به یاد محدلی عزیز!
هیچکس نمیتواند منکر تفکر و اندیشیدن باشد و هیچکس هم نمیتواند ادعا کند که اصولا فکر کردن کار بیهودهای است. اما باید ببینیم که آیا همه آنهایی که دم از اندیشه و گفتگو و تفکر میزنند، به درستی از این نعمت خدادای استفاده میکنند یا نه؟...
این سوال را در نظر بگیرید: ?=2+2 ! اگر یک دانشآموز کلاس اول و یا دوم در برابر آن اندکی تأمل کند و پس از دقایقی پاسخ آنرا بنویسد، هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. اما اگر یک شاگرد کلاس پنجم و بالاتر از آن در پاسخ دادن به این سوال ساده ریاضی، دچار شک و تردید شود و از ما بخواهد که کمی به او وقت بدهیم تا فکر کند و جواب آنرا بیابد، عکسالعمل ما چه خواهد بود؟! واضح است. حرف ما این است که فکر کردن کار خوبیست، اما نه برای یافتن بدیهیات و پاسخ دادن به این سوال ساده ریاضی!...
حکایت بعضی از دوستان ما هم در این زمانه، درست مشابه این قصه است! دقیقا از همانشبی که رعد و برق اصلاحات گوشهای زیادی را در این جامعه به درد آورد، افراد، گروهها، تشکلها و مجامع بسیاری همچون قارچهای نوظهور از این خاک تشنه سربرآوردند! تعداد زیادی دفتر و مجمع و جامعه که به قول خودشان به بنگاه تولید و عرضه فکر و اندیشه تبدیل شدند. اوضاع آنقدر قمر در عقرب شد که اقدس خانم و اصغر آقا و بقال سر کوچه هم برای خودشان فکر تولید میکردند و به عرصه گفتگو و فرهنگ سازی پا گذاشتند! دنیا مانده بود که با این موج عظیم و گسترده تولید اندیشه چه کار کند و چگونه با آن مقابله کند؟! اما کار از کار گذشته بود. طوفان اصلاحات کمکم داشت به سونامی تبدیل میشد! در همین دوران بود که کارشناسان ورزشی به این فکر افتادند که کاری بکنند که تا سال 1400، تیم «شهید قندی یزد» قهرمان لیگ برتر فوتبال ایران بشود! کارشناسان صنعتی و خودروسازی به فکر تولید خودروهای سه گانه سوز بودند، که علاوه بر بنزین و گاز، علف هم مصرف کند! کارشناسان سیاسی درباره اصلاحات و گفتگوی تمدنها و دموکراسی در «بورکینافاسو» سخنرانی میکردند و تعدادی از علمای جوان ما هم در اندیشه پاسخ دادن به شبهات دینی و مسائل روز!... عدهای تمام هم و غمشان این بود که بالاخره تکلیف روابط دختر و پسر را حل کنند. کاری بکنند که در اتاقهای گفتگو، هیچ مذکر و مونثی با یکدیگر چت نکنند! و مسائلی از قبیل اینکه مثلا اگر مردی بخواهد با خانمی در خیابان و یا محل کارش صحبت بکند، آیا باید برگردد و پشت سرش را نگاه کند و یا اینکه سرش را پایین بیاندازد و کفشهای واکس نخوردهاش را ببیند! علاوه بر اینها، به مرور زمان و با این همه پیشرفت در جوامع بشری، مسائل جدیدتری هم پیدا می شد. مثلا این جوانان باغیرت! مدتها مشغول بررسی این مساله بودند که اگر تعدادی دختر و پسر، با اتوبوسهای جداگانه به سمت مقصد معینی حرکت کنند و یکی از این اتوبوسها حین سبقت گرفتن از اتوبوس دومی برای رانندهاش بوق بزند، این کار او چه حکمی خواهد داشت! و قس علی هذا...
بررسی آن دوران و تجزیه و تحلیل این قارچهای سمی، خارج از حوصله این بحث است و شاید درباره آن در فرصتی دیگر بنویسم. اما اکنون که بحث به اینجا رسید، از همه اهالی اندیشه و تفکر، نوجوانان و جوانان «تیزهوش و باهوش»!، خصوصا آقای« م م» که الحق و الانصاف، چهره تابناک عرصه اندیشه هستند تشکر میکنم و از آنان میخواهم که در این لحظات حساس مواظب خود و اطرافشان باشند! چرا که استعمارگران با شناسایی این مغزهای متفکر جوان، قصد ربودن آنها را دارند. بنابراین خاضعانه از آقای م م و دوستان ایشان تقاضا دارم، که مدتی را در خانههای خود پنهان شوند و نقشههای شوم دشمنان را نقش بر آب کنند. ما اگر شما را چند روزی نبینیم، بهتر از آنست که شما را هرگز نبینیم! در این گرداب تاریک اندیشههای طالبانی و شبهههای فاشیستی، امیدمان به خواندن مقالات شماست! پس ما را از این فیض عظیم محروم نسازید. کوچک شما قارداش!