سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
پنج شنبه 85 مهر 13 , ساعت 11:27 عصر

امام صادق ( ع ) می فرمایند : پیامبر اکرم (ص) در زمان قبل از بعثت به چادری در بیابان وارد شد و صاحب آن چادر  از آن حضرت به شایستگی پذیرایی کرد . وقتی پیامبر به رسالت مبعوث شدند به آن مرد گفتند آیا این پیامبر را می شناسی ؟ گفت نه . معرفی کردند این همان کسی است که در فلان روز به چادر تو آمد و به خوبی از او پذیرایی کردی . مرد اعرابی به حضور پیامبر شرفیاب شد گفت : یا رسول الله مرا می شناسی ؟ حضرت فرمود : تو کی هستی ؟

اعرابی گفت : من همان کسی هستم که در فلان روز در بیابان به چادرم آمدی و به شایستگی از شما پذیرایی کردم حضرت فرمود : آفرین بر تو ، هر چه می خواهی بگو

مرد گفت : 80 شتر و ساربان آنها را می خواهم .

حضرت رسول لحظه ای تأمل کرد و فرمود : هر چه می خواهد به او بدهید .

بعد رو کرد به اصحاب و فرمود : این مرد به اندازه آن پیرزن بنی اسرائیل عقل و همت نداشت . چرا اقلاً خواسته آن پیرزن را مطرح نکرد ؟

پرسیدند : یا رسول الله تقاضای آن پیرزن چه بود ؟

فرمودند : حضرت موسی به دنبال قبر حضرت یوسف می گشت . گفتند فقط پیرزنی است که او ممکن است بداند . به دنبال او فرستاد . او را حاظر کردند ، پرسید : آیا قبر حضرت یوسف را می دانی ؟

گفت : آری . حضرت موسی فرمود : نشانه اش را بگو تا بهشت را برایت ضمانت کنم .

پیرزن گفت : نمی گویم تا خواسته ام را اجابت نکنی ؟

وحی رسید : اجازه بده خواسته اش را بگوید و قبول کن .

حضرت فرمود : بگو .

پیرزن گفت : خواسته ام این است فردای قیامت با تو محشور شوم .

پیامبر اسلام فرمودند : چرا این مرد نخواست فردای قیامت با من باشد !

بحارالانوار ج 22 ص 292



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]