• وبلاگ : آهستان
  • يادداشت : اين داستان واقعي نيست!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 18 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + فريبا 
    آدمهاي خاکستري! با آرمانهاي سفيد! آفرين. قشنگ بود، قابل باور و تاثير گذار.
    {شايد دير خوندم اما به هر حال خوشحالم که خوندم!}
    + ريحان 
    سلام......مطمئنين واقعي نيست؟........................................................................................................................................................................................... اما يادم نيست فاطمه نخواد سر به تن باباش نباشه...يا بگه بره گم شه.........يا علي مدد
    پاسخ

    سلام خواهر گرامي...... اين بستگي به خواننده دارد که اين داستان را باور کند يا نه. اگر باور کرد پس قطعا واقعيست............ درباره حرفهاي فاطمه هم............. حتما در شرايط سختي بوده.............شايد وقتي ديگر.................يا علي مدد

    سلام دوست گرامي

    خيلي زيبا مينويسي

    من اولين بار هست که اينجا سر ميزنم

    خيلي دوست دارم با شما در ارتباط باشم

    به منم سر بزنيد خوشحال ميشم

    در ضمن من درخواست تبادل لينک کردم

    منتظر ... فعلاً ...

    سلام دوست عزيز

    خيلي علي بود

    دست مريزاد

    سلام

    براي راي دادن به خليج فارس در گوگل و ديدن عکسهاي تاريخي آن , به اين آدرس برويد: http://karroubi.blogfa.com/post-61.aspx

    [گل]

    سلام

    داستان يا واقعيت ولي زيبا بود

    و هر چي بيشتر خوندم و جلو رفتم حس كردم واقعي تره

    التماس دعا

    موفق و برقرار باشيد

    سلام خيلي زيبا بود آفرين

    بسم الرب الحسين عليه السلام

    سلام

    خيلي .......هر بار تا مياد يه خورده حالم خوب بشه يه چيزي مينويسي ،مارو ميريزي به هم ......

    ....حتما ميگي :چشمت كور نيا بخون!! ...خب اينم جوابيه.....

    .مارا دعا كنيد .

    ياعلي مدد.

    با سلام
    با مطلب‹‹ احمدي نژاد و مهندسي فردا›› به روزم.
    + طالقوني وچه 
    ظرفيت شماراتحسين مي كنم

    سلام

    انشاا... در اسرع وقت داستانتان را مي خوانم

    اولن چرا آخرش را عوض کرديد؟

    دومن آخرش من را ياد فاطمه گفتن هاي پرستويي در آژانس انداخت

    سلام

    امروز به اين فكر افتادم چرا نوشته هاي شما از خاطرات فرزندان شهدا آكنده است ؟ از خودم شرمنده شدم چون من هميشه در خاطرات شهدايم شايد دليلش تفاوت نسل باشد من با آنها بودم و همه در سن و سال قبل از ازدواج و شما با يادگاران آنها

    پيشنهاد ارتباط صميمي تر اين دو نسل ميدهم نتيجه اش خوب است

    بسم الله

    باسلام و تشكر از شركت شما در جنبش وبلاگي ((به برادرم مسيح))،با گذاشتن لوگوي وبلاگ مربوطه در سايت يا وبلاگتان،ما را در هر چه بهتر انجام شدن اين امر مهم ياري دهيد.

    براي اطلاعات بيشتر به وبلاگ ((برادرم مسيح))مراجعه فرماييد.

    سلام

    معمولا عادت دارم مطالب را در آف با حوصله و به طور کامل مي خونم، بعد براشون کامنت ميذارم اما شما ماشاء الله فعال هستيد وتند تند به روز مي کنيد و من جا مي مونم.

    سه تا پست اخيرتون را خوندم و بايد بگم که واقعا مطالب پر محتوايي مي نويسيد. مشتري پر و پا قرص وبلاگتون شدم و موندم چرا تا حالا از اين وبلاگ غافل بودم.

    فکر مي کنم بايد اون بالا ( اين داستان واقعي نيست ) را عوض کنيد و بنويسيد ( اين داستان واقعي است )، چون واقعا يه همچين داستاني در مورد فرزندان شهداي ما حقيقت داره.

    دوره دانشجويي يه دوستي داشتم که فرزند شهيد بود. هميشه وقتي از باباش حرف ميزد طوري حرف ميزد که انگار کنارش بود. تابلو عکسي از پدرش داشت که هميشه کنار تختش بود و باهاش حرف ميزد و خيلي اوقات هم باهاش مشورت ميکرد و جالبه بعضي وقتا از قهر کردناش با پدرش مي گفت و اينکه فلان جا تنهاش گذاشته و ...

    کاش ذره اي به ياد شهيدانمان و خانواده هايشان باشيم. کاش ملّت قدر زحمات اين بزرگواران را بدونه. متأسفانه شنيدم از کساني که نه تنها امنيت و آرامش الان خود را مديون خون شهدا نيستند، بلکه شهدا را متّهم هم کرده اند که چرا جنگيدند؟ چرا زندگي را بر خود و خانواده هايشان حرام کردند؟

    هيچ جوابي هم راضي شان نميکند، چون اصلا جواب نمي خوهند. فقط دوست دارند شبهه بيافکنند.

    فکر مي کردم وقتي جريان بدبختي عراق را بعد از اشغالش توسط امريکا ببينند تازه بفهمند که رزمندگان هشت سال دفاع مقدّس ما چه عزّت و افتخاري را به آنها هديه داده اند ولي ...

    به هر حال داستان زيبايي نوشتيد و من هم با لحظه لحظه خوندنش تصوير سازي مي كردم و انگار منم اونجا بودم.

    موفق باشيد و پايدار

    با سلام،
    فقط خوندم و با لحظه لحظه خوندنم تصوير سازي كردم
    . . .

    * محتاج يك نگاهم *
       1   2      >