آخرین مقاله منتشره دکتر سروش، پیرامون روشنفکری و دینداری، حاوی نکاتی است که بررسی آن خالی از لطف نمیباشد. این مقاله که عنوان آن «روشنفکری دینی، مدرسهای برای دینداران» است، ابتدا با تعریفی که سروش از روشنفکری دینی ارائه میدهد، آغاز میشود. سروش میگوید: « روشنفکری دینی طریقت روشنفکران دیندار است. مدرسه ای فکری است که هم از تجربه بشری بهره می جوید هم از تجربه نبوی. و هیچکدام را در پای دیگری قربانی نمی کند و معتقد است که وحی کهن در دوران مدرن, همچنان چیزهای فراوان برای گفتن و آموختن دارد و انبان افادتش تهی نشده است.» میبینیم که سروش همچون گذشته، از تجربه نبوی سخن به میان میآورد و نقش نبی را در دریافت و ابلاغ وحی و دیگر امور نبوت، تنها چیزی در حد تجربه بشری و همردیف با آن میشمارد! در دینداری مورد اشاره ایشان از کفر و ایمان و ارتداد و مومن و کافر خبری نیست :« مقولاتی چون ارتداد، بدعت، کافر، مومن... در آن راه ندارد چرا که این مقولات تابع قدرت سیاسی و دینی موجود است.» وی سپس با رد ایدئولوژی و گرایش به آن، هرگونه حرکتی را که بر پایه ایدئولوژی خاصی شکل گرفته باشد محکوم میکنند و اظهار می دارند : « روشنفکری دینی به حکم آنکه معرفت اندیش و تجربت اندیش است، ایدئولوژی هم نیست یعنی ایدئولوژی گزینش گر و حرکت اندیش و اسلحه تراش. ایدئولوژی ها که به جنبش و خیزش و مبارزه و گلاویز شدن با دشمن موجود، می اندیشند با حقیقت کم مهرند و آوردگاهی تنگ دارند و با شکست دشمن، خود نیز می شکنند و فرو می افتند. و سلاح هایی که با تصفیه واستخراج گزینشی، تراش موقت یافته اند از تناسب می افتند و پاک بی اثر می شوند.» شکی در آن نیست که ایدئولوژیها حرکت برانگیزند. سکون و سکوت و مردگی را تحمل نمیکنند. به دنبال اصلاح امورند و وضع موجود را برهم میزنند. ایشان سپس با حمله به مرحوم دکتر شریعتی به علت آنکه حرکت امام حسین (ع) و صحابهای چون ابوذر را سرلوحه مبارزات خود قرار داده، مینویسد:« امام حسین(ع) و شهادتش که استثنائی در سلسله امامت بود، در دستان گزینشگر شریعتی بدل به قاعده می شود و بوعلی سینا که فخر فرهنگ ایران بود در پای ابوذر تحقیر می شود تا سلاح ایدئولوژیک لازم برای فروکوفتن سلطنت فراهم آید و اسلام انقلابی بر سکولاریزم سلطنتی پیروز گردد. همراه شدن نیتی صواب با روشی ناصواب کمترین عیبش این است که ناماندگار است.» سروش ایدئولوژی را بر نمیتابد. او بر شریعتی ایراد میگیرد که چرا از حرکت امام حسین و قیام او، برای مبارزه با رژیم ستم شاهی استفاده کرده و عجیبتر آنکه حتی قیام امام حسین (ع) و یارانش را هم نمونهای استثنایی در میان ائمه اطهار میشمارد! گویی هدف، مقصد و مقصود ائمه (ع) با یکدیگر تفاوت داشته و قیام علیه حکومتهای استبدادی و طاغوتی جزو اهداف اصلی و اصولی آنها نبوده است! او حتی بر شهید مطهری هم خرده میگیرد و آن مرحوم را از دایره روشنفکران خارج میکند تنها به این بهانه که مطهری قصد داشته که گرد واپس ماندگی را از دامن فقه بزداید. چرا که به عقیده سروش، فقه اصلا توانایی نو شدن را ندارد. البته روشنفکری دینی مورد ادعای ایشان راه حلی برای این مساله ارائه مینماید: « اگر باید در فقه نوآوری شود باید خدای فقیهان، پیامبر فقیهان و... نیز نو شود. و این درست همان چیزی است که روشنفکری دینی خواستار آن است و در ذهن متکلمی معتزلی چون مطهری هم آن را نمییابد» و اینچنین روشنفکری دینی، با برداشتی نو از همه مفاهیم دینی و سنتی، خواستار تغییراتی اساسی در دین و آموزههای دینی میشود. این وظیفه را هم تنها و تنها روشنفکران باید بر عهده بگیرند و لاغیر! روشنفکرانی که وظیفه دارند تا تجربیات شخصی خود را بر تجربیات پیامبران بیفزایند!...
پیامبران عصر جدید؟!
موضوع پیامبران مدرن از زمانی آغاز شد که «آگوست کنت» از آن سخن به میان آورد: « من آورنده دین بشریت هستم و همه فلاسفه و نوابغ و مصلحان، پیامبران این دین میباشند» از مشهورترین نظریات کنت، تبیین تاریخی و تحلیل جامعه شناسی – تخصصی از دین است. مطابق این نظر، جوامع بشری با گذر از دو مرحله دینی و فلسفی وارد آخرین مرحله تاریخ تحول فکر، یعنی حاکمیت بینش غربی میگردند. به عقیده او، انسانها در جوامع اولیه به دلیل ضعف عقلی و بینش علمی، به خداگرایی رو میآورند. رهبران این دوره همان پیامبران هستند. کنت این دوره را دوره کودکی بشر مینامد و معتقد است که وحی و نزول کتب آسمانی متعلق به این دوره تاریخی است. دوره دوم یا جوانی بشر، همزمان با پیشرفت عقلانی بشر است. پیامبران این عصر، همان فیلسوفان هستند. اما دوره سوم و بلوغ بشر، دوران تحقق تجربه گرایی افراطی است. علم تجربی یگانه راه سعادت بشر میشود و پیامبران این دوره تاریخی، روشنفکران هستند... لازم به ذکر است که کنت فرزند زمانهای بود که آنرا دوره روشنگری مینامند. در آن دوران حاکمیت روشهای تجربی و نقش چشمگیر آن در پیشرفتهای علمی، موجب گردید که هر نوع شناخت و آگاهی نامحسوس مورد انکار قرار گیرد...
چرا روشنفکری دینی؟!
روشنفکران ایرانی هم طبعا برای عقب نماندن از قافله پیامبران عصر جدید، شروع کردند به ترجمه کتب مقدسی که کنت و پوپر و ... از خود به یادگار گذاشته بودند. در این میان افرادی چون دکتر سروش و مجتهد شبستری با نشر کتب و مقالاتی چون « تئوری قبض و بسط شریعت» و « پلورالیزم دینی» گام بزرگی را در این خصوص برداشتند. دکتر سروش در مقاله «صراط مستقیم» همه مذاهب و مکاتب را در کنار هم گذاشته و مینویسد: « نه تشیع اسلام خالص و حق مخلص است و نه تسنن. نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر طباطبایی. نه زیدیه نه وهابیه» بر این اساس ایشان با قرار دادن مذهب شیعه در کنار وهابیت، سعی در القای تکثر گرایی و صراطهای مستقیمی دارد که از اصول متقن دین جدید به شمار میآید! نظریات این افراد از همان ابتدا به خاطر اشتباهاتی که در خصوص برداشت آنها از مفهوم دین در برداشت، با مخالفت گسترده اندیشمندان حوزه و دانشگاه روبرو شد. البته ادعای نبوت آنها، فقط به همین موارد محدود نمیشود. در بسیاری از نوشتهها و سخنان این افراد، مسائلی چون وحی و نزول کتب آسمانی و ختم نبوت هم مورد شک و تردید قرار گرفته است. سروش در همان مقاله اشاره شده، به صراحت مینویسد:« آیا اگر حیات پیامبر طولانیتر میشد و یا وقایع تاریخی مهم دیگری در طول عمر ایشان رخ می داد حجم قرآن از اینکه هست، بسی افزونتر نمیگشت؟!» این سخن عجیب و مضحک از آنجهت بر زبان ایشان جاری میشود که برای یافتن راهی برای حضور پیامبران جدید، باید اثبات شود که دین هنوز به تکامل نهایی خود نرسیده است و افراد دیگری که همان روشنفکران باشند، وظیفه دارند که این مهم را انجام بدهند! البته برای در دست گرفتن راه و روش پیامبری ابتدا باید اثبات شود که سلسله نبوت هرگز به پایان نرسیده است! اکبر گنجی نیز از جمله افرادی بود که به صراحت موضوع عدم ختم نبوت را در نشریه خود بیان کرد: « مولوی، ابن عربی و حافظ فقط شارحان دین نبودهاند. آنها تجربیات خود را بر دین افزودند و از طرف دیگر روشنفکری دینی به دلیل اینکه تعیین مصداق را وظیفه نبی نمیداند، کل تاریخ را بلاموضع کرده است و از حیطه دین خارج میکند . بدین ترتیب در این نوع از دین پژوهی ختم نبوت اصلا معنا نخواهد داشت!» وی سپس پارا فراتر گذاشته و هرگونه قداستی را درباره دین رد میکند و مینویسد:« چنین تاریخ نگری از دین منتهی به قداست زدایی از دین به هر چهار معنای از ناحیه خدا آمدن، کامل بودن، بیچون و چرا بودن و نقض ناپذیری بودن، میشود. روشنفکری دینی نه تنها از دین قداست زدایی می کند بلکه با ادعای افزودن به دین، ادعای پیامبری میکند!»
این بود گوشهای از دینی که پیامبران عصر جدید برای ما به ارمغان آوردهاند! دینی که ادعا می کند تنها یک صراط مستقیم وجود ندارد و همه صراطها مستقیمند اما در تناقضی آشکار با این عقیده، تنها خود را دین برتر و صراط مستقیم میداند! براستی چنین پیامبران خودبینی را چه کسی در طول تاریخ سراغ دارد؟!