سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]
شنبه 85 بهمن 14 , ساعت 3:11 عصر

اوضاع سینه ام اصلا خوب نیست ، خیلی سنگین شده . دلم هم دائم کارش شده بی قراری و بی تابی . از بس این همه آه رو در دلم جمع کردم ، بیچاره دیگه طاقت این همه فشار رو نداره ! یک کمی دلتنگه ! مثل آتشفشان خاموشی که بعد از مدتها سکوت و آرامش ، دست به کار شده و تازه یادش اومده که برای خاموشی آفریده نشده ، بلکه برای لرزیدن و جنبیدن و سوختن و برهم زدن ...!

این سلولها و اعضا و جوارح بدن من هم انگار هنوز متوجه ضربانهای مشکوک دلم نیستند ، البته حق دارند . چون خیلی وقته که به اوضاع آرام منطقه عادت کرده اند ! شرایط آنقدر بی دغدغه بود که هیچ صدایی ، حتی به اندازه صدای افتادن برگی ، قطره آبی یا وزش نسیمی هم ، در این مرداب خفته به گوش نمی رسید . تنها گاهی ، چشمان عزیزم ، با دل عزیز تر از جانم ، همنوا می شدند و چند قطره ای می باریدند. اما متاسفانه این سالها ، از بس خشکسالی احساس دیده ام، که با این قطرات هم ، کویر ما گلستان نشد !

اما چند وقت پیش بود که ناگهان احساس کردم سینه ام ، سنگینی می کنه . لرزیدنش رو فهمیدم . رفتم پیش یه متخصص ، گفت : دلت خیلی تنگ شده ، اگه زود کاری نکنی منفجر می شه ! و من تازه متوجه شدم که آتشفشان دلم از خواب طولانی بیدار شده . آخه مدتها بود که خاموش بود . بخاری ازش بلند نمی شد . اما اینبار خودم هم نمی خواستم که این آتشفشان آروم بشه . قبلا که گفتم ، آتشفشان برای خراب کردن و برهم زدن ساخته شده ، نه برای آرامش ...

ولوله ای به پا شد . عقل و روح و سر و صورت ، به جون من افتادند . همه دست به دست هم دادند که اوضاع رو یه جوری کنترل کنند اما کار از این حرفها گذشته بود . به خاطر همین هم اونها جل و پلاسشون رو جمع کردند و تا آروم شدن این سینه ، از این حوالی کوچ کردند ، اما دلم می خواست که همینجا بمونم ! یعنی پای دامنه کوه آتشفشان . من هم موندم و فعلا منتظرم که آتش بیاد و مرا هم با خودش ذوب کنه و ببره ... اما نه خیلی دیر می شه . شاید بهتر باشه که خودم برم اون بالا ، روی قله آتشفشان و خونه ام رو همونجا بسازم . اصلا خونه برای چی ؟ همون جا خودش خونه است! آنقدر آنجا می مونم تا از غصه دل آتشفشان دق کنم و بمیرم ...



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]