سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خود را از اندیشه ای که مایه فزونی حکمتت گردد و عبرتی که مایه حفظ تو شود، تهی مدار . [امام علی علیه السلام]
جمعه 85 مرداد 27 , ساعت 9:8 عصر

                  

 

امیلیانو زاپاتا دهقان زاده ای بود که در سال 1879 در ایالت مورلوس مکزیک به دنیا آمد .در سن 18 سالگی پدرش را از دست داد و سرپرستی مادر و سه خواهرش را بر عهده گرفت.

در سال 1897 او به همراه تعدادی از روستاییان  به خاطر اعتراض  به زمینداران و اربابان  دستگیر شد و پس از آزادی به خدمت ارتش رفت .

در سال 1909 از سوی روستاییان به ریاست « انجمن دفاع از منافع روستا » انتخاب شد که نقش آن دفاع از حقوق دهقانان بود.  وظیفه زاپاتا  این بود که صدای محرومیت مردم را به ریس جمهور دیکتاتور مکزیک  « پورفیریو دیاز » و فرماندار ایالتی « پابلو اسکاندن » برساند . در سالهای پس از  1880 مکزیک شاهد رونق صنعت نیشکر بود که این امر به مالکان و اربابان اجازه می داد به هر قیمتی زمینهای خود را توسعه دهند. کشتزارها به قدری زیاد شدند که بسیاری از روستاها ناپدید شدند و روستاییان نیز با زور و تهدید مجبور به کار در مزارع شدند. در این شرایط بود که زاپاتا پس از مذاکرات بی نتیجه با مالکان و زمینداران ، به همراه گروهی از روستاییان زمینهایی را که به زور تصرف شده بودند ، پس گرفت. او سرانجام پس از مبارزات بسیار در سال 1919 و در حالی که برای ملاقات با نمایندگان دولت دعوت شده بود ، در اثر خیانت آنان به قتل رسید.

در سال 1952فیلمی از زندگی زاپاتا ساخته شد که نقش او را مارلون براندو بازی کرد . به نظر « الیا کازان » کارگردان فیلم ، زاپاتا نماینده مردمی بود که نمی دانستند چگونه حقشان را بگیرند.  در لحظات نخستین فیلم « زنده باد زاپاتا » گروهی از دهقانان را می بینیم که به ملاقات فرماندار می روند تا از اوضاع نابسامان زمینهایشان شکایت کنند . اما فرماندار به خواسته آنان توجهی نمی کند و اینبار زاپاتای جوان که همراه روستاییان به ملاقات فرماندار آمده بود ، با شدت بیشتری اعتراض میکند و فرماندار که از شجاعت زاپاتا به خشم آمده اسمش را می پرسد و روی کاغذ یادداشت میکند....

در صحنه ای دیگر از فیلم می بینیم که اینبار زاپاتا پس از مبارزات بسیار به مقام فرمانداری می رسد و کم کم حالات انقلابی او سرد می شود و باز گروهی از روستاییان برای شکایت نزد او می آیند و زاپاتا هم با آنان به سردی برخورد میکند . ناگهان جوانی از میان جمعیت اعتراض می کند . زاپاتا که از شجاعت او خشمگین است نامش را می پرسد و می خواهد روی کاغذ بنویسد که به یاد ماجرای خود می افتد .  قلم را بر زمین میگذارد و باز اسلحه اش را بر میدارد و به روستاییان و یاران قدیمی اش می پیوندد...



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]