قله‏های افتخار مشکلاتی هم وجود دارد که برای حل آن، به برنامه‏ریزی دقیق و جامعی نیازمندیم. متاسفانه اینروزها و در آستانه انتخابات دوره هشتم حوادثی اتفاق افتاده است که ان‏شاء‏الله در دوره‏های بعدی، دیگر شاهد تکرار آن نباشیم. منظورم، موضوع ردصلاحیت گسترده نامزدهای انتخاباتی است! عده‏ای را به بهانه اعتیاد و مشروب‏خواری و افرادی را هم به جرم تحصن و تشنج و رشوه و مشکلات اقتصادی رد صلاحیت کرده‏اند! سوال بنده اینست که مگر معتادان و متحصنان و رشوه‏بگیران و ... ایرانی نیستند؟ مگر این هموطنان عزیز ما حق ندارند نمایندگانی در خانه خودشان داشته باشند؟ پس خاضعانه از مسولان محترم تقاضا دارم که فکری هم برای این اقشار مظلوم و دلسوز و آسیب‏پذیر بنمایند و خلقی را از نگرانی برهانند! به امید آن دوره‏ای که هر ایرانی، یک نماینده در مجلس داشته باشد!


یکشنبه 86 دی 30 , ساعت 12:0 صبح

دیروز سخنرانی سید حسن نصرالله را در مراسم عاشورای بیروت گوش می‏دادم، مثل همیشه گرم و پرحرارت بود... نمی‏دانم چرا فکر می‏کنم آن عزاداری و عاشورایی که لرزه بر اندام طاغوت زمان و خاندان ابوسفیان می‏اندازد همانی است که نصرالله، در آن حضور داشت و برایش سخنرانی می‏کرد. آنجا که با شهامتی بی‏نظیر و به صراحت به بوش و اولمرت نسبت به آغاز جنگی جدید هشدار داد و به سران عرب (بخوانید اصحاب ابوسفیان) یادآوری کرد که اگر سال گذشته به حزب الله لبنان کمک نکردید لااقل امروز از مردم غزه حمایت کنید!

ابوسفیان هنوز نفس می کشد

درست همان شبی که ابوسفیان، خود را در محاصره سپاه پیامبر دید و مجبور شد که برای حفظ جانش از ایشان امان نامه بگیرد، در چشمان عده‏ای از افراد سپاه، حسرت روزهای جاهلیت را احساس کرد. همانهایی که دلشان برای تفاخر و زرق و برق و اشرافیت دوران پیش از اسلام تنگ شده بود! ابوسفیان در برابر چشمان مضطرب آن آدمها، مسلمان شد اما نه به اسلام پیامبر، بلکه به اسلامی که آورنده آن کسی جز خودش نبود! او برای تثبیت اسلام خود به دو برنامه کوتاه مدت و بلند مدت احتیاج داشت، ابتدا می‏بایست پایه های دین جدیدش را محکم کند و آنگاه مقدمات برپایی حکومتی مبتنی بر آن را فراهم آورد. با رحلت پیامبر، اسلام ابوسفیانی جان تازه‏ای گرفت، در نگاهش می‏شد رضایت را احساس کرد، وقتی که با چشمان خود نادیده گرفتن وصایای پیامبر در حق اهل بیت و فراموشی واقعه غدیر را می‏دید. کدام حادثه برای ابوسفیان می‏توانست اینچنین شور و شعف ایجاد کند جز کنار گذاشتن علی بن ابیطالب از جانشینی پیامبر؟! ابوسفیان برای دیدن آرزوهای خود، بیش از یکی دو دهه منتظر نماند چرا که فرزندش معاویه از سوی خلیفه به عنوان امیر شام منصوب شد و این آغاز حکومت جدید ابوسفیان بر پایه احکام دوران جاهلیت بود...

و درست به همین علت، امام علی (ع) با حکومت معاویه مخالف بود و به آنهایی که می‏گفتند فعلا با او کاری نداشته باشیم، پاسخ دادند که معاویه حتی یک روز هم نباید حکومت کند. چرا که اساس حکومت او مبتنی بر اسلامی بود که با اسلام پیامبر زمین تا آسمان تفاوت داشت. اسلام معاویه، اسلامی ابوسفیانی بود و بس!

دوران یزید، اسلام ابوسفیان به تکامل و بلوغ خود رسید! دیگر همه باور کرده بودند که دین همین چیزی است که این خاندان می گویند. یعنی همانی که ابوسفیان آرزویش را داشت! پاک کردن و زدودن این باورها از اذهان مردم کار آسانی نبود. تنها یک حماسه و یک حادثه بزرگ می‏توانست اسلام پیامبر را از خطر خشکسالی نجات دهد و آن حماسه بزرگ را امام حسین آفرید و اینچنین اسلام پیامبر راهش را برای همیشه از اسلام ابوسفیان جدا ساخت و مردمان بسیاری در طول تاریخ مخیر شدند که آگاهانه یکی از آندو را انتخاب کنند...

البته خاندان و دوستداران ابوسفیان هم که بزرگترین ضربه را از خون امام و قیام او خورده بودند، در طول تاریخ ساکت نماندند. آنان نیز با اقتدا به جدشان یزید، عاشورا را گرامی داشتند، اما به شیوه خود یزید! یادم نمی رود محرم چند سال پیش را که از رادیوی وهابی عربستان شنیدم که می‏گفت: «امروز دهم محرم الحرام- روز عاشورا- یعنی روزی که امیرالمومنین یزید، حسین و خارجیان همراه او را به ...» آیا این همان اسلامی نیست که سرزمین پیامبر را فرا گرفته است؟!...

به نظر شما امروز کدام عاشورا می‏تواند خاندان ابوسفیان را رسوا کند؟!


سه شنبه 86 دی 18 , ساعت 8:13 عصر

در روزها و شبهای برفی و یخبندان، یاد عزیزانی می‏افتم که از سر اجبار و وظیفه، در برجکهای نگهبانی از سرما به خود می‏لرزند! افرادی به اسم سرباز! همانهایی که این شبها، اسلحه به دوش، دور تا دور پادگانها و مراکز نظامی قدم می‏زنند و هیچ احساس خوشایندی هم از تماشای برف و سفیدی آن ندارند. می‏گویند خدمت سربازی آدم را می‏سازد. حرف بدی نیست، اما همه حرف هم، این نیست. چرا که هیچ یک از افراد ذکور این مملکت برای آدم شدن به سربازی نمی‏روند. به عبارت روشن‏تر، بسیاری از آنان از سر اجبار است که لباس سربازی را به تن می‏کنند، هر چند این ادعا ممکن است مطابق معمول از سوی مسئولان نظامی و انتظامی کشور تکذیب شود و یا اینکه ما را متهم و محکوم کنند که باعث تضعیف روحیه سربازان می‏شویم و ... (همان کاری که سالها پیش با نشریه صبح انجام دادند. پس از آنکه صبح، گزارشی جامع از وضعیت نابسامان سربازان در پادگانها ارائه داد و از شرایط روحی و اخلاقی آنها در طول ماههای خدمت و پس از آن نوشت، عقیدتی سیاسی ارتش، با ارائه آمار و ارقامی عجیب و غریب، همه آنها را رد کرد و ادعا کرد که سربازان از وضعیت خود رضایت دارند و این حرفها باعث تضعیف قوای مسلح می‏شود!) هر چند سردار کارگر هم در سالهای اخیر این ادعا را چند بار تکرار کرده اند، اما واقعیت چیز دیگری است که با تکذیب مسئولان و متهم کردن دیگران، اصل ماجرا فراموش نمی‏شود...

به هر حال بنده در نوشته حاضر قصد وارد شدن به این فضا را نداشتم، تنها این اندیشه باعث نوشتن این سطور شد که این شبها، ممکن است پدر، مادر و یا همسری، با نگاه کردن به گلوله‏های برفی که از آسمان بر زمین می‏نشیند، ناخودآگاه به یاد عزیزی بیفتند که در این شرایط معلوم نیست چگونه با سرما و یخبندان، دست و پنجه نرم می‏کند؟! و به یاد آن سرباز مظلومی که بنا بر همان دلایل ذکر شده به خدمت مقدس رفت و گرفتار نادانی و جهالت عده ای تماشاگر نما ؟؟!! شد. (من نمی‏دانم که چرا این سالها، ورزشگاه‏های ما مملو از تماشاگرنماها شده است، پس تماشاگران محترم ما کجا تشریف دارند؟!)

به کدامین گناه؟؟؟؟


جمعه 86 دی 14 , ساعت 10:13 عصر

مدتی پیش، به بهانه حضور رییس جمهور در اجلاس سران کشورهای حاشیه خلیج فارس، مطلبی نوشتم و در آن عرض کردم که انگار این روزها، افراد مختلف برای عقب نماندن از قافله مخالفان دولت، سعی در سبقت گرفتن از یکدیگر دارند و به هر بهانه‏ای که شده می‏خواهند نام خود را در لیست منتقدان و مخالفان برنامه های رییس جمهور قرار دهند. شاید در نگاه اول، این مخالفتها را امری طبیعی بدانیم و چنین تصور کنیم که دولتهای پیشین هم، همواره در برابر انتقادات و مخالفتهایی اینچنینی قرار داشته‏اند، اما وقتی با دقت بیشتری به این مساله نگاه می‏کنیم، نتیجه می‏گیریم که، اینبار شرایط با گذشته کمی فرق کرده است. طراحان جنگ روانی، اینبار دست به ابتکار جدیدی زدند و  آنهم حمله همه جانبه به افکار و اذهان مردم و جامعه و متهم کردن دولت به غیر عقلانی بودن، عدم توجه به کارشناسان و عقلای قوم و دلسوزان نظام و ... همزمان، مافیای قدرت و ثروت هم که سالها سایه شوم خود را بر همه ذخایر این کشور گسترانده بود، پس از آنکه دستان نامحرم خود را از منابع مادی این مرز و بوم، کوتاه شده دید، با شیوه‏های مختلف، به میدان مبارزه پای نهاد و عزم خود را جزم کرد که بار دیگر همه آنچه را که از دست داده در چنگال کثیف خود ببیند. ورود به این میدان مبارزه، شرایط خاصی ندارد. هر کسی را با هر سلیقه سیاسی می‏توان در آن مشاهده کرد. اصلاح طلب، محافظه کار و ...! آنچه در این میدان اهمیت دارد، پیمانی است که در آسمانها با یکدیگر بسته‏اند و آنهم بازگشت مجدد به قدرت و ثروت که البته تنها راه بازگشت، کنار گذاشتن افراد جدید از صحنه است، یعنی مبارزه با سیاستها و طرحها و برنامه‏های دولت و متهم کردن آن به ناکارآمدی، افزایش نارضایتی عمومی و در نتیجه کاستن از میزان محبوبیت احمدی نژاد و ...  

 آقای هاشمی رفسنجانی، بارها و بارها از شرایط ویژه‏ای سخن گفته‏اند که کشور گرفتار آنست و البته علت همه گرفتاریها هم، کسی نیست جز شخصی به نام احمدی نژاد! سید محمد خاتمی که گویا این روزها در رفتن به سفرهای استانی، رقیبی جدی برای احمدی نژاد محسوب می‏شود، نگران از دست رفتن دموکراسی و آزادی کشور است و همچنین نگران جایگزین شدن اسلام جنگ و خشونت بجای اسلام محبت و صلح! احزاب و جناحهای مختلف کشور هم که فقط منتظر نشسته‏اند تا ببینند رییس‏جمهور کی مدل کاپشن و یا کفشش را عوض می‏کند، آنگاه سر و صدای همین آقایان معتقد به جامعه چند صدایی و قانون مداری، بلند می‏شود که ای داد و بیداد، کشور ما نابود شد، اقتصاد ما مرد، فرهنگ که چیزی از آن باقی نمانده و سیاست هم که دیگر معلوم است، سیاست جنگ و تشنج و درگیری است! اینجاست که هر آدم هوشیاری به این نتیجه می‏رسد که انگار در پس پرده خبرهایی وجود دارد. معلوم است که در جلسات دعای  پنجشنبه‏شبهای خط امامی‏ها! و نشست هم اندیشی محافظه کاران و ائتلاف اصلاح طلبان ، تصمیمات مهمی اتخاذ می‏شود. شاید یکی از این تصمیمات مهم و استراتژیک، این باشد که باید تا آنجا که در توان داریم، با هر تصمیم دولت مخالفت کنیم و نیز با استعانت از چماقهایی که در دست داریم، کاری کنیم که هر طرح و برنامه ای را مخالف با عقلانیت و مصالح نظام معرفی کنیم. مردم باید باور کنند که شرایط کشور، بحرانی است: همین الان ممکن است که از چهار طرف مرزهای کشور، هزاران موشک به سمت ما پرتاب شود، فردا شورای امنیت ما را محکوم خواهد کرد، پس فردا هم لابد باید منتظر تحریمهای فیفا باشیم! آنگاه به مردم بگوییم که خودتان قضاوت کنید،  کدام دولتی را در گذشته سراغ دارید که اینگونه کشور را در باتلاق فرو برده باشد؟ ... و برای تکمیل پروژه خود و تنگ‏تر کردن حلقه مخالفان دولت، کار را به آنجا رساندند که حتی پای رهبری را هم به نقشه های کثیف خود کشاندند . به عنوان مثال، می توان به مطلبی از سایت تابناک اشاره کرد. آنگاه که عقلای آنها، پس از تحلیلهای علمی و کارشناسی و جامع خود، به این نتیجه رسیدند که بله رهبر مملکت هم دیگر حوصله این دولت ماجراجو و خودسر، را ندارد! اما...

اما، همه آنهایی که دیروز شاهد سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان دانشگاههای یزد بودند، حرفهای دیگری شنیدند. رهبر انقلاب، در سخنان صریح و تاریخی خود، ضمن حمایت و قدردانی از برنامه‏های دولت و همچنین انتقاد از هوچی گریهای بیگانگان و مزدوران داخلی آنها، پیامهای صریحی هم برای آدمهایی آشنا فرستادند. آدمهایی که ادعا می کنند که موضع گیریهای سیاسی احمدی نژاد، کشور را در وضعیت بحران قرار داده است. آنهایی که افتخار می کنند دولتشان، دولت صلح و صفا و صمیمت بوده اما این ننگ را در کارنامه عملی‏شان دارند که در برابر زیاده خواهیهای بیگانگان، عقب نشینی کردند. آنهایی که برای رسیدن به مقاصد کثیفشان، در لابلای سخنان امام، دنبال کلمه و یا جمله‏ای در خصوص حق مردم و انتخابات و آزادی می گردند و با صفحات دیگر این کتاب قطور کاری ندارند. آنهایی که در مرامنامه حزبی شان، هیچ جایگاهی برای دخالت دیانت در سیاست قرار نداده‏اند، اما گاهی از سر نیاز و فریفتن عوام، یادشان می آید که  مرجع تقلیدی هم در جناح سیاسیشان وجود دارد! آنهایی که به عنوان نمایندگان ملت، روزگاری در راهروهای مجلس متحصن شدند و پای نامه‏ای ننگین را امضا کردند که اگر امروز با آمریکا مذاکره نکنیم، دیگر نمی توانیم جلوی حمله آنها را بگیریم! (گویا قول و قراری پنهانی با اربابان خود گذاشته بودند که ما ملت از آن بی‏خبر بودیم؟) و در نهایت به آنهایی که در روزها و ماههای اخیر، ذوب در ولایت شده بودند و از مخالفت رهبری با دولت سخن می‏گفتند! اکنون که با سخنان قاطع رهبر انقلاب، نقشه های شوم این خیالبافان، نقش بر آب شده، باید منتظر ماند و روزها و شبهای آینده را نظاره  کرد که این هوچی گران، اینبار  به کدام رویای پوچ خود متوسل خواهند شد؟؟!! 


جمعه 86 آذر 30 , ساعت 12:53 صبح

هوای بیرون، آنقدرها هم سرد نبود، اما آدمهای پیاده‏رو، سر و رویشان را با شال و کلاه پوشانده‏ بودند و من علی‏رغم نفرتی که همیشه از خیره شدن به صورت آدمها دارم، چشمانم را از پشت سیاهی عینک، روی سرخی و کبودی صورت آنها، زوم ‏‏کردم و به یاد حرفهای سید افتادم که ساعتی پیش گویی از زبان همین آدمها، آتش بر جانم می‏ریخت! و به یاد آن دوست عزیزی که می‏گفت: من دنیایم گم شده،  آیا کسی هست که از آن سراغی داشته باشد؟! و به یاد آن دیگری که : فلانی دعا کن، گرفتارم... و به یاد آن بغض‏ها، گریه‏ها، دلتنگی‏ها و  آدمها... آدمهایی که در نگاهشان، می‏شد اضطراب و سیاهی و سرگردانی و پریشانی را دید و خواند و فهمید! آدمهایی که اینروزها عادت کرده‏اند خودشان را در  شلوغی کوچه‏ها و خیابانها گم کنند، تا دیده نشوند و خودشان باشند و دردها و رنجهایشان... که برای زنده ماندن، ناگزیرند به تحمل و دم برنیاوردن!

اما، این درد را هم باید تحمل کنی که بنشینی و آدمهایی را ببینی که هرگز گریه‏های یک زن، یک دختر، یک کودک برایشان کوچکترین احساسی تولید نمی‏کند! و آنهایی که تنها خاصیتشان اینست که روی دو پا راه می‏روند! و آن آدمهای متشخصی که عادت کرده‏اند به کفش‏های واکس نخورده دیگران ایراد بگیرند و بخندند، اما دریغ از یکبار رنگ پریده یک انسان دیگر را دیدن! و آن رانندگان محترمی که بر حسب اجبار قوانین بشری، مجبورند نیمه شب، پشت چراغ قرمز خیابانی خلوت، دقایقی را توقف ‏کنند، اما هرگز وجدانشان نمی‏لرزد که سری بچرخانند و  آن کودک و کارتن و خیابان را تماشا کنند و  آن لی‏لی‏ خانمهایی که از غصه آب بینی سگهای پاکوتاه خود، شب را در کنار بستر بیمارشان، بیدار می‏مانند و گریه می‏کنند!... چه می‏گویم؟ حالا که صحبت از لی‏‏لی شد، اجازه می‏خواهم که این اندوه چند ساله خود را نیز بازگو کنم که روزگاری - شاید تعطیلات نوروز- به قصد تماشای طبیعت، راهی ماسوله شدم و از آن سفر، تنها بدن پاره پاره دخترکی 8 ساله را به یاد دارم که وظیفه داشت گله‏ای را به سلامت از پرتگاهی عبور دهد، اما خود قربانی آن طبیعت زیبا شد و لحظاتی بعد، نگاههای ما و آدمهایی که توله‏های عزیزشان را برای گردش به آنجا آورده بودند...و آن دخترک بیجان و  پیراهن کهنه‏اش و صورت کبودش!...

و اینچنین بود که در سکوت و اضطراب و پریشانی، دیشب، از سر درد، سلام نامه‏ای نوشتم... آنگاه خود را به خواب زدم و صبح در حالیکه هنوز خستگی بار آن همه رنج و درد را در تنم احساس می‏کردم، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، خانمم بود. بدون مقدمه پرسید: امید این چه مطلبی بود که نوشتی؟! کدام مطلب؟ سلام آیت الله را می‏گویم! این چه بود؟ چرا؟ امید حذفش کن! لااقل همان خط اولش را اصلاح کن! و من پس از  لحظاتی بحث و مکث و صحبت و اختلاف، چنان کردم! ( و سلام آقای آیت الله تبدیل شد به سلام آقای برادر!) و اکنون طبق فرمایش آن برادر(در قسمت نظرات)، به بی‏انصافی خود اعتراف می‏کنم که بیهوده و بی‏جهت مزاحم آقایان شده‏ام. اعتراف می‏کنم که همه آنها که نوشتم نه از سر مسئولیت بود و نه از سر درد و رنج و انسانیت. بلکه تنها ذهنیات مشوش یک آدم بیمار بود که می‏خواست سیاه‏نامه‏ای بنویسد!


<      1   2   3   4   5   >>   >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]