من دلم خیلی می سوزه ، خیلی . حتما می پرسین برای کی ؟ برای چی؟ خوب راستش رو بگم برای دلم ! آره دلم برای خودش می سوزه ! بعضی وقتها که خلوت می کنم و یه جورایی انگاری می رم توی عالم هپروت ، با خودم فکر می کنم توی این همه چیزی که خدا آفریده ، شاید هیچکدوم مثل دل ، اینقدر مظلوم نباشند . خیلی مظلومه . اونقدر که خیلی اوقات واقعا دلم براش می سوزه ! شما نگاه کنین به دستاتون ، پاهاتون ، چشمها ، گوشها ، دهان و... من نمی گم که اینها هیچ غمی ندارند . هیچ دردی ندارند . چرا اتفاقا هرکی اندازه خودش درد داره . ولی قابل مقایسه با درد دل نیستند . اصلا جنس دردهاش با بقیه فرق داره . درمانش هم همینطور . مثلا ، چشم رو ببینید ، یه غروب غمگین رو می بینه ، ولی این دله که دلتنگ می شه . یعنی چشم فقط میبینه . ولی غصه هاش مال دله . نهایتش ، چند قطره اشکه که اون رو هم برای تسلای دل می ریزه . یا گوش ، یه چیزی می شنوه ، آهش رو دل می کشه ... همه اینجوریند . همه اعضا ، هر کدوم فقط درد خودشون رو می بینن. تازه هر کی ، هر چی درد داره ، برای خلاصی از اون ، فورا اونو حواله می ده به دل و خودشو راحت می کنه !
ولی دل بیچاره چی ؟ نمی دونم چه صبری داره ، چه استقامتی ؟ چطور این همه درد و غم رو تحمل می کنه ؟ بیچاره مُرد از بس خون خورد . از بس درد کشید و ناله نزد و شکوه نکرد . تنها گاهی برای سبک کردن بارش ، آهی از سر ناچاری می کشه ...
ای کاش راهی وجود داشت تا مقداری از دردش رو کم می کردیم . ای کاش چاره ای بود تا با اون همدردی می کردیم . ای کاش صندوقی بود برای حمایت از دلهای شکسته . ای کاش بنیادی بود برای پیوند دلهای پاره پاره . ای کاش سمیناری هم برگزار می شد برای احیای سنت حسنه دلیاری . ای کاش همه ما حرمت دلها رو نگه می داشتیم . ای کاش یه مقدار از بار غصه هایِ دلهامون کم می کردیم . ای کاش ...