شاید شما هم مطلب سوزناک مسیح علینژاد را در وبلاگش خوانده باشید. ایشان که ظاهرا از تیترهای کیهان و مصاحبههای فارس و خبرپراکنی صدا و سیما، بدجوری دلشکسته شدهاند، اینبار با چشمانی اشکبار، عقدههای دل سوخته خود را به رشته تحریر در آورده ، تا به ما ملت گرسنه، بفهماند که از نوشتن آواز دلفینها، قصد و غرض خاصی نداشته و اصلا دلفین بودن، چندان هم احساس ناخوشایندی ندارد که بعضیها بدشان آمده است! حتی برای اینکه خیال همه را راحت کنند، با سوز و گداز خاصی نوشتند: من میشوم دلفین معرکه، گریه میکنم، گردن کج میکنم ، نداشتههایم را زار میزنم ... قلب کوچک دخترک ساده روستایی ما چنان از این همه هیاهو به درد آمده، که برای اثبات مزیت دلفین بودن، به سراغ آیات و روایات و ادبیات رفته و با بیان نمونههایی از کاربرد تشبیه انسان به حیوان، نتیجه گرفتهاند:« آیا وقتی پیامبر در حدیث «کُلکُم راع» مسلمانان و یا نوع انسان را مانند گلهای از گوسفند، گاو یا بز تشبیه میکند، قصد توهین به پیروانش را دارد؟» و یا « اگر فردوسی رستم را در جایی به عقاب و در داستانی به پلنگ و در حادثهای به گرگ تشبیه میکند، قصد خوارکردن قهرمان خود را دارد؟ »... حقیقتا هر چه درباره میزان شباهت و ارتباط مثالهای ذکر شده با آنچه که در آواز دلفینها بیان شده بود فکر کردم، ارتباطی پیدا نکردم. همه ما به خوبی میدانیم که فردوسی، رستم را از جهت چابکی، دلاوری و جنگاوری، به گرگ و پلنگ و عقاب تشبیه کرده است و اصلا در ادبیات و یا در زندگی روزمره ما انسانها هم، هر یک از حیوانات به لحاظ خصلتهایی که در آنها وجود دارد به همان ویژگیها شناخته شده و از بقیه جاندارن متمایز میشوند، همچنانکه «دلفینها» هم به خاطر تیزهوشی و باهوش بودن مشهور و معروف هستند، اما آیا مسیح علینژاد، با تشبیه مردم ایران به دلفینها، به خصلت تیزهوشی آنها اشاره کرده بود ؟!... وقتی توضیحات خانم علینژاد را درباره کابرد تشبیه در ادبیات میخواندم، یاد روزهایی افتادم که گروهی دیگر از همفکران ایشان، در روزنامهها و سخنرانیهای خود از اینگونه تشبیهات استفاده میکردند و جالب اینکه همه آنها هم برای دفاع از خود، همین دلائل خانم علینژاد را بکار میبردند. به عنوان مثال میتوان به سخنان آقای مهندس خرم استاندار وقت خوزستان (و وزیر راه دولت آقای خاتمی)اشاره نمود که مردم ایران را به رقاصانی تشبیه کرده بود که به عقیده ایشان تنها شخصیتی مانند امام میتوانست آنها را به خوبی برقصاند!! و یا به تشبیهات توهینآمیز آقای رجبعلی مزروعی که ادعا کرده بود اگر در کشور مرگ موش هم یارانهای شود، مردم ایران مشتریان خوبی برایش هستند! (و البته برای آنکه به ما مردم بیسواد بفهماند که در ادبیات غنی فارسی مشابه چنین تشبیهاتی به وفور یافت میشود، خودشان را هم جزو دوستدارن و حامیان یارانهای کردن مرگ موش قرار داده بودند!)...
بگذریم که توجیهات و توضیحات جدید خانم علینژاد، هیچ مشکلی را حل نکرده و نمیکند و فقط به خودباوری افراطی ایشان اشاره دارد که حاضر به پذیرش اشتباه خود نیستند و اصلا معلوم نیست که چرا ایشان علاقه فراوانی به ادامه ماجرای دلفینها دارند؟! کسی چه میداند؟ شاید از تشابه مغز دلفینها با انسان خوششان آمده است، پس باید به خانم علینژاد گفت:«دلفین بودن هیچ عیب و ایراد خاصی ندارد، به شرط آنکه مغزمان هم دلفینی باشد!»