سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد خدا، قوت جان ها و همنشینی با محبوب است . [امام علی علیه السلام]
جمعه 85 اسفند 4 , ساعت 11:57 صبح

مدتهاست که دیگر سریالهای تکراری و کمدی نگاه نمی‌کنم. مدتهاست که دیگر خنده‌ام نمی‌گیرد. حتما می‌پرسید کدام سریال؟ کدام تکرار؟ و کدام خنده؟ خواهم گفت.

یادش به خیر، مهدی نصیری مجله‌ای داشت به نام «صبح ». یه وقتی به سرش زد که حال وزیر وقت مخابرات «مهندس غرضی» را بگیرد. توی یک شماره مجله کلی مدرک و سند محرمانه از بریز و بپاش های وزارت چاپ کرد و کلی سر و صدا راه انداخت . از معاملات پشت پرده گرفته تا باجها و رشوه‌هایی که به این و آن داده می‌شد. خلاصه، منتظر این بود که با این همه مدرک معتبر،‌ یقه مجرم و متهم را بگیرند و ببرند پای میز محاکمه. اما از عجایب روزگار پای خودش کشیده شد به دادگاه آنهم به جرم تشویش اذهان عمومی و توهین و افترا و ... نصیری به دادگاه رفت و از خودش دفاع کرد و در دادگاه هم مدارک معتبر دیگری را نشان داد. اما شگفتی پشت شگفتی، پس از پایان ماجرا، هر دو نفر «شاکی و متهم» از تمامی اتهامات تبرئه شدند! کارد به نصیری می‌زدی ، خونش در نمی‌آمد. یه تیتر جالب زده بود توی مجله‌اش به این مضمون : «بابا یا من را اعدام کنید یا وزیر را. آخر چطور ممکن است که هم من تبرئه بشوم و هم کسی که از من شکایت کرده است . بالاخره یکی دروغ گفته»...

همان سالها بود ، آقای یزدی رییس وقت قوه قضاییه، در خطبه‌های نماز جمعه تهران شگفتی دیگری آفرید . ایشان درباره وضعیت زندگی یکی از مسوولان کشور اینچنین فرمودند : « ما وضعیت زندگی ایشان را بررسی کردیم دیدیم که ایشان هنوز هم روی یک قالی کهنه زندگی می‌کنند و همسرشان با یک ماشین خیاطی دستی کار می‌کنند» همان زمان صدای خیلی ها درآمد و خیلی‌ها هم خنده‌شان گرفت ...

یکی دو سال بعد و همزمان با پیروزی آقای خاتمی در انتخابات، شهردار قدرتمند پایتخت، آقای غلامحسین کرباسچی، به جرم اختلاس و ... دستگیر شد . خیلی‌ها گفتند که دادگاه یک دادگاه سیاسی است و برای ضربه زدن به وجهه خاتمی ، اما عدالت شوخی بردار نبود . بالاخره یکی باید قربانی می‌شد و چه کسی بهتر از کرباسچی که سالیان زیادی شهردار تهران بود و با هیچ تندبادی هم جابجا نمی‌شد . نمایش دادگاه او کم‌کم به سریالی هفتگی تبدیل شد. یه چیزی توی مایه‌های «برره و باغ مظفر». بار طنزش هم زیاد بود. خصوصا آنجایی که کرباسچی، اسم بعضی ها را به زبان آورد... خلاصه او هم مدتی به زندان افتاد. اما چندی بعد روزنامه ها نوشتند در مراسم ازدواج فرزند کرباسچی ، خیلی‌ها آمده بودند ، حتی رییس دادگاه و همه کسانی که برای زندانی شدن او دعا می‌کردند. همه مشغول دست افشانی و خنده و شوخی و « بادا بادا مبارک بادا » بودند. البته قبول دارم که مسائل کاری را نباید با موضوعات خانوادگی قاطی کرد ...

همین سالهای اخیر ...

شهرام جزایری در ادامه ساخت سریالهای کمدی ایرانی به تلویزیون آمد . این دفعه بار کمدی‌اش خیلی زیاد بود . یک جوان زرنگ و باهوش ایرانی سر هرچی پیرمرد باتجربه و کهنه کار را شیره مالید و همه را یک جا خرید . هر جا ، هرچی دفتر و دستک و مجمع و جامعه وجود داشت ، از جیب این آقا شهرام بهره‌ای داشت . بعد که گندش درآمد ، همه جا زدند و این جوان خوشفکر به دام افتاد . ( بشکند این دست که نمک ندارد) بقیه شروع کردند به دفاع از خود که نه ، ما نبودیم یکی دیگه بود . بعد دیدند که ای دل غافل همه بودند . تازه باز از شگفتی های روزگار ، اینکه در ایام انتخابات ریاست جمهوری از آقای کروبی پرسیدند: آیا شما هم از شهرام جزایری پول گرفته‌اید ؟ ایشان هم در جواب فرمودند : « اولا همه گرفتند . من که تنها نبودم . ثانیا شما بروید تحقیق کنید ، من از همه کمتر گرفته‌ام!!»

حالا خدا وکیلی ، اگر چرخ روزگار طور دیگری می‌چرخید و کروبی رییس جمهور می شد ، این عدالت بود که سر شهرام جزایری برود بالای دار. مگر نمی‌نویسند و نمی‌گویند که رشوه دهنده و رشوه گیرنده هر دو به یک اندازه مجرم و گنهکارند؟ حالا چطور شد آنهایی که گرفتند و خوردند ( یه لیوان آب هم روش ) بیگناه شناخته شدند و سر این آدم بیگناه می‌بایستی می رفت بالای دار. اگر اینطور می شد من به این عدالت شک می‌کردم . حالا هم که شهرام عزیز ، خوشبختانه صحیح و سالم تشریف دارند و دورادور به این نامردیها نگاه می‌کنند ، از صمیم قلب خوشحالم و فریاد می‌زنم : زنده باد شهرام ، زنده باد شهرام ، زنده باد شهرام ... 



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]