شب، پس از ساعتها کار و خستگی، کنار سفره نشستهام. دختر کوچکم مشغول بازیهای بچگانه خودش است و منتظر آنکه زودتر شامم را بخورم و برای بازی و گردش، او را به پارک ببرم. تلویزیون هم مطابق معمول، کنار سفرهات نشسته به عنوان جزیی از خانواده! بعد از تبلیغات اشی مشی و چیپس و پفک، چیزی شبیه روایت فتح پخش میشود و قیافههای خاکی را میبینم که روی خاکریزهای داغ نشستهاند و به تو نگاه میکنند! در صفحه تلویزیون نوشته شده است:« سال 1362 عملیات والفجر...»
ناگهان یاد حرفهای سعید میافتم که جایی میگفت:«شب عملیات والفجر مقدماتی، حاج همت جملهای گفت ... که به خدا قسم اگر فردا از این 13 کیلومتر رمل و سه کیلومتر موانع عبور نکنید و خط دشمن را نگیرید، آنهایی که میخواهند به کنفرانس غیر متعهدها بروند دستشان خالی خواهد ماند. باید سیاسیون ما با دست پر، حرف بزنند...» نه اشتباه نکنید! همت برای این نمیجنگید که پایتخت نشینان برایش هورا بکشند. برای این هم نمیجنگید که به او لقب و درجه و پست بدهند. برای سیاسیون هم نمیجنگید. فرماندهی همت، تنها یک نفر بود. یک پیر مرد! اگر باشند آدمهایی که امروز با خواندن این جملات بخندند، اصلا تعجب نکنید! اگر همت و یارانش را پیاده نظام سیاست نامیدند، بر آنان خرده نگیرید! ما مدتهاست که راه را گم کردهایم. درست از همان زمانی که مترجم اصلاحات و اصطلاحات آنها شدیم! در مرام آنها، همت و امثال همت، همین لقب را دارند. پیاده نظام! در منطق آنان، سربازان همیشه باید پیش قدم باشند و فدا شوند تا آنها در بالا مشغول چانهزنیهای سیاسی خود باشند... از نظر آنها، همت وظیفهاش را بخوبی انجام دادهاست. دیگر نوبت چاپ کردن عکسهایش و برگزاری شب شعر و شب خاطره است. برادران و خواهران محترم بسیجی، بروید عکسهای همت را جمع کنید و برچسبهایش را بر روی کتابها و دفترتان بچسبانید. ما حرفهایمان را در کنفرانس های مختلف زدهایم. همتها هم که رفتهاند. اصلا آن دوران دیگر گذشته. مبادا حرفهای «پوپولیستی» بزنید! چون دیگر حال و حوصله چانه زدن در کنفرانس را نداریم! عجب! باورمان نمیشد که روزی برسد که حرفها و عقاید و باورهایمان و مرام و مسلک اماممان، پوپولیستی تلقی شود! گمان نمیکردیم که برای اجرای تفکر خمینی، مسخرهمان بکنند و همانها که نام «خط امام» را یدک میکشند، بگویند که:« اینها دارند نظام را به بن بست میکشانند و میخواهند دوباره جنگ براه بیاندازند...»
حق با شماست! خیلی نباید سخت گرفت. تاریخ این چیزها را زیاد به چشم خود دیده. هر دورهای متعلق به همان عصر است و نمیتوان انتظار داشت که امروز هم مثل دیروز زندگی کنیم! بله دقیقا حق با شماست. با شما هستم آقایان و خانمهایی که راحت بر صندلیها و مبلهای میلیونی خود تکیه زدهاید و زیر باد کولر درباره آینده سیاسی خود فکر میکنید. خیلیهایتان عکس امام و همت و ... را هم به دیوار کاخهایتان کوبیدهاید! در هفته بسیج، چفیه به گردن خود میاندازید! مشکل از شماها نیست. مشکل از مغزهای معیوب ماست که هنوز هم، خواب گذشته را میبینیم. صحیفه را ورق میزنیم و پای سخنان امام مینشینیم و آنرا میخوانیم. چطور است بعضی جاهایش را سانسور کنیم؟! لااقل تفسیری، چیزی بر آن بنویسیم! تا من و امثال من با خواندن آن، فکرمان منحرف نشود! مخصوصا آن جاهایی که امام، به نماینده خود و امام جمعه یک شهر اجازه نمیدهد که حتی یک پیکان هم بخرد! یا آنجایی که فریاد میزند:« مگر مسلمانان نمیبینند که امروز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدسنماهای بی شعور، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنهها و در یک کلمه اسلام آمریکایی را ترویج میکنند و از طرف دیگر سر بر آستان سرور خویش آمریکای جهانخوار میگذارند» یا آن صفحهای که میگوید : ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمیداریم... ما اعلام میکنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم و اینرا باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم...
تلویزیون روشن است و قیافههای خاکی را نشان میدهد. صدای رزمندگان به گوش میرسد که با هم زمزمه میکنند: ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی...
نمیدانم چرا ناگهان یاد این صحنه فیلم موج مرده می افتم که پرویز پرستویی در جواب مسولینی که به او اعتراض میکردند، میگوید:« قرار بود ما بجنگیم و شما پشت جبهه مواظب زن و بچههای ما باشید. وجدانمون رو قاضی کنیم. کدامیک از ما به وظیفه خودمون عمل نکردیم؟!»