« به نام خدا ، به نام خون . به نام آیینه و خورشید . به نام لالایی و لبخند .»
به نام بابا آب داد . بابا نان داد . به نام او در باران آمد »
به نام تمام آن روزهایی که خاطراتش هنوز هم برای من زنده است .
به نام روزهایی که پدربزرگ نمازش را می خواند ، سماور را روشن می کرد و تازه مادربزرگ ، بیدار می شد .
به نام روزهایی که پدربزرگ رادیو را روشن می کرد و « شیر خدا » شروع می کرد به یا علی گفتن .
به نام دوران کودکی ، خانه پدربزرگ و مادربزرگ ، بهترین نقطه دنیایمان بود .
به نام « بابا نون داد ، دیگه شعار ما نیست » .
به نام « بابا جون داد ، بابا خون داد »
به نام اشک ، که یار و همدم مادران بود . به نام آه که مونس خواهران بود . به نام دلتنگی که نگران همسران چشم به راه بود.
به نام نو عروسانی که حسرت «ماه عسل »برای همیشه بر دلشان ماند .
به نام زنانی که گریه نوزادشان ، دلشان را خون می کرد.
به نام عمو ، آنروز که فهمیدم شهید کیست و شهادت چیست .
به نام شیون های مادربزرگ که فریادش دل تاریخ را خون کرد .
به نام پدربزرگ ، که سینه اش تنگ شده بود و سرانجام غرور مردانه اش را شکست و دور از چشم دیگران ، به گریه افتاد .
به نام عمه ، مشغول برداشت چای بود که خبر شهادت شوهرش را به او دادند .
به نام پسر عمه ، که وقتی به دنیا آمد ، شش ماه از شهادت پدرش می گذشت .
به نام او ، که حتی یک بار هم ، آغوش پدر را تجربه نکرد...
به نام مادربزرگ ، که هم خود گریه می کرد و هم دخترش را آرام می کرد .
به نام پدر بزرگ ، که داغ پسر و داماد کمرش را شکست .
به نام آن روزهایی که نوه به پدربزرگ می گفت « بابا » ...
به نام آن شبهایی که لالایی مان ، نغمه های دلگیر مادربزرگمان بود .
به نام درد ، خون ، رنج ، غصه ...
به نام قصه ای که نوشتم ، و این دردناک ترین و البته بهترین قصه ای بود که با چشم خود دیدم ...
می گویند صدام اعدام شده است . همان کسی که ، روزهای جنگ هروقت تلویزیون قیافه نحسش را نشان می داد ، صدای نفرین مادربزرگم بلند می شد .
همانی که مادران ، پدران ، همسران ، فرزندان ، خواهران و برادران بسیاری را برای همیشه ، در غم و اندوه عزیزان خود فرو برد .
نمی دانم ، در کدام دادگاه ، در کدام محکمه ، در پیشگاه کدام قاضی فریاد بزنم .
نمی دانم ، به کدام زبان ، لهجه و به کدام خط ، این دردها را بگویم و بنویسم .
چگونه معنی کنم ، اشکهایی را که روزی با گوشه چادری پاک می شد .
چگونه تفسیر کنم ، لبخندهای بی جانی را که تنها برای تسکین درد دیگران بر لبها می نشست .
می گویند صدام اعدام شده است . لیبی و عربستان ، عزای عمومی اعلام کرده اند . ما هم خوشحال نیستیم . ما هم از اعدام صدام ناراحتیم . ما ناراحتیم از اینکه در زمانه ای زیسته ایم که موجودی چون صدام ، بهترین جوانان این مرز و بوم را از ما گرفت
به قول احمد عزیزی :
« من این نامه را برای روزهای آینده بشریت می نویسم . من این نامه را برای همه گله های بشری ، همه چراگاههای انسانی ، من این نامه را برای همه آدرسهای جهان می نویسم .»
تصویر فوق مربوط است به عموی شهیدم ، مصطفی حسینی ، که در سال 61 ، در سن 18 سالگی ، در شلمچه به شهادت رسید .