« ویروس » نوشته سید مهدی شجاعی
من و تنی چند از دوستانم به اتهام شلیک به سوی فرزندانمان دستگیر شده ایم . این واقعیت است ولی همه واقعیت این نیست . ما نگران فرزندانمان بودیم ، از ابتلایشان به بیماری وحشت داشتیم ، از حال و روز وخیمشان غصه می خوردیم ولی هرگز قصد کشتنشان را نداشتیم . چه کسی می تواند به سوی فرزند خود شلیک کند ؟!
از همان ابتدا هیچ کس حضور خوکها را در شهر جدی نگرفت . ولی ما اعلام خطر کردیم . وقتی سر و کله اولین خوک در شهر پیدا شد ، عده ای هورا کشیدند ، عده ای فقط تعجب کردند و عده ای هم از سر تأسف ، سر تکان دادند . اولین خوک ، ابتدا با ترس و لرز ، از میان خیابانها و کوچه ها گذشت . به بعضی از خانه ها سرک کشید و عده ای از بچه ها را دور خود جمع کرد . آنها از اینکه حیوانی را اینقدر در دسترس می دیدند خوشحال بودند . عده ای از بچه ها به خانه هایشان گریختند و عده ای دیگر از دور به تماشا ایستادند .
ما اما اعلام خطر کردیم ما که خوکها را ذاتاً نجس می دانستیم و تبغات مخرب حضورشان را در شهر های دیگر دیده بودیم ، اعلام خطر کردیم ولی صدایمان در میان هیاهوی کسانی که با تمام قوا برای خوکها هورا می کشیدند ، گم شد .
با حضور دومین و سومین خوک ، حضور خوکها در شهر کاملا ً عادی شد . خوکها به زاد و ولد پرداختند و تعدادشان روز به روز افزایش پیدا کرد ، آنچنانکه هر کدام منطقه ای از شهر را تحت سیطره خود درآوردند و بچه های آن منطقه را به بازی گرفتند . آنها که از حضور خوکها استقبال می کردند ، توجیهشان این بود که بچه ها به این وسیله سرگرم می شوند و بهتر از این است که به کارهای ناشایست بپردازند . و وقتی ما فریاد زدیم که سرگرمی به چه قیمتی و بدتر از این ممکن است چه بشود ؟ پاسخ شنیدیم که مؤانست بچه ها با خوکها آگاهیشان را نسبت به جانوران افزایش می دهد و متهم شدیم که با توسعه علم و معرفت و جانورشناسی مخالفیم . عده ای میگفتند : این اتفاقی است که در همه شهرهای دیگر هم افتاده و همین نشان می دهد که نباید خیلی احساس نگرانی کرد . خوک اگر بد بود که این همه مورد استقبال مردم شهرهای مختلف قرار
نمی گرفت . ما در مقابل این استدلال سخیف گریه کردیم و در میان گریه پرسیدیم : « شیوع یک آفت چگونه می تواند بر حقانیت آن دلالت کند .» وپاسخی نشنیدیم . عده ای معتقد بودند : خوک اصلا ً نجاست ذاتی ندارد و خوکها را اگر خوب بشوییم کاملا ً پاک می شوند پس جای هیچ گونه نگرانی نیست . و بعد وقتی نجاساتشان ، کف همه خیابانها را پر کرد گفتند : خب کسی که خوک می خواهد باید عوارض و تبعاتش را هم تحمل کند . و هر چه فریاد زدیم که ما اصلا ً خوک نمی خواستیم ، صدایمان به جایی نرسید . بعد از چند صباح که بچه ها کاملا ً به خوکها عادت کردند سر و کله صاحبان خوکها پیدا شد . آنها برای اینکه بچه ها بتوانند همچنان با خوکها بازی کنند ، مطالبه پول کردند . پدر و مادرها ابتدا جا خوردند ، اما فشار بچه ها که به این ماجرا خو کرده بودند و چشم و هم چشمی میان آنان ، سبب شد که پرداخت هزینه خوک بازی را بپذیرند و افزایش روز به روز آن را هم برخود هموار کنند . بچه هایی که وضعیت مالی خوبی نداشتند ، به هر کاری تن دادند تا بتوانند هزینه خود را تأمین کنند . ما همچنان فریاد
می زدیم و اعتراض می کردیم اما صدایمان به جایی نمی رسید . در پی فریادها و اعتراضهای ما ، عده ای فقط به این نتیجه رسیدند که بر علیه خوکها بیانیه ای صادر کنند و حضور روزافزونشان را محکوم سازند . در هیچ کدام از این بیانیه ها ، هیچ اشاره ای به صاحبان خوکها و اهدافی که از اشاعه خوکبازی دنبال می کردند ، نشد . با سکوت و تسلیم مردم ، خوکداران آرام آرام ، جرأت و جسارت بیشتری پیدا کردند و بچه ها را دنبال خوکها به خانه های خود می کشاندند . هنوز چند ماهی از حضور خوکها در شهر نگذشته بود که ویروس خوکی در میان بچه های شهر شایع شد و این همان چیزی بود که ما در شهرهای دیگر هم دیده بودیم و این همان چیزی بود که ما از آن می ترسیدیم و این همان چیزی بود که ما هشدارش را
می دادیم . دخترها به محض ابتلا به ویروس خوکی ، ناگهان لباسهایشان را می کندند و در خیابانهای اصلی شهر و در میان پارکها می دویدند . پسرها با ابتلا به این بیماری ، درست مثل خوکها ، در خیابانها و در ملا عام و حتی بر سر چهار راهها بی سر سوزنی شرم و حیا قضا حاجت
می کردند . هیچ کس برای پیشگیری اقدامی نکرده بود هیچکس برای درمان هم اقدامی نکرد . مردم آنچنان درگیر کذران زندگی و معیشت شده بودند که به هیچ چیز جز تنظیم خرج و دخل فکر نمی کردند .ما به خوکداران اعلام جنگ کردیم . ما اگر چه امید به پیروزی نداشتیم ، اگر چه
می دانستیم که در قدرت و قوا نا برابریم صرفا ً براساس انجام وظیفه اعلان جنگ کردیم . و این در حالی بود که همگان با دلایل محکم ما را بر حذر می داشتند :
دشمن از شما بسیار قوی تر است . دشمن از بیرون حمایت می شود . دشمن ریشه اش را در شهر محکم کرده است . دشمن فرزندان بسیاری از مقامات شهر را آلوده خود کرده است ؟ با کدام سلاح ؟ شکست قطعی است . اصلا ً برای چه ؟ زندگیتان را بکنید . با شاخ گاو در نیفتید .
این استدلالها نه تنها دست و پایمان را سست نمی کرد که عزم و اراده مان را قویتر می ساخت . چرا که همه این استدلالها متکی به داشتن و بیشتر داشتن دنیا بود و ما تکلیفمان را با دنیا روشن کرده بودیم .
در یک صبح سرد زمستانی هر چه سلاح داشتیم ، برداشتیم و به مقر خوکداران یورش بردیم . با اولین شلیکها ، از مقر دشمن صدای ناله آشنا شنیدیم . دست از شلیک کشیدیم و نزدیکتر شدیم . صدا از سنگرهای دشمن بر می خاست . گونی هایی که دشمن دورتادور خود و تا ارتفاع بلند چیده بود ، پشت سر آنها سنگر گرفته بود . اشتباه نمی کردیم . صدا ، صدای آشنا بود . دشمن دور تادور خود سنگری از آدم چیده بود . و آن آدمها فرزندان خود ما بودند و ما ماندیم . ماندیم با دشمنی که برای خود از بچه های ما سنگر ساخته بود . اگر همچنان شلیک می کردیم ، فرزندانمان را کشته بودیم و اگر نمی کردیم باید باز شاهد مرگ تدریجی فرزندانمان می شدیم . بغرنج ترین مساله زندگیمان بود . اما پیش از آنکه گامی در جهت حمل این معمای سترگ برداریم دستگیر و روانه دادگاه شدیم . اکنون ما به جرم شلیک به سوی فرزندانمان محکوم شده ایم . این واقعیت است اما همه واقعیت این نیست .