سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همگان را به شتاب خواهانند و همگان مهلت جویانند ، و همه را وقتى معین نهاده‏اند و آنان درنگ مى‏کنند و از کار باز ایستاده‏اند . [نهج البلاغه]
پنج شنبه 86 شهریور 15 , ساعت 8:23 عصر

خیلی سخت است آدم جایی برود، که زبانش را نفهمند! غیرقابل تحمل است، زندگی در میان آدمهایی که نه می‌شنوند و نه می‌خواهند که بشنوند. زندگی در میان کران و کوران و از آن بدتر، زندگی در میان آنهایی که خود را به کری و کوری زده باشند! حتی تصورش هم کافیست که آدم را دچار اضطراب و دلتنگی کند. روح بلند و سینه گشاده می‌خواهد که همه اینها را ببیند و خم به ابرو نیاورد. زندگی مولا علی (ع) را ببینید. آیا دردی بزرگتر از این هست که مجبورت کنند حرفهایت را به چاه بگویی و گوشی نباشد که درد و رنجت را بشنود؟.چه زیبا گفت شاعر که :

مصطفی جایی فرود آمد به راه               گفت آب آرید لشگر را ز چاه

رفت مردی باز آمد پر شتاب               گفت پر خونست چاه و نیست آب

گفت پنداری ز درد کار خویش            مرتضی در چاه گفت اسرار خویش!

 

                                     

بگذریم. چند روز پیش سالروز مفقود شدن امام موسی صدر بود. باور کنید نمی‌خواهم مقایسه کنم و این حال و آن احوال را به هم ربط بدهم، اما نمی‌دانم چرا با دیدن چهره امام موسی صدر و شنیدن حرفهای خانواده‌اش، همین حس و حال به من القا می‌شود. حسی که در میان قبیله کران و کوران باشی و کسی صدایت را نشنود و نخواهد که بشنود. مثل همه این سالها، عادت کرده‌ایم که نهم شهریور ماه هر سال از تلویزیون سالروز ناپدید شدن و اسارت امام موسی صدر را گرامی بداریم و آزادی‌اش را آرزو کنیم و چون همیشه خاطراتی از او را بشنویم که مثلا کارهای بزرگی کرد! اما کدام کار ما برای آزادی او، بزرگ بود؟! البته این حرف، هرگز به معنای نادیده گرفتن پیگیریها و دلسوزیهای مسوولان محترم نیست و من هم قصد ندارم مانند دایه‌ای مهربانتر از مادر، عقده‌های روحی و روانی خود را اینگونه بیان میکنم. اما معتقدم که یکجای کار ما می‌لنگد! شاید هم کمی اسیر تعارف هستیم. حالا این تعارف را با خودمان داریم و یا آن معمر قذافی دیوانه، نمی‌دانم. البته شاید حرفهای من را قبول نداشته باشید و معتقد باشید که دولتمردان ما برای این مساله کارهای زیادی انجام داده‏اند! ... مهم نیست که آنها چه اندازه برای آزادی او زحمت کشیده‌اند، مهم آنست که اعضای یک خانواده‌، 29 سال است که منتظر آزادی عزیزترین عضو خود هستند و حرفهایی می‌زنند که ما متوجه آنها نمی‌شویم! خودتان بخوانید:

بخشی از مصاحبه با دکتر صدرالدین صدر فرزند امام موسی صدر:

-          تا به حال فکر کرده‌اید که اگر کار دیگری بکنید بهتر است؟

-     من نمی‌دانم. راستش هر چه که به عقل ناقصمان رسیده، سعی کرده‌ایم انجام بدهیم. با دوستانمان مشورت کرده‌ایم. حتی روی پیشنهاد آنهایی که مطمئن نبودیم از روی خیر‌خواهی است، کار کرده‌ایم، فکر کرده‌ایم. ولی قبول داریم که هیچکدام اینها نه در شأن آقای صدر است نه همراهانشان. چیزی که درد را بیشتر می‌کند اینست که من همیشه فرض می‌کنم اگر جای ماها برعکس بود- یعنی آقای صدر اینجا بود و یکی از ماها ( نمی‌خواهم بگویم مسوولان، رهبران  یا سران) گرفتار آقای قذافی بودند – چی می‌شد؟! آقای صدر چه کار می‌کردند؟

-          به نظر شما ایشان چه کار می‌کردند؟

-     من نمی‌دانم. من امام صدر نیستم. فقط می‌دانم که اجازه نمی‌دادند چنین چیزی 29 سال طول بکشد! آقای صدر زمانی در لبنان آن کارهای عجیب و غریب را کردند که بدترین شرایط را داشت این کشور. الان که شرایط خوب است... دیگر حرفی ندارم درباره این مساله. هر چه بیشتر حرف بزنم، بیشتر خودم را محکوم می‌کنم!

-          چرا خودتان را محکوم می‌کنید؟

-     برای انکه آخر آخر خط را که می‌بینم، آخر حساب و کتاب را که نگاه می‌کنم، می‌بینم 29 سال گذشته و بابا هنوز پشت میله‌های زندان است. این چی می‌گوید؟ این، محکوم می‌کند ما را!

ما محکومیم. ما محکوم به آنیم که نبینیم و نشنویم! محکوم به آن که بخندیم و شادی کنیم. این حق طبیعی همه ماست. البته به وقتش هم ناراحت می‌شویم! چرا که محکوم به داشتن قلبی رئوف و احساساتی هستیم! ما شبیه همه آدمهایی هستیم که پیرو نظریه جدایی مسئولیت از انسانیتند! ما اینرا قبول داریم که نباید بیش از اندازه اصولگرا بود!

 

                                                        احمدی نژاد و قذافی!!!                 

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]