سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم»خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
چهارشنبه 85 آذر 8 , ساعت 6:42 صبح

نوشته هایی از سید اشرف الدین قزوینی ، جالب اینکه ایشان این مطالب را در دوران مشروطیت نوشته اند اما عجیب به اوضاع و احوال امروز ما شباهت دارد :

عریضه محرمانه

خدمت آقای اشرف الدین حسینی ، در کمال احترام عرض می نمایم دیشب در یک خانه ای میهمان بودم . کتاب شاه نعمت الله مرحوم را می خواندند که بعد از این دنیا بهشت برین خواهد شد . و از کتاب دانیال هم استخراج کرده اند که در هزار و سیصد و سی و پنج ، خلق آسوده و راحت می شوند .

رفیق ما جعفر آقا شروع کرد به قاه قاه خندیدن . من در کمال اوقات تلخی به او گفتم : « خنده بی موقع چه معنی دارد ، مگر العیاذ بالله قلیان حشیش کشیده ای ؟ »

باز خندید . به من جواب داد ، گفت : « تو بمیری من تا به حال قلیان حشیش نکشیده ام ، ولی از این حرفها خنده ام می گیرد . این حرفهای شما خیلی شباهت دارد به حرفهای قزوینی ها و اصفهانی ها و کاشی ها . »

قزوینی به زنش گفت : « وقتی که خانه ما نان هست ، پنیر نیست . وقتی که پنیر هست ، نان نیست . وقتی که نان و پنیر هر دو هست ، من نیستم تا بخورم .»

اصفهانی به زنش گفت : « اگر پیاز و روغن و نان لواش و چوب سفید می داشتم ، یک اشکنه خوبی درست می کردیم ، اما چه فایده پول سیاه نداریم. »

کاشی از زنش پرسید : « گرسنگی بدتر است یا تشنگی ؟ » زنش گفت : « بی ادبی است ، ...شت نگرفته که هر دو را فراموش کنی . »

حالا به عینه حکایت ماست . زمان قدیم که فراوانی نعمت و ارزانی بود ، ما نبودیم . بعد از این که دنیا بهشت می شود ، ما نیستیم .

کفن ما همه صد چاک شده    بدن نازک ما خاک شده

--------------------------------------------------------------------------------------

عریضه مر غ ها و خروسها

غوت غوت غوت . غو غو لو غو غو

آقای نسیم شمال ، قربون دست و پنجه ات ، همه مون ! چرا که خوب روزنومه می نویسی . صاف و پوست کنده بی شیله و پیله از فقرا و ضعفا حمایت می فرمایید .

دیشب گذشته ، ما جماعت مرغ و خروس کمیسیونی در « یاخچی آباد » تشکیل دادیم . کلاه خودمان را قاضی کردیم ، گفتیم چه کنیم که اولیای امور به حکم النصاف بر ما ترحم نمایند . بالاخره بعد از قال و مقال ، همه رای دادند که به « نسیم شمال » عریضه بنویسیم ، بلکه این ظلم هولناک از سرمان رفع شود .

چون خوردن تخم مرغ و گوشت مرغ و خروس برای نوع بشر حلال است ، ما هم در محکمه استیناف قضا و قدر محکوم شده ، عرضی نداریم . در عروسی و عزا همیشه فدای مشتهیات بنی آدم هستیم . قربون شکمشون هم می رویم . بخورید نوش جون شما ؟؟؟ حالا خوب است این بی انصافها که همه روزه ما را قربان شکم خودشان می نمایند ، لااقل در هنگام حمل و نقل ، ما را زنده به دار نیاویخته ، یعنی حلق آویز و معلق ننمایند . آخر ما هم جان داریم . ما مرغان نیز خدا را حمد و تسبیح می نماییم .

اقلا ما بیچارگان را به آسودگی حمل و نقل کنند که خون در گلوی ما نریزد و نفسمون قطع نشود .

آن وقت زیر کرسی و پای بخاری می نشینند و از ما شکایت می کنند که تخم مرغ چرا جفتی دو عباسی است ، مرغ در بادکوبه چرا هر قطعه هفتاد منات شده و گوشت چرا پنج قران است.

آخر ای بی انصاف ها شما که ما را می خورید ، دیگر چرا به زنجیر می کشید . ما که حرف سیاسی نزدیم . ما که از همدان و کرمانشاه صحبت نکردیم . ما که به آوج و ساوج نرفتیم . ما که از قطع روابط آلمان و آمریکا دم نزدیم .

امید است که اداره جلیله نظمیه مراعات این اندازه انصاف را درباره ما مبذول فرموده ، این ظلم فاحش را از سر این زبان بسته ها مرتفع فرماید تا ما ها نیز آسوده خاطر به « غوت غوت غوت » و « غو غو لو غو غو » مشغول شده ، در رنگین کردن سفره اغنیا و میز دولتمندان اهتمام لازم مرعی شود و ادبیات بی نظیر آن شاعر دانشمند را از فسنجان و جوجه کبابی خود منقش نماییم . تازه به تازه .

اقل : « غو غو لو غو غو »

حمام

آدم وقتی که داخل حمام می شود ، می بیند که در حمام « مساوات » برقرار است . یعنی همه لخت و عریان و همه به یک صفت موصوفند.

آدم غریب که تازه وارد تهران شده همین که به حمام می رود ، نمی شناسد که این آدمهای عریان چه کاره هستند و چه صنعتی در دست دارند چون که در صورت ظاهر همه در صحن عریان می باشند .

اما همین که اینها از حمام بیرون آمدند و لباس پوشیدند آن وقت معلوم می شود که اینها چه کاره هستند . آن وقت چشمان آدم غریب باز می شود ، می بیند این آدمهای عریان یکی حمال بوده ، یکی صاحب منصب بوده ، یکی لوطی بوده ، یک بقال بوده ، یکی نمی دانم چه بوده . آن وقت می شود فهمید که در حمام « مساوات » موقتی بوده بلکه هر کسی در اصل حقیقت یک لباس مخصوص داشته .

در سال 1337 وارد تهران شدم . در حین دخول ، خیلی خوشحال گردیدم ، زیرا که از ملا ، تاجر ، خان ، روزنامه چی ، نفت چی ، طلبه همه را همرنگ دیدم . همه می گفتند : « زنده باد مساوات ، عدالت ، مشروطه »

خود به خود گفتم : به به جماعت مسلمین از خواب بیدار شده اند . در سنه 1338 و 1339 باز به تهران آمدم . دیدم آن آدمها یکی یکی از حمام بیرون آمده اند و هر کس لباس مخصوص خود را پوشیده . یکی می گوید بر مجلس ، فلان . یکی می گوید بر مشروطه بهمان ...

آن وقت فهمیدم که این شهر حمام بود ، حالا همه لباس خود را پوشیده اند . امروزه حریف می خواهم صورت اصلی این آدمها را به ذهن خود بسپارد تا به اقتضای زمانه ، هر وقت خواستند به لباس دیگر درآیند فورا یخه شان را بگیرد و بگوید تو بودی که پارک می ساختی ، عمارت لاک می ساختی . تو بمیری اگر این دفعه به پوست شیر هم داخل شوید ، نمی توانید ما را گول بزنید . ما پوست شما را در دباغخانه می شناسیم . ما دیگر جمیع شما را خوب شناختیم . به قول شاعر :

دل منه بر مردمان پول مست    لنگ حمام است ، هر که بست ، بست

امضا : « حمامچی »



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]