سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نعمت پروردگارتان ـ عزّوجلّ ـ اعتراف کنید و از همه گناهانتان به سویش توبه نمایید که خداوند، بندگان سپاسگزارش را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
پنج شنبه 86 آذر 22 , ساعت 12:0 صبح

تقدیم به دانشجویان آزاده‏ای که در برابر دانشگاه تهران، دست در دست یکدیگر برای آزادی رقصیدند!!

                        جنبش کارگری؟؟!!

                         پاییز 1332، شبهای سکوت و سیاهی و خفقان. از آن شبهایی که صدای آواز مرغی هم به گوش نمی‏رسد(رجوع کنید به پاورقی) کفتارها، در خیابانهای شهر پرسه می‏زنند و کرکسها بر بام منازل نشسته‏اند. قرار است که صبحدم، بر سینه‏های پلید گرگی گرسنه، بالهای خونین کبوتر را بیاویزند! سیب زمینی‏ها به خواب همیشگی خود فرو رفته‏اند، بیدارهایشان نیز، در کوچه‏های لاله زار، به هنرنمایی مشغولند!... در این میان، تنها سه تن- آذر شریعت رضوی، مصطفی بزرگنیا و احمد قندچی- آن سکوت را شکستند و با خون خود، هم گرگها را رسوا کردند و هم سیب زمینی‏ها را!... سالها بعد دکتر شریعتی  درباره آن ماجرا چنین نوشت: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‏زدم. همانجایی که بیست و دو سال پیش، «آذر»مان در آتش بیداد سوخت. او را در پیش پای نیکسون قربانی کردند!... این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته‏اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‏اند، نخواستند- همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را آید بیاموزند و هر که را می‏رود سفارش کنند. آنها هرگز نمی‏روند همیشه خواهند ماند، آنها شهیدند. این سه قطره خون که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است.» به قول دکتر از آن به بعد هزاران نفر آمدند و رفتند. خیلی‏هایشان هرگز دیوارهای دانشگاه را ندیدند. خیلی‏هایشان هم هرگز صدای مظلومیت آن سه تن را نشنیدند. من نمی گویم که خونهای آن سه شهید عزیز و راهشان فراموش شد، اما می گویم سیب زمینی ها همچنان نفس می‏کشند و  گرگها نیز خونخواه آن شهیدان شده‏اند! پس عجیب نیست که پوران شریعت رضوی (خواهر آذر شریعت رضوی و همسر شریعتی) می‏گوید:«چرا نباید در حال حاضر، دانشجویان ما اطلاع دقیقی از 16 آذر سال 1332 داشته باشند؟!»  

  اما تو ای برادر و خواهر دانشجو! تویی که 16 آذر را با 13 فروردین اشتباه گرفته‏ای! اندکی صبر... کمتر از چهار ماه دیگر، روز تو نیز فرا خواهد رسید. سیزدهم فروردین ماه را می‏گویم. روز آشتی با طبیعت. آن روز شاید برای بیرون آمدن و جشن گرفتن و دست در دست یکدیگر دادن و رقصیدن، فرصت مناسب‏تری باشد!!

                                        آذر شریعت رضوی

پاورقی:

1- در مزار آباد شهر بی تپش                      وای جغدی هم نمی آید بگوش

دردمندان بی خروش و بی فغان                   خشمناکان بی فغان و بی خروش

مشتهای آسمانکوب قوی                           وا شدند و گونه گون رسوا شدند

در مزار آباد شهر بی تپش                          دارها بر چیده، خونها شسته اند

جام خشم و کین و عصیان بوته ها              پشکبن های پلیدی رسته اند

            ... خشمگین ما بی شرفها مانده ایم! ( دکتر علی شریعتی)



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]