« محمد مصطفی (ص) چه آنزمان که زخم میزد، مظلوم بود و چه آنگاه که زخم میخورد. چرا که مصطفی مظلوم بود» مولانا
سرت را بالا بگیر مالک، آسمان را نگاه کن. ملائکه به تماشا نشستهاند تا کار را یکسره کنی. ادامه بده مالک... تا پیروزی فقط چند گام دیگر باقیست... ما وارث همه پیامبرانیم، ما مظلومان همیشه تاریخیم! این صدای علی است در قلب مالک ...
در نبرد بیپایان حق و باطل، اینبار خلایق به ضربات شمشیر مالک اشتر چشم دوختهاند که خروشان میتازد و نزدیک است که بساط کفر و نیرنگ را از سرزمین وجود بزداید. گویی خشم و غرور علی، در کالبد مالک تجلی کرده است و بیدرنگ باید شاهد فروپاشی عمود خیمه معاویه باشیم. معاویه خود بهتر ازهر کسی این را میداند. هم از این رو است که دست به دامن تزویر میشود. چرا که در نبرد همیشه تاریخ، آنجا که شیرینی حقیقت در میان باشد، تنها تلخی «تزویر»است که به یاری «زر و زور» میشتابد و معاویه این حقیقت را به خوبی دریافته است!...
اما مالک تنها یک قرآن میشناسد، «قرآن ناطق». این کاغذها که بر روی نیزه آویزان کردهاند، تنها بهانهای است برای ادامه باطل!
مالک! بس است، برگرد!
و او که به هیچ چیز نمیاندیشد جز فرود آوردن ضربه آخر بر عمود خیمه کفر، متعجب و پریشان میپرسد: چه شده است؟! مگر نمیبینید که تنها چند قدم دیگر مانده تا نابودی شجره ملعونه؟ به علی بگویید تنها چند ضربه دیگر ... و بیدرنگ به نبرد ادامه میدهد.
مالک برگرد ... علی میگوید برگرد. اگر میخواهی او را زنده ببینی!...
و این تنها تیری است که میتواند قلب مالک را نشانه بگیرد. مگر میتوان زیستن بدون علی را تصور کرد؟ حیات بی علی معنا ندارد. شمشیر زدن تنها و تنها بخاطر علی است... مگر نه اینکه پیامبر فرمود:« علی حق است و حق هم همواره با علی است» پس چگون حق را رها کند و به معاویه بیندیشد؟ اما این لشکر تزویر را چه کند؟ چگونه در برابر آنها که به تماشا نشستهاند و منتظر شکستن مالکاند، قد علم کند و برگردد؟! نگاه تلخشان را نادیده بگیرد، زخم زبانشان را چه کند؟...
علی جان! به فریاد مالک برس. او شاید تاب این همه اندوه را نداشته باشد : « مالک ، مالک، مالک ... مگر پیامبر نگفت که ما مظلومیم. پس صبوری کن. این قوم نادان، سرنوشتشان را خود رقم میزنند. بی شک پیروز این کارزار تویی. سرت را بالا بگیر مالک. به قلبت نگاه کن. ببین که چگونه عمود خیمه معاویه را ویران کردهای! ببین که کار را یکسره کردهای... مالک ... مالک ... مالک»
و این مالک است که خسته و دلشکسته از جهل مردمان، در برابر نگاه هرزهی خاندان ابوسفیان، خشمش را فرو میبرد و اشک میریزد و جانب علی را میگیرد...