سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و در باره کسانى که از جنگ در کنار او کناره جستند ، فرمود : ] حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند . [نهج البلاغه]
یکشنبه 85 مهر 9 , ساعت 1:7 عصر

جنگ ما با عراق 8 سال به طول انجامید . 8 سال سخت آنهم نه تنها با عراق بلکه به گواه آگاهان مسائل سیاسی و نظامی با 45 کشور دنیا . یعنی این همه کشور دست به دست هم داده بودند تا با کمک رساندن به صدام ، تکلیف انقلاب نوپای مردم ایران را یکسره کنند . اما انگار ایرانی ها را خیلی دست کم گرفته بودند .

پس از فتح خرمشهر قوای ایرانی به سمت مرزهای عراق شتافتند و نتایج جنگ کم کم به نفع ایرانی ها می شد . صدام که ابتدا قرار بود چند روز پس از آغاز جنگ ، در تهران باشد ، ارتش خود را زمینگیر و شکست خورده دید ...

اینجاست که ، بعضی ها ، شبهاتی را مطرح می کنند  و آنهم اینکه عراق پس از آنکه متوجه اشتباهات خود می شود ، تصمیم به آتش بس می گیرد و چند کشور هم از ایران می خواهند که آتش بس را بپذیرد . اما در مقابل ، ایران هیچ تصمیمی به پذیرش صلح ندارد و به فکر جنگ افروزی بیشتر است .

چرا ایران در سال دوم جنگ حاظر به پذیرش صلح نگردید و آیا چنین حرفی صحت دارد و اصلا صلحی قرار بود برقرار شود یا نه ؟ و بسیاری دیگر از شبهات که متاسفانه ، امروز سایه شوم خود را بر حقایق گسترانده است.

یادم می آید که چند سال پیش ، یکی از نشریاتی که حرفهایش خیلی به مواضع ملی مذهبی ها نزدیک بود ، به همین بحث جنگ 2 ساله و 8 ساله اشاره کرده بود . حتی کار را به جایی رساند که شهدای بعد از سال دوم جنگ را از لیست شهدا خارج کرد و معتقد بود که آنها به خاطر اشتباهات حاکمیت و درست در زمان تهاجم ! به عراق ، نه در زمان دفاع از ایران، جان خود را از دست داده اند و چنان در بیان ادعای خود دلیل و برهان سرهم کرده بود که ...

اما خوشبختانه ، گذشته این مدعیان آنقدر درخشان است که آدم حیفش می آید آن را بازگو نکند . من نمی دانم چرا به نصایح این بزرگان عمل نمی شود . کشور این همه مهندس و دکتر و روشنفکر داشته باشد و باز کاسه گدایی را به سمت این خارجی ها دراز کند .این بندگان خدا همیشه با دقت و روشن بینی ، حوادث را می سنجیدند و بعد راهکارهایی را ارائه می کردند  اما دریغ از یک بار گوش کردن به این حرفها ...

در سال 66 ، همزمان با بسیج همگانی و جهاد مالی اعلام شده توسط شورای عالی پشتیبانی جنگ ، نهضت آزادی طی بیانیه ای با عنوان« فریادی در گلو » مخالفت خود را با این اقدام اعلام نمود . در همان روزهایی که این بیانیه پخش شد ، مرحوم صابری فومنی « گل آقا » در ستون طنز روزنامه اطلاعات تحت عنوان « دو کلمه حرف حساب » مطلبی پیرامون اطلاعیه نهضت آزادی نوشت که مطالعه آن خالی از لطف نیست :

« فریادی در گلو !

نامه وارده :

حضرت برادر گل آقا !

نهضت آزادی اخیراً اطلاعیه ای با عنوان فریادی در گلو ! در باره حضور در جبهه و مشارکت در جهاد مالی منتشر کرد که جا داشت تمامش با آب طلا در همین ستون چاپ می شد ، ولی چون بنای کار جنابعالی بر ایجاز و اختصار می باشد ، لذا از باب تغییر ذائقه خلاصه آنرا به استحضار می رساند :

« علی ( ع ) نه تنها به مردم تکلیف نمی کرد بلکه نامه به مردم کوفه می نویسد و با انتقاد از بی تفاوتی و سکوت آنها در قبال جریانات ، به اتخاذ موضعی در حمایت یا مخالفت با خویش فرا می خواند . وقتی که مردم حاظر نمی شدند در بسیج عمومی شرکت نمایند شکوه نزد خدا می برد . اما متولیان ما ! مردم را به رفتن به جبهه و تکلیف به پرداخت هزینه های آن موظف کرده اند ، ما نیز به حسب وظیفه اسلامی و انسانی خویش ، در آن ( جبهه و جهاد مالی ) مشارکتی نمی کنیم ... » !!

همانطور که ملاحظه فرمودی ، نهضت نه فقط قبلاً و فعلاً در دفاع از میهن اسلامی هیچ مشارکتی – اعم از جانی ، مالی ، قلمی ، قدمی و غیره – نکرده و نمی کند بلکه با این اطلاعیه معلوم شد منبعد و در آینده هم بر حسب « وظیفه اسلامی ! و انسانی ! » خویش هیچ نوع مشارکتی نخواهد کرد . و بنده هم شخصا شهادت می دهم در دورانی که قشر محروم و مستضعف در راه دفاع از وطن ، شهید و مجروح و معلول و مفقود و اسیر می شدند ، خوشبختانه حتی یک قطره خون هم از دماغ هیچ یک از اعضای نهضت نیامد ! هر کس غیر از این بگوید تهمت و افترا و بهتان است !

خلاصه ، شما که گل آقا هستی ، مواظب باش یک وقتی زبانم لال یک عده آدم مغرض ، یک وصله دفاع از وطن به نهضت نچسبانند !    ارادتمند : « ممصادق »

جناب آقای برادر ممصادق

بر روی چشم ! بنده مواظب هستم . شما هم مواظب باش ! ولی بی انصاف نباش . من خودم شاهدم که هر وقت تمام مردم ایران یک صدا فریاد کشیدند ، اینها هم فریاد زدند . منتهای مراتب ، مردم در برابر ابرقدرتها فریاد زدند ، نهضتی ها در گلو !

جنابعالی این فریاد و باد گلوی نهضت را دست کم نگیر انصاف هم خوب چیزی است ! « گل آقا » »

تا یادم نرفته بگویم ، این گونه مواضع نهضتی ها ، در تمام طول جنگ ادامه داشت . از مادر عروس بشنوید که ، حتی هنگامی که عراقی ها ، جنگ را به تهران کشانده بودند و با موشک باران شهرها سعی داشتند شکستهایشان را در میادین نبرد جبران کنند ، دبیر کل نهضت آزادی- مهندس بازرگان - نامه ای به دبیر کل سازمان ملل نوشت و دو طرف را محکوم کرد !

 


دوشنبه 85 شهریور 27 , ساعت 6:3 صبح

  نوشته ای از محمد نوری زاد

ما همه ی عدالت را می خواهیم !

سخنی با رییس محترم قوه ی قضائیه                

امر قضا و قضاوت ، مثل شکفتن گل است. یعنی ، همه ی زحمت ریشه و ساقه و برگ و آفتاب و آب و الطاف الهی ، انگار ، در شکفتن گل است که جلوه می کند. اگر نه ، میوه، محصولی است که به مصرف می رسد. کار گل، جلوه کردن است، و عدالت، جلوه ی ادیان الهی است. میوه ای که از گُل عدالت حاصل می شود، اعتماد است؛ سلامت است؛ پویایی است؛ نشاط است؛ رشد است؛ و خداباوری است. از تماشای گل ، شقی ترین آدم ها هم لذت می برند. عدالت هم این طور است. آدم محکوم به مرگ هم به جریان عدالت خوشبین است و در دل، خواه ناخواه، به مجریان آن آفرین می گوید.

متأسفانه ما در این سال های پس از انقلاب اسلامی، آن طور که باید ، از تماشای این گل آسمانی بهره نبرده ایم. نه که کاری در این وادی نشده باشد. نه، خدا نیاورد روزی را که ما، موجود یک چشمی باشیم و همان یک چشم را هم بدوزیم به سیاهی ها و ناهنجاری ها. نه، ما خبر داریم که چه زحمت ها و مرارت هایی در غبارروبی از وجهه ی این نعمت الهی به کار رفته است. می دانیم که همین حالا و با همین وضعیتی که داریم، عادلانه ترین حکومت جهان، و بلکه تاریخیم. ابتدایی ترین بی عدالتی ای که در متمدن ترین کشورهای اروپایی به چشم می خورد، فریب مردم است؛ به طوری که مردم، به جریان این فریبایی خو گرفته اند. دستگاه های اجتماعی، به ظاهر تر و تمیز و صاحب وجهه اند. اما با پپس زدن پرده از صورت جامعه شان، می شود بختک صهیونیزم و خصلت های استکباری را بر گرده ی نظام و مردمشان به راحتی مشاهده کرد. ما، در این جا، بحمدالله، از نعمت بزرگ استقلال و باورمندی برخورداریم. ما به مردم خود دروغ نمی گوییم. آن ها را فریب نمی دهیم. ظاهر و باطنمان در منظر خاص و عام است. این ها، مرتبه ی کمی نیست. حسرت بسیاری از مردم جهان به یک چنین چشم اندازی است. اما فراتر از همه ی این دارایی ها، ما طالب عدالتی نافذ و صریح و شفاف و بی واسطه ایم. متأسفانه در این سال ها، ما به این موجود خوب و نورانی، آن طور که شایستهی شأنش باشد، نپرداخته ایم. بعضی وقت ها، رهایش کرده ایم. بعضی وقت ها سفارش ها و علایق فردی و جمعی خود را هم چون مته ای بر فرقش فرو برده ایم. تا پیش از پیروزی انقلاب ، جرم حبس و مهجوری عدالت ، پای مسئولیت ما را به میان نمی کشید . اما حالا ما ، این وارثان پیامبران و معصومین بر مصدر کاریم . اگر این « وراثت » در حد شعار و تعارف است ، که برویم دنبال کارمان . یا اگر نه ، ما برای اثبات این ادعا ، خرج کرده ایم و پای همه خطرها و آسیب هایش هم ایستاده ایم ، که نباید از جلوه ی این گل آسمانی بی بهره یا کم بهره باشیم . این انقلاب ، فرصت امتحان همه ماست که به جهانیان نشان دهیم اسلام هزار و چهارصد سال پیش ، هم برای امروز و هم برای همه عمر دنیا ، حرف دارد . راه نشان می دهد و به چرا ها و باید ها پاسخ می دهد . خوب ، آیا با این وصف ، انتظار بی جایی است اگر که ما طالب عدالتی علوی باشیم ؟ عدالتی که خارجی ها و اصلا ً همه تاریخ ، بیایند و در این جا ، جلوه اش را و گلستانش را تماشا کنند ؟ بیایند و ببینند ما با دوستان خود ، در محاکم قضایی چگونه رفتار می کنیم . با دشمنان چطور ؟ ببینند پول متهم ، سرمایه اش ، موقعیتش ، شهرتش ، روستایی بودنش ، شهری بودنش ، وزیر بودنش ، کارگر بودنش ، در چشم قاضی ما ، محو و ناپیداست . آن چه که اصل و عمود خیمه مناسبات اجتماعی ماست ، عدالت است و بس . آیا آروزی یک چنین روزی و یک چنین جامعه ای ، حق و شایسته ای نیست ؟ ای مسئول بزرگوار ، صادقانه بگوییم که نبض حیات این انقلاب در قوه قضاییه می تپد . قوه قضاییه ، با اصرار بر نوامیس حق ، می تواند انقلاب را برای همیشه تاریخ بیمه کند و در چشم جهانیان نمونه و اسوه سازد . می تواند با نپرداختن به گسترش عدالت چنان به پرسه ظلم و مفسده در جامعه دست یازد که ظرف چند سال ، همه امیدها و زحمت ها و سرمایه های انقلاب را باد هوا کند و آن کند که نباید و نشاید و خدا نیاورد آن روزها را ! ا

ای عزیز ! ما مردم فزون خواهی هستیم . این فزون خواهی را هم از خدا و معصومین خود فرا گرفته ایم که به ما سفارش کرده اند در امر حق ، به کم قانع نباشید . ما همهء عدالت را طالبیم . عدالت کم جان ، عطش حق جویی ما را فرو نمی نشاند . ما شما را دوست خود و یاور دین خدا می دانیم . اگر نه ، این گونه ، صریح و صمیمی با شما سخن نمی گفتیم . ما دوست داریم مردم ایران و جهان ، همان گونه که از موزه ها و دیدنی های کشورمان دیدن می کنند ، شوق ورود به دادگستری ها و محاکم قضایی ما را داشته باشند و جلوه های عطرآگین حق گستری ما را با ولع سر بکشند . بروز هر کاستی در پیشگاه قضایی ما ، خنجری است که بر کتف و سینه و پهلوی انقلاب جوان ما فرو می نشیند . بی توجهی به این ضربه های به ظاهر سست ، این جوان پاک و خواستنی را از پا در خواهد آورد . در مقابل ، ظهور هر جلوه از جلوه های حق در دستگاه قضایی ما ، نشاط و رشد و رونق و حیات این جوان خدایی را تضمین می کند . ما برای توفیق شما و همراهانتان دعا می کنیم .


شنبه 85 شهریور 25 , ساعت 6:0 صبح

کاکتوس به روایت ماهنامه صبح

یکی از مسولین محترم یک روزی فرمایشی کرد به این مضمون : « هرگز یک کارمند عادی مانند یک نماینده اینقدر هزینه ندارد ، در صورتیکه اگر بخواهیم حقوق نمایندگان را با توجه به هزینه شان حساب کنیم ، متوجه می شویم که به آنها حتی بدهکار هم هستیم و نمایندگان از ما طلبکار »

درباره این مطلب نکات زیر عرضه می گردد تا در فهم مطلب فوق کمک نماید .

کارمند : یکی از اقشار آسیب پذیر است که همواره هشت او گرو نه باشد . این گونه از آسیب پذیران دارای هوش و ذکاوت بسیار هستند . آنچنانکه در هر ماه ، معادله مشکل درآمد و هزینه را به هر زور و زحمتی هست حل می کنند و زندگی را به تعادل می رسانند . هنوز که هنوز است دانشمندان نتوانسته اند فرایند پیچیده مغز او را در این مورد درک کنند و چیزی از آن بفهمند ! لذا دسته جمعی خود را به نفهمی زده اند و دیگر راجع به این موضوع فکر هم نمی کنند تا مغزشان خسته نشود !

تورم : یعنی « باد » که معمولا ً چون خوشی بسیاری زیر دل کارکنان دولت می زند باد توی دلشان می پیچد و از این جهت است که می گویند به کارکنان زحمتکش دولت فشار وارد می آید ! و گرنه بحمدالله هیچ ناراحتی دیگری عارض وجود شریف این قشر آسیب پذیر نیست و سرومروگنده به فعالیت روزمره خود ادامه می دهند . اینکه بعضا ً « درد دل » هم می کنند از همین باب است . یعنی فی الواقع چون « باد » یا همان تورم توی دلشان می پیچد دچار « دل درد» شده و شروع می کنند به نق زدن !

خط فقر : خطی است فرضی که بی خود و بی جهت به وجود آورده اند و هیچ معنا و مفهومی ندارد ، یک چیزی است مثل خط کش یا خط کسری یا خط واحد اتوبوسرانی یا خط کشی عابر پیاده یا خط خطی یا ...! بعضی ها مثل همین کارمندان محترم دولت زیر آن به سر می برند و بعضی ها مثل « بعضی » ها ! روی آن لم داده اند . لذا از این جهت جامعه مثل یک کسر متعارفی می ماند که خط فقر ، خط کسری آن است ( لازم به ذکر است که این کسری با آن کسری بودجه زمین تا آسمان متفاوت است ) القصه برای این خط فقر یک « لایحه » درست کرده اند به نام لایحه « فقر زدایی » که البته بسی جای تعجب دارد که چرا «  فقر زدایی » و چرا « خط فقر زدایی » نه ؟ ! شاید دلیل آن این باشد که اگر خط فقر زدوده شود آنگاه آنها که بالای آن هستند بیفتند روی سر آنها که پایین آن هستند لذا از این نظر نیز نکات ایمنی در این لایحه پیش بینی شده است . لازم به یادآوری است این خط تنها خط سیاسی است که در انتخابات ریاست جمهوری هیچ کاندیدایی معرفی نکرده است چرا که طبق قانون کاندیدای این مقام باید از رجال سیاسی باشند و خوشبختانه یا متاسفانه هیچ یک از رجال سیاسی در این خط نیستند !

نماینده مجلس : یکی از اقشار آسیب پذیر است ! چیزی مشابه « کارمند دولت » منتهی در قوه مقننه ! ماهی چند بار با یکی از اتوبوسهای شرکتهای تعاونی مستقر در یکی از پایانه های تهران به حوزه انتخابیه خود سر می زند و از درد مردم با خبر می شود و از این جهت بسیار بر او هزینه سفر تحمیل می شود که همه را از جیب پرداخت کرده و کثرت سفر هزینه هنگفتی دارد که تنها وزیر راه و ترابری داند و بس ! البته برخی  از نمایندگان از باب تسهیل و سرعت در کارها با بالن جابجا می شوند که در عصر جدید به آن هواپیما گویند و در بعضی نسخ طیاره هم گفته اند ! علی ایحال این کثرت آمد و شد متناسب با درآمد و حقوق ماهیانه نبوده لذا از انصاف به دور است که کارمند دولت که هیچ هزینه برو بیایی ندارد هم سنگ یک نماینده مجلس حقوق بگیرد . برای همین به کوری چشم خط فقر ، نماینده مجبور است در بالای خط فقر به حیات خود ادامه دهد ! در همین رابطه پیشنهاد می شود نرخ بلیت هواپیما برای نمایندگان مجلس به 4/1 بهای هر بلیت محدود شود ! ( چه پیشنهاد خوب و سازنده ای )

بدهکار : همان نماینده مجلس !

طلبکار : همان که همیشه دو قورت و نیمش باقی است و مدام نق می زند که دخل و خرجش با هم نمی خواند . همان قشر آسیب پذیر زیر خط فقر غرغرو !

نتیجه : بعضی ها خیلی با حالند !

ختم کلام : از همه هموطنان تقاضا می کنیم مبلغی تحت عنوان قرض الحسنه تا شب جمعه آخر سال به حضرات پرداخت کنند بلکه از بدهکاری درآیند و « طلبکار » شوند !


جمعه 85 شهریور 24 , ساعت 6:1 صبح

« ویروس » نوشته سید مهدی شجاعی

 

من و تنی چند از دوستانم به اتهام شلیک به سوی فرزندانمان دستگیر شده ایم . این واقعیت است ولی همه واقعیت این نیست . ما نگران فرزندانمان بودیم ، از ابتلایشان به بیماری وحشت داشتیم ، از حال و روز وخیمشان غصه می خوردیم ولی هرگز قصد کشتنشان را نداشتیم . چه کسی می تواند به سوی فرزند خود شلیک کند ؟!

از همان ابتدا هیچ کس حضور خوکها را در شهر جدی نگرفت . ولی ما اعلام خطر کردیم . وقتی سر و کله اولین خوک در شهر پیدا شد ، عده ای هورا کشیدند ، عده ای فقط تعجب کردند و عده ای هم از سر تأسف ، سر تکان دادند . اولین خوک ، ابتدا با ترس و لرز ، از میان خیابانها و کوچه ها گذشت . به بعضی از خانه ها سرک کشید و عده ای از بچه ها را دور خود جمع کرد . آنها از اینکه حیوانی را اینقدر در دسترس می دیدند خوشحال بودند . عده ای از بچه ها به خانه هایشان گریختند و عده ای دیگر از دور به تماشا ایستادند .

ما اما اعلام خطر کردیم ما که خوکها را ذاتاً نجس می دانستیم و تبغات مخرب حضورشان را در شهر های دیگر دیده بودیم ، اعلام خطر کردیم ولی صدایمان در میان هیاهوی کسانی که با تمام قوا برای خوکها هورا می کشیدند ، گم شد . ادامه مطلب...

پنج شنبه 85 شهریور 23 , ساعت 5:52 صبح

سه چهار ساله بودم که رفتم ایلام . پدرم معلم بود و محل خدمتش هم روستاهای محروم ایلام . البته معلمهای روستاهای اطراف همه همشهری های ما بودند . به خاطر همین هم چند خانواده  با یک مینی بوس رفتیم ایلام . سال 60 یا 61 بود . دوران جنگ و بمباران و ... وایلام هم نزدیکترین نقطه به عراق  . هر خانواده ای با رسیدن به  روستای محل اقامتش ، با بقیه خداحافظی می کرد و به سراغ سرنوشت خود می رفت  و ما هم در یکی از همین روستاها پیاده شدیم و با بقیه خداحافظی سردی کردیم . من بودم و خواهر بیست روزه ام ! و پدر و مادرم ...

خانه مان یا بهتر بگویم اطاقمان در ساختمانی قرار داشت که به غیر از آن دو اطاق دیگرهم وجود داشت ، یکی انباری و دیگری کلاس درس . یعنی همان زمانی که پدرم در کلاس مشغول درس دادن بود ، مادرم در اطاق کناری ،  مشغول آشپزی بود و گاهی هم بوی غذا ، سراغ بچه های کلاس می آمد . اوایل ، زندگی خیلی سخت بود . آدم از شهر و دیار خود ، بیاید جایی که هیچ آشنایی با محیط آنجا ندارد . راستش آن زمانها ، روستاها از خیلی از امکانات امروزه محروم بودند . مثل حالا نبود که کافی نت هم دارند . آن دوران ما نه آب آشامیدنی داشتیم و نه برق . تلفن که بماند . وسیله نقلیه ما تراکتور بود و اگر مجبور بودی که به نزدیکترین شهر بروی ، آنقدر روی تراکتور و جاده های ناهموار آن مسیر ، بالا و پایین می پریدی  و خاک می خوردی که وقتی به شهر می رسیدی ، یادت می رفت که به خاطر چه کاری به شهر آمده ای ! پدرم هر ماه یکبار تنها به شهر می رفت تا با فامیل تماسی بگیرد و از اوضاع و احوال آنها خبر بگیرد . مادر هم منتظر و نگران که مبادا خبر ، ناگوار باشد . تازه وضع آن طرفی ها بدتر از ما بود . چون آنها اگر می خواستند از ما خبری بگیرند ، هیچ راهی نداشتند. اینها را گفتم که کمی با شرایط زمانی و مکانی آن آشنا شوید . البته من در عالم کودکی خودم بودم و شاید خیلی از این دردها و سختی ها را اینطور که الان می نویسم درک نمی کردم . شاید سخت ترین لحظات  برای من، جدایی از پدربزرگ و مادربزرگ و عمو و دایی و ... بود که همیشه مرا اذیت می کرد . ما سالی دو بار به شهر و دیار خود می رفتیم . تعطیلات عید و پایان سال تحصیلی . اما با اتمام تعطیلات ، بغضهای ما منتظر یک بهانه بود برای ترکیدن . دیدن چهره های بستگان از پشت شیشه اتوبوس و مینی بوس ، که برای خداحافظی آمده بودند ، اشکهایمان را جاری می کرد و من که نه طاقت جدایی از آنها و نه دوری پدر و مادرم را داشتم ، ماتم زده چند ساعتی را روی صندلی خود می نشستم و جواب هیچکس را نمی دادم تا خود بخود حالم بهتر می شد ...

ما در عالم کودکی خود معنی جنگ را نمی دانستیم . اما پدر و مادر چرا . از نگاه ها ی مضطربشان می شد این را فهمید . یادم می آید که در حیاط مدرسه ، با کمک مردم پناهگاهی ساخته بودیم  مخصوص زمان بمباران . در آن زمان بی برقی !  رادیو ی پدرم به داد ما می رسید و ما هر لحظه گوش به زنگ بودیم تا صدای آژیر خطر را بشنویم و سریع به پناهگاه برویم . تقریباً روزی نبود که هواپیماهای عراقی بالای سر مان ظاهر نشوند . آنقدر به زمین نزدیک می شدند  که با یک

 تیر کمان می شد  ، به سمتشان سنگ انداخت . البته عراقی ها هرگز روستای ما را بمباران نکردند ، اما دیوارهای صوتی شان کم از بمباران نداشت . هر بار که دیوار صوتی را می شکستند  ، شیشه های اطاقمان فرو می ریخت . وحشتناک ترین صدایی بود که تا آن زمان شنیده بودم . البته من کم کم به این صداها عادت کردم ، اما قلب کوچک خواهرم طاقت آن را نداشت و هر دفعه با شنیدن آن صدای وحشتناک از شدت ترس گریه می کرد . آنقدر بی تابی می کرد که گاهی اوقات پدر و مادرم هم می ماندند که چگونه او را آرام کنند .  اینجاست که من فکر میکنم ، به پدر و مادرم بیشتر از ما سخت گذشته است . چرا که آنها ، هم بایستی ما را ساکت می کردند و مراقب ما می بودند و هم اینکه به بخت و اقبال خودشان گریه می کردند که این لحظات را نصیبشان کرده بود ...

این ماجراها نه افسانه اند و داستان و نه خیالبافی . بلکه حوادث و اتفاقاتی است که روزگاری در این سرزمین رخ داده است  و ما هم در گوشه ای از این حوادث زندگی کرده ایم . بعضی وقت ها که برنامه ای مثل روایت فتح را می بینم ، بدجوری دلم می گیرد . به خاطر اینکه باور دارم این تصاویر کاملاً واقعی اند . ای کاش به این زودی ها ، کرکره سینمای دفاع مقدس را پایین نمی کشیدند . ای کاش ، هنرمندان و کارگردانان ما ، کمی هم سراغ این خاطرات می رفتند . ای کاش جنگ را فقط در خط مقدم نمی دیدند . چرا که آن زمان همه جای ایران درگیر جنگ بود . همه به فکر دفاع از کشورشان بودند .  روزی روزگاری این کشور ، شاهد رشادت ، ایثارگری و مظلومیت مردمی بود که تنها هدفشان دفاع از آب وخاک و شرفشان بود . من از سختی ها نوشته ام . اما سختی هایی که هرگز ما را خسته نکرد.     


دوشنبه 85 شهریور 20 , ساعت 6:5 صبح

تا می توانید شعار بدهید              

وعده هایی در باب رخت بر بستن فقر و فساد داده شده ، شما هم مثل ما بگویید : « ان شاءالله » و اگر فقیری سراغ دارید به او دلداری بدهید که : « بزک نمیر بهار میاد ! کمبوزه با خیار میاد » اگر فاسدی در همسایگی شماست به او تسلی بدهید که : « دو صد گفته چون نیم کردار نیست » و اگر بدبختی ، فلک زده ای ، گرفتار تبعیضی سراغ دارید به او بگویید دلش را خوش نکند که : گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه / به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد

بعد هم بروید تخت بخوابید که ما در این بیست سال هر چه کسری خواب داشته ایم جبران کرده ایم . چندانکه بیم آن می رود در عالم برزخ تا قیام قیامت

 بی خوابی به سرمان بزند .

پند نامه :

1-  تا می توانید شعار بدهید . شعار ، صدا را صاف و اخلاط سینه را پاک می کند، حنجره را تقویت می کند . احساس طرب و شادمانی را افزایش می دهد و باعث می شود آدم بی خود و بی جهت امیدوار شده و هر وعده سرخرمنی را باور کند.

2-  ضمن شعار دادن در حیاط خانه قدم بزنید. راه رفتن عضلات پا را نرم می کند. ماهیچه های سفید را محکم می کند ، جریان خون را به گردش می اندازد و باعث می شود نان و حلوا ارده ای که خورده اید زودتر هضم شده و به صورت بتون آرمه در معده و روده صاب مرده شما رسوب نکند.

3-  اگر در آپارتمان ساکنید، به پشت بام بروید و با صدای خفه ( تو دماغی و آهسته ) شعار بدهید و راه بروید. تقریباً همان تأثیر پشت تریبون شعار دادن را دارد.

4-  اگر گرسنه اید و ده دوازده سال است یک وعده غذای درست و حسابی نخورده اید ، با صدای بلندتری شعار بدهید. زیرا شعار باعث می شود گرسنگی از یاد آدم برود. در ضمن آدم گرسنه وقتی زیاد شعار بدهد ناگهان پائیز به نظرش بهار می رسد و هنگامی که اسکناسهای ورچروکیده حقوق سی هزار تومانی خود را می شمرد ، پنجاه تومانی ها به چشمش پانصد تومانی و صدتومانی های بی گوشه ، به نظرش هزار تومانی می آیند و دود گازوئیل را در خیابانها به چشم مه شاعرانه جنگلهای سابق شمال می نگرد و عیال بیمار و محتضرش ، ناگهان به هیئت « شارون استون » در می آید. امتحان کنید که  مجرب است.

5-  شعار بدهید تا با مسئولان هماهنگ باشید. آنها تمام سال را شعار می دهند ، شما همینکه در هفته دو سه روز شعار بدهید کفایت می کند . فقط مواظب باشید موقع شعار دادن آستین تان پاره نشود. البته می توانید پیش از سردادن شعارهای محکم ، آن را بالا بزنید.

6-  اگر مسئولیتی بر عهده شماست ، به هیچ وجه نگران نباشید . نود درصد کارها با دادن شعارهای جا افتاده و محکم ، خود بخود درست می شود .

فی المثل ما در حدود هفت میلیون هکتار جنگل داشته ایم در عرض بیست سال ، مسئولین محترم – روحی لهم الفدا – مرتب شعار داده اند که باید محیط زیست را نجات داد . الان بحمدالله محیط زیست کاملا نجات پیدا کرده و شش میلیون خکتار جنگل که حایل دید و مزاحم مسئولین و مردم بودند ، خودبخود ناپدید شده اند . بقیه جنگلها را هم برادران محترم ایتالیایی و ژاپنی دارند با شعارهای الکتریکی از سر راه بر می دارند تا دهان یاوه گویان برای همیشه بسته شود .

7-  مواظب دشمنان تابلو دار اسلام باشید . توضیح : دشمنان تابلودار اصطلاحی است که اخیراً از ناحیه یکی از بزرگان صادر شده است . حواستان باشد اگر تابلویی چیزی بر سر در مغازه ، کتابفروشی ، مطب یا کارگاه خود دارید ، هر چه زودتر آن را پایین بیاورید که حضرات دنبال دشمنان تابلودار می گردند و ممکن است پای شما هم گیر بیفتد و خلاصه تا بیایند و بشمرند کار از کار گذشته است .

8-  دکتر جاسبی گفته است : « فضای دانشگاه آزاد اسلامی ، نه تنها بسته نیست ، بلکه باز است . » معطل چه هستید ؟

9-     پند آخر اینکه اگر احساس می کنید با دیگران هماهنگ نیستید ، روی دستهایتان راه بروید .

                     نوشته یوسفعلی میرشکاک


پنج شنبه 85 شهریور 16 , ساعت 6:0 صبح

اهل ایرانم من از عدالت چه خبر ؟

شاعری داشت وطن

که همیشه می گفت

« اهل کاشانم .. پیشه ام نقاشی ..سر سوزن ذوقی ..»

و همیشه  پرسید

« خانه دوست کجاست ؟»

و همیشه ترسید

« آب را گل نکنیم »

در عوض من امروز

نه همینک امروز

همچنان باز هنوز

دائما می گویم :

اهل ایرانم من!

دائما می پرسم : از عدالت چه خبر ؟

دائما می گویم : آب را گل بکنیم  در فرودست یکی هست که می دزدد آب !

پس مپرسید چرا می پرسم :

از عدالت چه خبر !

خانه اش را چه کسی می داند ؟

راه این خانه کجاست ؟

شرف و نام و بزرگی ز که دارد میراث ؟

من شنیدم که کسی گفت : علی

و شنیدم که خمینی فرمود :

« عین » در حرف عدالت همه جا « عین علی » است

اهل ایرانم من

راستش می گویم

بی عدالت نفسم می گیرد

و مترسید اگر می گویم

آب را گل بکنیم

در فرودست یکی هست که می دزدد آب

چینی نازک او قلابی است

یک تلنگر کافیست !

آب را گل بکنیم !

اهل ایرانم من

از عدالت چه خبر ؟

راستش می گویم

بی عدالت نفسم می گیرد

عین در حرف عدالت همه جا « حرف علی » است

                                                                     « شعر از : علی آرش زاد»      

 


جمعه 85 مرداد 27 , ساعت 9:12 عصر

            

می خواستم از آزادگان بنویسم . اما در برابر عظمت آنان نمی توان چیزی گفت . کسانی که حتی در خاک دشمن نیز ، دست از مبارزه برنداشتند و مردانه از حیثیت ما دفاع کردند . از میان خیل عظیم آزادگان عزیز ، کسانی وجود دارند که نامشان را تا ابد جاودانه کرده اند .

علیرضا رحیمی نوجوان 14 ساله ای که در سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شد و در همان عملیات به اسارت دشمن در آمد . او کسی بود که می توانست به سوژه ای برای رسانه های دنیا تبدیل شود تا اینگونه تبلیغ کنند که سربازان خمینی همه کم سن و سال هستند . اما او در مصاحبه با خبرنگار زن تلویزیون با شعری او را خطاب قرار داد و این چنین گفت :

ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است   

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

 

و این تصویر مردی است که مردانه و با غروری مقدس در میان ضرب و شتم صدامیان و در برابر دوربینهای خبرنگاران فریاد می زد : مرگ بر صدام ضد اسلام . شهید محمد شهسواری که پس از آزادی از زندانهای عراق ، در سانحه تصادف رانندگی ، به شهدا پیوست.


دوشنبه 85 مرداد 23 , ساعت 10:38 عصر

   تقدیم به همه سیب زمینی های بی رگ عرب . تقدیم به مفتی اعظم سعودی که دعا کردن برای پیروزی رافضیان ( شیعیان ) را حرام شمرد چه رسد کمک به آنان را.

تقدیم به ملک عبدالله ، شاه اردن و نامبارک  :

اگرچه حزب الله لبنان این روزها کاری کرده است کارستان و به تنهایی پرچم دفاع از مسلمانان و اعراب را به دست گرفته ، اما این اولین باری نیست که اسرائیل چنین ضرباتی را از سوی رزمندگان مقاومت متحمل می شود و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود. در سال 2000 میلادی  حزب الله توانست ارتش اسرائیل را پس از 18 سال اشغالگری وادار به عقب نشینی کند. یک پیروزی بزرگ برای ملت لبنان که اسحاق شامیر اسرائیلی اینگونه آنرا بیان کرد : « فکرش را هم نمی کردم روزی را ببینم که در آن دولت و ارتش اسرائیل که دوست و دشمن آن را ارتش شکست ناپذیر می خوانند در برابر عده ای عرب فرار را بر قرار ترجیح دهند . راستس چه شده  چرا این اتفاق افتاد؟ عربها همیشه ثابت کرده اند که می شود آنها را شکست داد . اما حزب الله ثابت کرد که عربی غیر از عربهای دیگر است.  من از آن دسته آدمها نیستم که کارشان فقط تملق و چاپلوسی است  اما باید اعتراف کنم که من به رهبر حزب الله سید حسن نصرالله که جنگی نوین را بر ما تحمیل کرد احترام می گذارم و اورا تحسین میکنم. »

با نگاهی به خوی تجاوزگری رژیم صهیونیستی می توان دریافت که اسرائیل اگر از این میدان پیروز بیرون بیاید شاید تا چند وقت دیگر سراغ خیلی از کشورهای منطقه هم برود. دلیل این ادعا را می توان در بیانیه ها و پروتکلهای صهیونیستها دید .

سرکردگان صهیونیسم بین الملل در پی خاتمه تهاجم شانزده روزه ارتش اسرائیل در سال 75 به لبنان ، موسوم به یورش « خوشه های خشم » و به علامت افتخار به جنایات قانا که در مقابل دیدگان بی تفاوت نیروهای سازمان ملل انجام شد ضمن تنظیم بیانیه ای شدیدالحن بی پرده اهداف خطرناک برنامه های آتی خود را بیان کردند اما امیران عرب که در کاخهای شیشه ای خود فقط نظاره گر جنایات صهیونیستها بوده و هستند هیچگاه عمق این تهدیدها را نفهمیدند . ای کاش اسرائیل به جای لبنان کاخهای آنان را میلرزانید . متن کامل اولتیماتوم صهیونیسم بین الملل خطاب به کلیه مسلمانان جهان به این شرح است :

جامعه دفاعی یهود ( کاهانی چای )

اخطار به جامعه مسلمانان ! اخطار دیگری منتشر نخواهد شد :

اخطار به آنهایی که قدرت و هدفداری ما را طی روزهای اخیر در لبنان شاهد بوده اند ...

اخطار به کلیه فعالان مسلمان خانواده های آنان رهبران مذهبی آنان در مساجد کتابفروشی ها و موسسات خیریه آنان در غرب ما حکومتهای این سرزمین هستیم . به افراد ما در حکومت ایالات متحده ، سنا و کنگره بنگرید. به آن دسته از ما در حکومت پادشاهی متحد انگلستان بنگرید . به رهبران خود که مضطربانه می دوند تا با رهبران ما در اسرائیل صلح کنند بنگرید.

ما انتظار این لحظه را کشیده ایم . حالا امنیتمان را داریم و این حکومت را از مرزهای روسیه گرفته تا رود نیل تا کوههای لبنان ، تا صحرای عربستان ، کنترل می کنیم همانگونه که به ملت یهود وعده داده شده : « اسرائیل بزرگ»

اسرائیل روز به روز بزرگتر می شود ، انتقام ما در کوتاه زمانی بر سر جامعه های شما خواهد بارید ما دشمنان خود را می شناسیم ما می دانیم چگونه با آنها رفتار کنیم.

همین الان صلح را بپذیرید . فعالیتهای خود را در دانشگاهها متوقف کنید و سخنرانان خود را همین حالا متوقف سازید.

مخالفت با ما را متوقف کنید و گرنه همانچه بر سر لبنان آمده است بر سر مساجد ، خانواده ها و رهبران شما خواهد آمد. این تهدید را جدی بگیرید . هیچکس دیگر جرأت حمله به ما را ندارد .  چه کسی جرأت انتقاد به ما در مورد لبنان را دارد . دیگر یهودی ضعیف وجود ندارد که مورد کشتار قرار گیرد ... حالا دیگر ما هستیم که دشمنانمان را می کشیم همانطوریکه خداوند وعده داده است !  ای مسلمانان  بر حذر باشید که جانهای شما متعلق به ماست همانگونه که جان گوسفند در دست قصاب است . شما به دست ما سپرده خواهید شد همانگونه که در تورات و تلمود نوشته شده است.

به یاد داشته باشید ،  همانطور که ما می دانیم  این اخطاریه را به کجا بفرستیم ، واحدهای ما هم می دانند به کجا بیایند . حتی به خانه های شما . والدین ، همسران و فرزندان شما اهداف مشروع ما هستند . .. ما انتقام خواهیم گرفت . 
« کاهانی چای و رزمندگان آن که از دین و مردم یهود حفاظت می کنند . »                                                                                                                      


پنج شنبه 85 مرداد 12 , ساعت 9:47 عصر

بعضی آخوندها واقعاً از مریخ آمده‌اند

تازگی ها با وبلاگی آشنا شده‌ام که اسمش هست آخوندها از مریخ نیامده‌اند. راستش را بخواهید مطالب جالبی دارد. راجع به این که آخوندها هم آدمهایی هستند مثل ما. من هم با این حرف موافقم اما... من که سنم قد نمیدهد ولی از دیگران شنیده‌ام و در کتابها خوانده‌ام که در زمان طاغوت مردم از شهرهای دور و نزدیک در اعیاد و مراسمات مذهبی خود را به قم و بیوت مراجع تقلید می‌رساندند و به دستبوسی آنها می‌رفتند، برای روحانیون احترام زیادی قائل بودند اما امروزه چه اتفاقی افتاده که وضعیت طور دیگری شده است؟ البته برای جواب دادن به این پرسش چند راه داریم یا اینکه کلاً منکر این واقعیت شویم و رفتار امروزه مردم را نبینیم و یا اینکه تمام اشکالات را بر گردن روحانیون بیاندازیم و یا اینکه بگوییم : نه بابا مردم بی‌دین شده اند اعتقادات سست شده و خلاصه چشمها را ببندیم . اما من می‌گویم باید نشست و واقعیت را دید و ریشه یابی کرد و چاره‌ای اندیشید.
به نظر شما آیا ما واقعاً آخوند مریخی نداریم؟ من میدانم که بسیاری از طلاب و روحانیون ما مانند بقیه مردم زندگی می‌کنند تعدادی از دوستان نزدیک من هم اکنون در قم و دیگر شهرهای ایران مشغول تحصیل در حوزه علمیه هستند، اما شما چرا تمام آخوندها را در این موارد خلاصه کرده‌اید. پس آن آخوندها را ندیده‌اید که در بسیاری از سازمانها و شرکتها و ادارات نقش تبلیغی و هدایت را رها کرده و به ریاست بازی و تجارت و ... می‌پردارند؟ من هنوز نتوانسته‌ام خودم را قانع کنم که فلسفه حضور یک روحانی در کارخانه سیمان چیست؟ و در اداره آب و فاضلاب ، در کابل سازی ، اداره شیلات و بسیاری از اداراتی که اصلاً ربطی به انها ندارد؟ اشتباه نکنید! منظورم برگزاری نماز جماعت نیست. اگر نگاهی به فیش‌های حقوقی آقایان بیندازید متوجه خواهید شد که برای خواندن نماز جماعت چنین پولی نمی‌دهند... بگذریم . میخواهم به مسئله ای اشاره بکنم .حتما خیلی ها را دیده‌اید که به آخوندها بد و بیراه می‌گویند. راستی اگر از همینها درباره آقای بهجت سوالی بپرسید چه میگویند؟ آیا باز هم توهین می‌کنند و یا اینکه با ادب و احترام درباره این شخصیت بزرگ حرف می‌زنند؟ پس  معلوم می‌شود که عیب کار جای دیگری است. الحمد الله مانند آیت الله بهجت کم نداریم. اما متاسفانه همیشه نیمه خالی لیوان کار را خراب می کند. مورد دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم، قضیه فیلم
مارمولک است . به نظر شما چرا این فیلم اینقدر مورد استقبال مردم قرار گرفت؟ منتقدان و مخالفان می‌گویند که این فیلم به روحانیت توهین کرده است. اما کجای فیلم به روحانیت توهین شده است؟ یعنی رضا مارمولک از اول آخوند بوده بعد دزد شده ؟ یا اینکه این بابا دزدی بوده که برای فرار از زندان و نجات خود لباس روحانیت را پوشیده است؟ آقای پناهیان که من واقعاً برای ایشان احترام زیادی قائل هستم و به ایشان علاقه دارم در نقد فیلم گفته‌اند:« که در کجا سراغ دارید که ماموران نیروی انتظامی از جرائم آخوندها بگذرند؟!» این دیگر از پرسشهایی است که جواب آن را باید از مردم پرسید. من ، موارد زیادی را سراغ دارم و همچنین عموم مردم . در پایان می خواهم به خاطراتی از امام عزیزمان اشاره کنم که قطعاً بهترین راهنمای همه ما و مخصوصاً روحانیون عزیز در عصر حاضر بوده و هستند. این مطالب را از کتاب «در سایه آفتاب»  و به قلم محمد حسن رحیمیان نماینده محترم ولی فقیه در بنیاد شهید انتخاب کرده‌ام:

یکی از ائمه جمعه مرکز استان به امام نامه‌ای نوشته بود مبنی بر اینکه مبلغ مختصری که به عنوان شهریه به ائمه جمعه داده می‌شود، به جایی نمی‌رسد و فقط هزینه اجاره دفتر یا حقوق آبدارچی دفتر آنان می‌شود و درخواست افزایش کرده بود. حضرت امام فرمودند: آقایان طلبه باشند! یکی از روحانیون محترم که از شاگردان قدیمی امام بودند نامه نوشته بودند که از سهمیه فلان تشکیلات مربوط به روحانیت یک دستگاه اتومبیل برای اینجانب منظور شده ولی پولی ندارم و حضرتعالی ... حضرت امام با اظهار تعجب توام با ناخشنودی از اینکه تشکیلات روحانیت هم سهمیه اتومبیل دارد فرمودند : چه لزومی دارد که آقایان همه ماشین داشته باشند ! راستی شما نظرتان در مورد این جمله امام چیست که فرمودند : آقایان طلبه باشند ؟!! شاید تفسیر این حرف این باشد که ماشین داشتن و ... به خودی خود اشکالی ندارد اما آقای آخوندی که فقط دنبال این حرفها هستی خوب طلبه نمی شدی و می رفتی دنبال این مسائل. می خواستم مطلبم را اینجا به پایان برسانم اما یاد خاطره ای از آقای مصباح یزدی افتادم. ایشان که به ملاقات آیت الله سیستانی رفته بودند ضمن برشمردن وضعیت ساده زندگی آقای سیستانی از قول وی نقل کردند که شنیده‌ام در ایران بعضی از روحانیون و مسئولین حکومتی در کاخها زندگی میکنند. بدانید که این گونه مسائل مردم را از اسلام دور میکند!!

 


<   <<   6   7      >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]