دوستی دارم دزفولی. زمانی حکایت جالبی را برایم تعریف کرد که حتما شما هم شبیه آنرا شنیدهاید. میگفت، سالهای پیش، قرار بود تیم پرسپولیس با تیم منتخب دزفول مسابقه دوستانهای برگزار کند. مربی تیم دزفول که شناخت کافی از بازیکنان تیم حریف، مخصوصا مهاجم آن یعنی قلیچخانی، داشت، به شاگردانش توصیههای لازم را کرده بود و به مدافعان تیمش هم تاکید کرده بود که همه مراقب قلیچخانی باشند. خلاصه با آغاز بازی، قلیچخانی خودش را در محاصره دزفولیها میبیند و کار برایش کمی سخت میشود. اما در تیم دزفول شخصی بازی میکرد که اسمش بود «محمدعلی» که دزفولیها به زبان محلی به او میگفتند «محدلی». این محدلی در پست دفاع بازی میکرد. خلاصه هر توپی که قلیچخانی نمیتوانست به گل تبدیل کند و میافتاد زیر پای «محدلی»، او مستقیم میکوبید درون دروازه تیم خودشان. یکوقت مربی دزفول به خودش میآید و میبیند که ای دل غافل، کار از کار گذشتهاست و تیمش از جانب همین دفاع خودی چهار پنج تا گل خوردهاست. از کنار زمین داد میزند و با همان لهجه شیرین دزفولی میگوید: «قلیچخانی رو هلیتش، محدلی خومون رو گریتش!!» یعنی «بچهها قلیچخانی رو ولش کنین، محمدعلی خودمون رو بگیرین»...
من هم جزو کسانی بودم که از طریق اردوی «از بلاگ تا پلاکـ» به کربلای ایران خوزستان سفر کردم. اردویی که به همت عزیزان دفتر توسعه وبلاگهای دینی برگزار شده بود. برای اولین بار شاهد این بودیم که تعدادی از وبلاگنویسان، تحت عنوان راهیان نور عازم مناطق جنگی میشدند. همین هم باعث شده بود که رنگ و بوی این اردو کمی با بقیه فرق داشته باشد. هرچند از ابتدا شاهد بروز برخی ناهماهنگیها و کاستیها بودیم، اما نمیتوان چشم را بر واقعیات موجود بست و بکلی منکر زحمات مسولان برگزاری این اردو شد. شاید خود بنده هم زمانی دیگر، انتقادات خود را بیان کنم. اما آنچه باعث شد که مطلبم را اینگونه بنویسم، مطلبی بود که توسط یکی از عزیزان مدعی اسلام واقعی، تحت عنوان «اردوی مختلط دفتر توسعه وبلاگ دینی» نوشته شدهاست. اگر این حرفها را هر جایی به غیر از چنین وبلاگی میخواندم اینقدر ناراحت نمیشدم. اما خواندن آن از کسی که به نام دین و انقلاب و اسلام می نویسد و اینقدر راحت در نوشتهاش انواع و اقسام تهمت و افترا را به دیگران نسبت میدهد، مرا بر آن داشت که توضیحی بر ادعای ایشان بنویسم.
محدلی عزیز! من که نه شما را میشناسم و نه از حرفهای شما سر درمیآورم! شما مثل این که در مملکتی دیگر زندگی میکنید. در جامعه شما همه جا امنیت کامل برقرار است. در خیابانهای شما دختران و پسران از کنار هم رد نمیشوند. در پارکهای شما، هیچ دختر و پسری دست در دست هم نمیدهند. سینماهای شما دو طبقه هست، طبقه ای مختص خانمها و طبقهای مربوط به آقایان. دانشگاههای جامعه شما، طوری دانشجو میپذیرند که در هر رشتهای یا فقط دخترها قبول میشوند و یا تنها پسران. شما راه هرگونه سوءاستفادهای را بستهاید! البته آنطور که از نوشته شما متوجه شدهام، تنها مشکل جامعه شما، گفتگو و ارتباط نامحرمان در اینترنت است. واقعا مشکل خیلی بزرگی است. حتما باید برای آن تدبیری اندیشیده شود. معنی ندارد که دخترها و پسرها بنشینند و با همدیگر چت کنند. خدا نیاورد آن شبی را که یک پسر و دختر، تک و تنها در یک اتاق چت باشند! حتما مسالهای پیش میآید...
بگذریم. شما وقتی متوجه اعتراض تعدادی از دوستان شدید، توضیحی دادید که خیلی جالب بود، نوشتید که «من در پست پیش فقط نوشته های خود افراد حاضر در اردو را کپی کردم؛ نمی دانم چرا دوستان از نوشته های خودشان انقدر ناراحت شده اند!!» برادر عزیز، من که نمیدانم مشکل شما با این دوستان چیست؟ اما آیا واقعا شما تنها مطالب آنها را کپی کردهاید؟ اگر اینگونه بود پس چرا ابتدا در مقام قاضی نشستهاید و حکم را صادر کردهاید. براستی این جمله شما چه معنایی دارد؟ : «نوشته ای از وبلاگ «حامد احسان بخش» از اعضای اصلی دفتر توسعه وبلاگ دینی، که جدیدا اردوی مختلطی به جنوب برگزار کرده اند؛» شما که نه در اردو حضور داشتید و نه از فضای آن مطلع بودید، چگونه به خود اجازه میدهید که پا روی وجدان خفته خود بگذارید و آن سفر را «اردوی مختلط» بنامید. من نمیدانم، برادران و خواهرانی که عاشقانه، همه سختیها را تحمل کردند و به زیارت خاک پاک شلمچه و فکه رفتند، چه گناهی مرتکب شدهاند که باید جواب خشک مقدسی شما را بدهند؟ شمایی که خیلی راحت انگشت اتهام و توهین خود را به سمت همه نشانه میگیرید. یعنی واقعا تصور میکنید که این عده در شلمچه و فکه و طلاییه، اتاقهای چت راهاندازی کردند و مشغول خوشوبش و گفتگوی عاشقانه خود شدند؟ ما که آنجا بودیم، از این اتاقها ندیدیم. البته من یک اتاق آسمانی دیگر را یادم هست. بله، خیالبافی نمیکنم . شاید تصاویرش را دیده باشید که همین دوستانی که شما خیلی راحت به آنها برچسب میزنید، چه اتاق زیبایی را زیارت کردند. اتاقی آسمانی که در آن استخوانهای مطهر شهیدی تازه تفحص شده، قرار داشت. البته حضرتعالی حضور نداشتید تا شاهد نجوا و گریههای عاشقانه آنها باشید و از گفتگوهای عاشقانه آن اتاق لذت ببرید...
گفتم که اگر نوشتهتان را از کسی دیگر میخواندم، اصلا برایم اهمیتی نداشت چرا که از مخالفان انتظاری غیر از این نداریم، اما دلم برای خوانندگانی میسوزد که شاید با خواندن نوشتههای شما، دروغهای شما را باور کنند!!!