سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند متعال می فرماید : « ... همچنان بنده ام با کارهای مستحب به من نزدیک می شود، تا آنجا که دوستشمی دارم . در نتیجه، گوش شنوایش، چشم بینایش، زبان گویایشو قلب دریابنده اش می شوم . اگر مرا بخواند، پاسخش دهم و اگراز من درخواست کند، به او ببخشم» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
شنبه 86 شهریور 31 , ساعت 11:3 صبح

آخرین باری که عمویم را دیدم، روزی بود که او با چهر‌ه‌ای مهربان و در حالیکه دو دستش را روی سینه‌اش گذاشته بود، آرام خوابیده بود. من آنزمان سه چهار ساله بودم. از میان جمعیت، خودم را به سمتش کشیدم و صورتش را بوسیدم. گریه‌ام گرفت. پدربزرگ و مادربزرگ هم گریه می‌کردند. عمو، شهید شده بود. آن وقتها می‌گفتند که او رفته پیش خدا و ما – بچه‌ها – رو به آسمان می‌کردیم و عمویمان را صدا می‌زدیم.

روزهای اول، گل و گلاب می‌خریدیم و می‌رفتیم سر مزارش. برایش شمع روشن می‌کردیم. مادربزرگ همچنان گریه می‌کرد. اما از پدربزرگ، دیگر خبری نبود. شبها، او را می‌دیدند که تک و تنها خود را در میان سیاهی و تاریکی کوچه پنهان می‌کرد و آرام و بی‌صدا اشک می‌ریخت. الان که به آن روزها برمی‌گردم، می‌بینم که تحمل عجیبی داشت. مادربزرگم می‌گفت که خبر شهادت عمو را هم، پدربزرگ به او داده. ماجرایش هم بدون هیچگونه دخل و تصرفی اینگونه است که یک روز او زودتر از همیشه از سر کار به خانه بر‌می‌گردد و پس از دقایقی رو می‌کند به مادربزرگ که فلانی اگر به تو بگویند مصطفی شهید شده، چکار می‌کنی؟ مادربزرگ هم انگار از آسمان این جمله بر زبانش جاری می‌شود که هیچی تحمل می‌کنم. و پدربزرگ گفت : « مصطفی شهید شد»...

روزهایی را یادم می‌آید که بزرگتر‌ها می‌رفتند سر کار و ما بچه‌ها بایستی خانه مادربزرگ می‌ماندیم و خودمان را سرگرم می‌کردیم تا آنها برگردند. یادش به خیر. مادربزرگم، ما را بغل می‌کرد و زیر لب زمزمه می‌کرد. بغض می‌کرد و می‌خواند و گریه می‌کرد. آنقدر گریه می‌کرد که آرام می‌شد. همان روزها پدرم، نوار کاستی را پیدا کرد که در آن عمو برای مادرش وصیت نامه می‌خواند و آخرش هم نوحه و مادر مادر... اما هیچکس جرأت نکرد که آن نوار را برای او  پخش کند. بیچاره مادربزرگ هنوز هم صدای پسرش را نشنیده...

دو سال بعد هم نامه‌ای به خانه رسید. از طرف یکی از همسنگران شهید. همراه نامه، عکسی بود که او از آخرین لحظات حیات مادی‌اش گرفته و برای خانواده شهید فرستاده بود. الحق و الانصاف، نامه‌اش هم خیلی حرف برای گفتن دارد:

« السلام علیک یا ابا عبدالله

با تقدیم سلام و صلوات خاصه به پیشگاه مقدس حضرت بقیه الله اعظم قطب عالم امکان و بر نائب برحقش رهبر امت اسلام و بر تمام کسانی که به عهد و پیمان خویش با خدا وفا کردند و در راه ادای دین و انجام وظیفه بر دیگران سبقت می‌گیرند و با عرض سلام به حضور گرامی خانواده شهید مصطفی حسینی که از نعمت صبر و اجر هر دو برخوردارند. همانا این کوچکترین خدمتگذاران انقلاب اسلامی یعنی کسی که مدتی به همراه فرزند عزیز شما توفیق نزدیکی داشتم دومین سالگرد شهادت آن عزیز را تبریک و تسلیت می‌گویم و کلماتی چند با شما به گفتگو می‌نشینم. آن هنگام که گردان پرافتخار علی بن ابیطالب (ع) را ساماندهی می‌کردیم نیاز خود را به داشتن یک پیک با شرائط لازمه اعلام داشتیم که از بین همه مصطفی اعلام آمادگی کرد. پس از سوالاتی، خلوص و فداکاری و شهادت طلبی را در چهره ایشان دیدم و به همین دلیل او را بر دیگرانی که بعد از آن شهید اعلام آمادگی کرده بودند برتری دادیم زیرا او اولین کسی بود که حاضر بود از دوستان خود دست بکشد و با شرائطی که اعلام کرده بودیم وفق دهد و در طول مدت خدمتگذاری‌اش نشان داد که حقیقتا برای خدا آماده فداکاری است. خدا، رحمتش نماید و در جوار شهیدان کربلا محشور و دعایش را در حق پدر و مادر و همه ما مستجاب فرماید.

اما شهیدان رفته‌اند و ما ماندیم با بار سنگین مسئولیت ادامه و پاسداری راهشان. بدون شک که شما از آن سرافرازانی هستید که در از دست دادن فرزندتان خم به ابرو نیاورده‌اید و چنانکه ثابت کرده‌اید هنوز آماده‌اید که اسناد افتخار و سربلندی خود را در آخرت بیشتر نمائید و این حقیقتی است که این شرایط عالی در طول دوران بعد از امامت حضرت علی (ع) برای شیعیان پیش نیامده که در حکومت اسلام و در راه دفاع از اسلام و ناموس و شرف مملکت اسلامی و در تحت رهبری زعیم اسلام که امروز وجود مقدس امام خمینی است و در پناه عنایات امام معصوم خود یعنی حضرت مهدی فرصت فداکاری پیدا نمایند پس چه شیرین است رسیدن به فوز عظیم اللهم الرزقنا الشهاده بین یدیه و تحت رایته...

در آخر، عکس شهید را که دقیقه‌ای پس از شهادت است برایتان می‌فرستم ولی امیدوارم که شما را ناراحت نکند. چرا که اگر مصطفی شما، مرا داشت که سر او را بدست بگیرم و شمایی را داشت که محترمانه او را تشییع نمایید ولی مولای او سرور همه شهیدان سر در بدن نداشت و جنازه پاکش سه روز در صحرای کربلا باقی ماند چنانکه شهیدانی از ما نیز ماهها در بیابانها مانده‌اند... به انتظار پیروزی اسلام بر کفر و تسریع در ظهور حضرت مهدی (عج) و آزادی اسرا و ...

کوچک و خدمتگذار خانواده شهدا محمد جواد اسلامی 5 / 3 / 63 »

 

شهید مصطفی حسینی



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]