وبلاگ :
آهستان
يادداشت :
داستان يك عروسي!
نظرات :
2
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
من و محسن
من كه هنوز بچه ندارم ببينم دلم چطوري ميشه وقتي باباشو صدا كنه.ولي اون لحظه رو منم چشيدم.شب عروسي مجدد مامانم.البته كسي نيومد ببينه منم دارم گريه ميكنم يا نه.اما صبح وقتي بيدار شدم ديدم مامانم هست خيلي خوشحال شدم...بله هر كسي غمي داره اما يادمون نره كه غم از هر نوعي كه باشه رو دل سنگيني ميكنه....غمخوار هم باشيم...يا علي مدد