هذه شقشقة هدرت..
شقشقه چیزی است شبیه بادکنک که هنگامیکه شتر عشق و شور یا خشم و خروش میگیرد در اوج غلیان از دهانش بیرون میزند و ساعتی بعد فرو مینشیند .
روزی در یکی از خطابه های خود در کوفه، علی – که از شمشیرش مرگ میبارد و از زبانش شعر! بازویی از پولاد داشت و دلی از آتش _ ناگهان در اثنای سخن، کلماتش آتش میگیرند و آنچه در آن بیست و پنج سال رنج فرو خورده بود، با جرقه خاطره ای یکباره در درونش منفجر میشوند و او را که هیچگاه _ جز در خلوت میان خدا و خویش _ ننالیده بود بر میافروزند و چنان بیتاب میکنند که _ بی آنکه بخواهد _ با خلق، از خویش سخن میگوید و از سرگذشت دردناک خویش و از آن حقکشیها و نامردمیها که از دوست دید و آن نقاب ها و نفاق ها و آن دستها ! دستهای اصحاب کبار مهاجر و انصار که به خون حقیقت آغشته بود و آن خنجرها که از پشت زدند و آن شکنجه ها که بر جانش ریختند و ... آن خاطره ها! مرگ دردناک پیامبر، سرگذشت فاطمه، ابوذر تنها ... سقیفه و شورا و عثمان و معاویه و مروان و ... سکوت بیست و پنج سال تمام و صبر « خار در چشم و استخوان در حلقوم »
جان گرفتن دردها و اشتغال خاطره ها، علی را چنان بیتاب کرده بود که به خشم و خروش سخن میگفت و کلماتش دردناک و آتشین شده بود و گویی بر سر منبر کوفه، در پیش چشم های به اشک نشسته خلق، آتش گرفته و میسوزد !
ناگهان، یکی از آن آدمهای پرت، که هیچگاه تحت تأثیر هیچ احساسی قرار نمیگیرند و جز همان که در حافظهشان راه یافته، هیچ جاذبه ای و حادثه ای تکانشان نمیدهد و گویی هرگز معنایی یا احساسی بر آنها نمیگذرد و جنساً امپر مآبلاند! بی آنکه احساس کنند که چه جوری در این جمع مطلق یک سوال خیلی شرعی! مطرح میکند که مثلاً : یا امیرالمومنین! اگر در وسط یک بیابانی قرار گرفته باشیم، چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ از مس! ، از نظر زمانی هم فقط چهار رکعت داریم به غروب آفتاب، تکلیف نماز ما چیست؟ چون فرصت نیست از طرفی هم زمین از مس است یعنی نه آب هست که وضو بگیریم و نه خاک که تیمم کنیم!
و علی را ببین ناگهان از این آب سرد که مرد خنک بر جان آتش گرفتهاش میریزد، سرد میشود و بیدرنگ، به حرمت مرد سوالش را به آرامی و ادب جواب میگوید.
مردم که از این شیعه عوضی و سوال بی ربطش عصبانی شده بودند، با التهاب از علی خواستند که سخنش را دنبال کند و داستان غم انگیز و عبرت آموز زندگیش را ادامه دهد و باز هم از خودش و رنجهایش بگوید. و علی که اکنون آرام گرفته بود و پس از لحظاتی که دردها در او زبانه کشیده بود، سبکدردتر شده بود، باز سرپوش نیرومند کظم و کتمان را بر سر انبوه رنج ها و ناگواری ها و حریق کلمات ملتهبی که برای گفتن بیقراری میکنند و نباید گفت و سوزش آن همه اسراری که روح را از درون به آتش میکشند و باید در درون دفن کرد ... کشید و سکوت سنگینی را که از مرگ پیامبر تا حال، بر سینه پر از سخنش، حمل کرده بود، دوباره برگرفت تا ... مرگ خویش !
و مردم علی شناس باید بدانند که سکوت علی، همچون سخنش جلوه ای از رسالت اوست و این سکوت سی سال ، پیام صامت او ، نهج البلاغه سپید او ! و اینها است حرفهایی که علی، برای نگفتن، دارد .
و این است که در پاسخ شیفتگانش که تشنه نوشیدن جرعه هایی از کوثر رنج های او بودند، سکوت کرد. و برای توجیه آن لحظات بیقراری که از چنگش گریختند و به فریادش آوردند، تعبیری دارد که در صمیمیت، سادگی، زیبایی و بلاغت درد، تعبیری از احساس علی است که : « هذه شقشقة هدرت » این شقشقه ای بود که بیرون پرید. « ثم قرت » سپس فرو نشست و همین خطبه است که آنرا شقشقیه نامیده اند.
دکتر علی شریعتی