تهران - دهه 70
یکی بود یکی نبود، یکی امیر فرشاد ابراهیمی بود که بچه خیلی خوبی بود. این امیرفرشاد قصه ما به سینما و فیلمهای جنگی علاقه زیادی داشت و دوست داشت هنرپیشه معروفی بشه. برای همین هم یک روز رفت پیش ابراهیم حاتمی کیا و ازش خواهش کرد که یه نقش کوچک توی یکی از فیلمهاش بهش بده. امیر فرشاد به ابراهیم گفت که حاضره حتی نقش حسن گلاب را هم توی حلقه سبز بازی بکنه، اما حاتمی کیا با تعجب به امیرفرشاد نگاهی کرد و گفت:«برو بابا مثل اینکه حالت خوش نیست، حسن گلاب کیه؟ حلقه سبز دیگه چیه؟!» امیر فرشاد که انتظار چنین برخورد سردی را از حاتمی کیا نداشت، خسته و دلشکسته رفت سراغ رسول ملاقلیپور و گردنش را کج کرد و اشکی ریخت و گفت:«حاج رسول شنیدم قراره «میم مثل من» را بسازی. من خوب می تونم اشک ملت رو دربیارم، اون نقش رو به من میدی؟» حاج رسول هم مثل آقا ابراهیم باتعجب به امیرفرشاد نگاه کرد و گفت:«میم مثل من دیگه چیه؟ ساخته کی هست؟ خارجیه یا ایرانی؟» امیر فرشاد باز هم دلشکسته راهی خیابان شد و اینبار رفت سراغ مسعود دهنمکی. یه نگاهی به مسعود کرد و آهی کشید و گفت:«برادر! تو دیگه دست رد به سینه من نزن. تو یه کاری بکن» ده نمکی جواب داد:«چی شده برادر؟ چه کاری از دستم بر میاد؟» امیرفرشاد گفت:«شنیدم داری اخراجی ها رو میسازی! اجازه میدی نقش باقالی رو من بازی کنم؟!» مسعود که از حرفهای امیرفرشاد گیج شده بود جواب داد:«کی اخراج شده؟ از کجا اخراج شده؟ باقالی چیه؟ خبرش رو بده به من تا توی نشریه «شلمچه» چاپش کنم» خلاصه امیرفرشاد وقتی دید توی هیچ فیلم جنگی راهش نمیدن، تصمیم گرفت که بختش رو تو فیلمهای کمدی آزمایش بکنه. برای همین هم رفت سراغ مهران مدیری! مهران سر صحنه فیلمبرداری بود که سروکله امیرفرشاد پیدا شد. امیرفرشاد رفت جلو و گفت:«ببخشید آقای مدیری! من میتونم از شما خواهش بکنم که یه نقش توی سریال جدیدتون به من بدین؟ اصلا همین مرد هزار چهره! من اینقدر خوب می تونم نقش یه آدم هزار چهره رو بازی کنم.» مهران مدیری با تعجب نگاهی به امیرفرشاد انداخت و با خنده گفت:«بهبه بهبه، چه امیر فرشاد خوبی! حالا این مرد هزار چهره که گفتی کی هست ؟!...» امیر فرشاد وقتی دید که مهران مدیری هم حاضر نیست یه نقش کوچک به اون بده، خیلی ناراحت شد. رفت یه گوشه نشست و به درختی تکیه داد و زد زیر آواز. در همین لحظه «شیرین خانم» و «آقا محسن رهامی» داشتند از آن دور و برها رد میشدند که چشمشان افتاد به امیرفرشاد. وقتی شیرین خانم حال و روز امیرفرشاد را دید، یاد این ضربالمثل افتاد که «اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده ...» و دلش خیلی سوخت.
شیرین خانم رفت جلو و گفت چی شده عزیزم؟ امیرفرشاد هم همه ماجرا را برایش تعریف کرد. شیرین خانم فورا یاد بهروز افخمی افتاد. با خودش گفت شاید بهروز بتونه کاری بکنه. زنگ زد به موبایل بهروز. ولی آقا بهروز مثل همیشه روی صندلیهای مجلس داشت چرت میزد! شیرین خانم باز هم کمی فکر کرد و یک دفعه رو کرد به آقا محسن و فریاد زد:« پیدا کردم، راه حلش رو پیدا کردم. اصلا بیا ما خودمان یه فیلمی بسازیم و امیرفرشاد را هم بازی بدیم شاید اینجوری دل یه جوون رو شاد کرده باشیم» (قابل توجه اونهایی که می گن شیرین خانم همینطوری الکی برنده جایزه صلح نوبل شده، شیرین خانوم همین کارها رو کرده که بهش جایزه دادند) خلاصه آقا محسن نشست و یه فیلم نامه توپ نوشت و داد دست شیرین خانم و اون هم فورا دست به کار شد و فیلم «نوار که دم نداره» رو ساخت و برای جشنواره کن آماده کرد. داستان فیلم هم خیلی جالب بود. یک فیلم تخیلی که امیرفرشاد نقش یه جوون را بازی میکرد که دوست داشت کارهای بزرگی بکنه! اما قاچاقچیان فیلم به شیرین خانم رحم نکردند و این فیلم همه جا پخش شد.(البته بعضی ها شایعه راه انداختند که شیرین خانم خودش این فیلم را همه جا پخش کرده!) خلاصه امیر فرشاد قصه ما به آرزویش رسید و خیلی خیلی معروف شد. ولی افسوس که توی ایران هیچکس تحویلش نگرفت و این فیلم با شکست تجاری روبرو شد. البته فیلمسازان هالیوودی وقتی استعداد امیرفرشاد را دیدند از اون برای بازی در فیلمهاشون دعوت کردند، امیر فرشاد هم وقتی دید توی ایران کسی کاری بهش نداره، به دیار فرنگ رفت. اما از شانس بدش، چون تحصیلات سینمایی نداشت، در هیچ فیلم سینمایی نتونست بازی بکنه ولی امیرفرشاد هرگز نا امید نشد و رفت دکترای فیلمهای تخیلیاش را گرفت. تازگیها هم یه فیلم تخیلی پلیسی توی ترکیه بازی کرده که هنوز اکران نشده. گویا قرار است شیرین خانم هم دوباره دست به کار بشود و فیلم جدیدی بسازد به نام «امیر فرشاد ابراهیمی؛ چماقداری برای همه فصول»
امیر فرشاد ابراهیمی در تجمعی علیه (دانشجویان حامی عبدالله نوری!)
چهره امیر فرشاد در فیلمهای جدید!!