• وبلاگ : آهستان
  • يادداشت : قصه مادربزرگ
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سعي کنيد به مطالب جالب ديگران لينک بدهيد نه فقط خودتان... فعلا دو لينک آخرتان حذف شد

    سلام اميد آقا،

    چند تا از مطالب وبلاگتون رو خوندم و نمي دونيد که چقدر به وجد اومدم از پيدا کردن يه همچين دوست جديدي. حتما بقيه را هم سر فرصت خواهم خواند. خيلي خوشحالم از اينکه خونه اينترنتي آشناي شما رو تصرف کردم!

    شاد باشي

    بنام خدا
    با سلام
    قصه جالبي بود .
    ممنون كه به عرايض حقير توجه كرديد .
    اميدوارم موفق و سربلند باشيد.
    يا علي مدد
    سلام/قصه خوبي بود/به دلم نشستم/مادر بزرگها هميشه يه جوري با بقيه انگار فرق دارند/موفق باشيد/به منم سر بزنيد به روزمممممم

    سلام

    حالتون خوبه

    ان الله مع الصابرين

    مثل هميشه جالب بود و خواندني.

    موفق باشيد

    وقت كرديد يك سري هم به ما بزنيد.

    التماس دعا

    ياعلي