دیشب سریال « زیر تیغ » را می دیدم . شاید بعد از مدتها ، این اولین باری است که دوست دارم هر هفته این سریال را دنبال کنم . چون تا حالا خودم را به دیدن سریالهای ایرانی عادت نداده ام . اما اینبار قضیه کمی فرق دارد .
چند سال پیش هم ، شبهایی که « خاک سرخ » پخش می شد ، یک چنین حالی داشتم . تنها نام ابراهیم حاتمی کیا و پرویز پرستویی کافی بود که علاقمندان زیادی را پای تلویزیون بنشاند. اما مسئله تنها نام آنها نبود . خاک سرخ چیز های دیگری هم داشت . اول اینکه ، احساس می کردی این قصه واقعیت دارد . اصلا همه چیز واقعیت داشت و اغراقی هم در کار نبود ...
در « زیر تیغ » هم پرویز پرستویی ، یک بار دیگر تو را وسوسه می کند که دوشنبه ها سراغ تلویزیون بروی . اما جدای از علاقه به پرستویی ، این سریال یک حال و هوای دیگری هم دارد و آنهم به تصویر کشاندن واقعیات زندگی مردم عادی جامعه ماست . اینبار نه از خانه ها و کاخ های مجلل خبری هست ، نه از عروس و دامادی که شب عروسیشان کلید ویلایشان را برمی دارند و با بنزشان راهی شمال می شوند . اینبار دیگر عروسی از هند نداریم تا برایمان ترانه های هندی بخواند . دیگر از چشم برزخی ها خبری نیست . دیگر به فرشته ها و شیاطین گیر نداده ایم . اینبار می بینیم که زن و مرد سریال مثل خود ما روی زمین سفره شان را پهن می کنند . داماد قصه ما یک پیکان مدل پایین دارد نه یک ماکسیما .
آدمهای این قصه اهل دردند . اهل عشقند . اما درد و عشقی از جنس دردها و عشق خودمان . اصلا همه چیز این مجموعه درد را فریاد می زند . از اشکهای پرستویی گرفته تا موسیقی دلنشین حسین علیزاده . این موسیقی را می توان در بیشتر لحظات سریال شنید . کنار سفره غذا ، هنگام تکیه زدن به دیوار ، در حیاط ، کوچه و خیابان . گویی این غم تمام لحظه های زندگی ما را فرا گرفته است.
اما حکایت عشق هم در این سریال ، از نوعی دیگر است . عشق با درد آمیخته است نه با شهوت . به قول پرستویی ، عشق را به هزاران درد جستجو می کنم . نا مهربانی ها ، غیظ ها و کینه ها را هم در مدار عشق دوست دارم .
![](http://www.ziretigh.com/pages/photos/Wallpaper/page3/01.jpg)
لینک سریال زیر تیغ را در قسمت پیوندهای روزانه وبلاگ قرار داده ام . آنرا از دست ندهید .