سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گشاده رویی، دامِ دوستی است . [امام علی علیه السلام]
یکشنبه 86 مرداد 28 , ساعت 9:45 عصر

روایت اول:

چند وقت پیش برای انجام کاری به اتفاق اهل و عیال به طرف شهر و دیارم رفتم. درست مثل همه اوقاتی که پایم را در خاک شهرم می‌گذارم احساس عجیبی داشتم. احساس اینکه سوار پرنده خیال شدم و به دوران کودکی و نوجوانی خودم پرواز کرده‌ام! شب را به بهانه‌ای از خانه بیرون آمدم و یکراست رفتم سراغ خانه مادربزرگ که این روزها خیلی پیر شده! شب را همانجا خوابیدم. فردا که از خواب بیدار شدم مادر بزرگم را دیدم که برایم صبحانه آماده می‌کرد! همان کاری که سالها پیش عادت هر روزه‌اش بود... دوباره شب شد و من باز به بهانه‌ای راه خانه مادر بزرگ را در پیش گرفتم و شب همانجا خوابیدم. اما انگار بغضی گلویم را محکم گرفته بود. دیوارها را نگاه کردم، قابهایی را دیدم که هر کدام به اندازه عمرم از آنها خاطره داشتم. قاب عکس عمو، پسر عمو و پدر بزرگ...

روایت دوم:

از کاظم پرسیدم:« که این مرد که همیشه کنار امام زاده می‌شینه و نماز می‌خونه کیه؟» کاظم گفت:« اسمش گل محمده. بنده خدا تا دوران جوانی سالم بوده و بنایی می‌کرد اما یک روز از بالای ساختمون می‌افته و حالش یه کم...». اما باور کنید اینقدر قشنگ و با دقت زیاد، نماز می‌خوند که خیلی از ما اینکار رو نمی‌کنیم... توی همین حال و احوال بودم که کاظم گفت : «می‌دونی این گل محمد شبهای جمعه تا صبح کنار مهدیه شهر می‌شینه و بیدار می‌مونه تا دعای ندبه مهدیه  رو از دست نده!»...

روایت سوم:

دوستم با عجله اومد سراغم و دوربینم رو گرفت و رفت. وقتی برگشت از من خواست که عکسها و فیلمها رو بریزم روی کامپیوتر! وقتی به اونها نگاه کردم، نزدیک بود که دلم آتش بگیره. عکسها مربوط بودند به فاطمه 2 ساله و ابوالفضل 6 ساله که هر دو در یک حادثه تصادف جونشون رو ازدست داده بودند. باور کنید قیافه مظلومانه اونها اینقدر دلم رو آتش زد که تا مدتها حالم خوش نبود. انگار که خیلی آروم خوابیده باشند! اما اون چیزی که برام خیلی عجیب و مهم بود، صبر و استقامت پدرش بود که گوشه‏ای نشسته بود و آرام گریه‏ می‏کرد و به قبر عزیزانش نگاه می‌کرد...



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]