اکبر گنجی در ادامه سیر آفاق و انفس و همچنین تکاملات روحی و روانی خود، بار دیگر به سراغ مرحوم شریعتی رفته و اینبار با نوشتن سلسله مقالاتی همه همت خود را صرف اهانت و مخالفت با اندیشههای شریعتی کرده است. مقالاتی که بیش از هر چیز، بیانگر عمق کینه و خشم گنجی علیه آرمان و اصول و تفکر انقلابی و ایدئولوژی اسلامی است. خشمی که برای فروکش کردن آن، ناگزیر به پرخاشگری است و توسل به زور و گرفتن یقه و زخم زبان و تهمت زدن و ناسزا گفتن. خشمی که در نگاه اول، مسبب آن شریعتی است و گفتهها و اعتقاداتش، اما وقتی بهتر و دقیقتر گنجی را میبینیم و میسنجیم، چیزی فراتر از یک نام را در پس این ماجرا مشاهده میکنیم. شاید دقت در عناوین مقالات گنجی، کمی راهگشا باشد. آنجا که از شریعتی میگوید و از یوتوپیای لنینیستی شریعتی و آنجا که از حقوق بشر دم میزند و شریعتی؛ نفیکنندهی حقوق بشر را مینویسد و آنگاه که مشکلش را با نظام فقهی حاکم اینچنین آشکار میکند نظریهپردازی شریعتی برای فقیهان و باز انگاه که مدافع حقوق زنان میشود شریعتی؛ مدافع صیغه و چندهمسری و زمانی هم که به گمان خود اندیشه شریعتی را پایان یافته میداند و با او خداحافظی میکند وداع با شریعتی ... پرسش اصلی اینست که در زمانه حاضر، گفتن و نوشتن و درهم کوبیدن اندیشههای مردی که سالها پیش زندگی کرد و بر سر آرمان خود و دفاع از آزادی جانش را داد، چه میتواند باشد؟ چه عاملی سبب شد که پس از سی سال، آقای گنجی و دوستانشان به سراغ شریعتی بروند و به گونهای او را به نقد بکشانند گویی با مفاهیم تازهای روبرو شدهاند که با اصلاحات آنها سازگاری ندارد؟ بله حرف اصلی اینجاست. اصلاحات! اگر در مفهوم این اصطلاح به درستی بیندیشیم، قطعا معنا و مفهوم گفتههای سروش و گنجی را خواهیم فهمید. به چالش کشاندن شریعتی از دوران اصلاحات آغاز شد چرا که به گمان آنها، شریعتی از اصولی دم میزد که در نگاه آقایان اصلاح طلب با اصلاحات مورد ادعای آنها زمین تا آسمان متفاوت بود. ممکن است این سوال برای کسانی پیش بیاید که افراد بسیاری وجود داشتهاند که با اصلاحات مخالف بودند چه لزومی داشت که آنها سراغ شریعتی بروند و با او به مخالفت بپردازند؟ نکته اصلی هم همینجاست. دکتر علی شریعتی، مرد پرتلاش و خستگی ناپذیر قبل از انقلاب، تا مدتها پس از انقلاب، نامی بود که آقایان برای بیان حرفها و عقاید پنهانیشان، پشت او نهان شده بودند. کاری که به مدد و یاری عدهای از محافظهکاران و قشری گرایان، که خواهان حذف و سانسور نام و یاد شریعتی از جامعه بودند، به بار نشست و این دروغ بزرگ را که شریعتی از آنهاست و آنها هم از شریعتی، به ذهن ما تزریق کردند و تا مدتها هم خریداران بسیاری داشت... اما دروغ را نمیتوان برای همیشه پنهان کرد و دروغگو را هم! چرا که او خود، یکروز به همه دروغهایش اعتراف خواهد کرد و دوران اصلاحات بهترین زمان برای آشکار شدن دروغهای دروغگویان! چرا که آنها یا بایستی به آرمانهای شریعتی وفادار میماندند و یا اینکه با تمام قوا راه جدیدشان را در پیش میگرفتند. در برزخ میان « ایدئولوژی و حقطلبی و نهضت مستضعفین و عدالت خواهی» و « حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم» آنها راه دوم را برگزیدند و برای آنکه حقانیت خود و راه انتخابیشان را اثبات کنند، ناگزیر بودند که همه افراد موثر و مورد احترام جامعه دانشگاهی و قشر جوان و مردم را از میان بردارند. البته برای آنها فرقی نمیکرد که در برابرشان چه کسانی قرار گرفته باشند. برای پیشبرد اصلاحاتشان، گاه لازم بود که از امام هم بگذرند و از مطهری و شریعتی و دیگران هم و ... و هرکدام را با یک شیوه و روش خاص. (به عنوام مثال میتوانید به سخنرانی اخیر دکتر سروش دقت کنید و ببینید وی که خود سالها در بخشهای مختلف دانشگاهی مملکت مشغول انقلاب فرهنگی و تصفیه اساتید دانشگاه بود، چگونه از مملکت داری و نظریه ولایت فقیه امام یاد میکند! )...
بگذریم. گنجی در حالی به نقد اندیشههای شریعتی پرداخته است که از یک مساله اساسی غافل شد و آنهم اینکه هرگز در بررسی آراء و نظرات استاد شهید، شرایط زمانی و مکانی او را در نظر نگرفت. او را مخالف دموکراسی و حقوق بشر نامید، گویی شریعتی در سرزمینی میزیسته که از در و دیوارش شاخ و برگ حقوق بشر آویزان شده بود. او را مخالف زن و طرفدار صیغه لقب داد، گویا در جامعه شریعتی مردان حق اظهار نظر و آزادی داشتند. البته نمیتوانم باور کنم که شخصی چون گنجی و استاد بزرگشان سروش، همه اینها را ندانند و ندانسته به میدان کارزار با شریعتی قدم گذاشته باشند. به گمانم مساله بالاتر از این حرفهاست. اشکال شریعتی را قبلا جناب سروش به خوبی بیان کرده بود. (اینجا بخوانید لطفا )گناه شریعتی آن بود که دل در گرو ایدئولوژی و مبارزه داشت و برای نجات میهن و مردمش،به نهضت عاشورا و امام حسین و ابوذر متوسل شده بود.