به نام خدا ، به نام خون
به نام آیینه و خورشید
به نام لالایی و لبخند
به نام « بابا آب داد »
به نام « او در باران آمد »
به نام مدرسه های ویران و دختران قطعه قطعه شده خردسال
به نام نماز ، به نام روزه های قضا
به نام « مسجد سنگر است »
به نام گلدسته های سرنگون و چشمهای از حدقه درآمده
به نام لبهایی که تا لحظه ای پیش می گفتند:
« سمع الله لمن حمده»
به نام مویه های « میانه » اشکهای « ارومیه » بغضهای « بروجرد »
به نام آههای « اراک » کاسه های کدر « کوهدشت »
سماورهای ملتمس « تویسرکان » کاشیهای ترک برداشته « اصفهان »
شیرفروش های شهید « شیراز » کلوچه پزهای مدفون شده « کاشان »
به نام عمامه های خونین « قم »
به نام دیده بان های نابینا « آر پی جی » زنهای بی دست ، « لودر»چیان تشنه
به نام شیرخوارگانی که در لالایی آتش به خواب فرو رفتند
به نام پدرانی که با سوغات جسد از سفر آوار برگشتند
به نام مادرانی که تنها یادگار کودکانشان یک جفت دمپایی است
من این نامه را برای روزهای آینده بشریت می نویسم
من این نامه را برای همه گله های بشری ، همه چراگاههای انسانی
من این نامه را برای همه آدرسهای جهان می نویسم
******************************
من از شهر عروسکهای سربریده و اسباب بازیهای سرگردان می آیم
من از شهر شیونهای پی در پی و صاعقه های متراکم
از مرز موجها و انحنای انفجارها
از خاوران خورشید و باختران باران می آیم
من از شهر ناخنهای خونین و گیسوان بی صاحب می آیم
از دهکده داغها و آبادی آهها
از مسیر هجرتها و کرانه کوچ ها
از کوچه گلهای پرپر و پیله پروانه های سوخته
از مجاورت مادرانی با لالاییهای بر لب خشکیده
از گور بی نشان
گهواره هایی با نوزادان بی سر می آیم
من با کامیونهایی پر از میوه جراحت
با نیسانی لبریز از کفشهای خونین و پیراهنهای پاره می آیم
من از پژمردگی « خرم آباد » از همهمه « همدان »
آنها در نوشاب نیمه شب و در نیایش جوش بامداد
آمدند و با خرناسه خنجر به خوابمان شبیخون زدند
گندمهایمان را به مسلخ بمبهای خوشه ای بردند
آیینه هایمان را در آماج موجها گذاشتند
گلهایمان را به گلوله گرفتند
گوشواره زنانمان را در آستانه غسالخانه ها انداختند
نگذاشتند بر جنازه های بادکرده آرزویمان اشک بریزیم
نگذاشتند با انگشتهای بریده خود
بر سنگفرش تفتیده باروت بنویسیو که :
اهل کوفه نیستیم
**************
من با کامیون کمکهای مردمی می آیم
از باجه های وداع ، از بانکهای خون
از آوازهای بومی
از نماز در زیر سقف باران
از کوچه های متواضع سلام
از ایستگاههای گریان خداحافظی
از آیینه و شمعدان و سکه و قرآن
از میان مادرانی که پیش از شیر دادن می گویند :
السلام علیک یا ابا عبدالله . احمد عزیزی