هر قدمی که بر می دارم ، سالها با گذشته خودم فاصله می گیرم . شادم از این فاصله و مصمم به آمدن .
دیر که نیامدم ؟
شاید هم دیر باشد ، اما بهتر از این لحظه ، لحظه ای را نیافتم برای پیوستن .
اگر امید پذیرش نبود ، پاها این طور استوار بر خاک نمی نشست و دل کندن از آن طرف این چنین راحت نمی شد .
راحتتر بگویم این اولین باریست که اختیار دل و پایم از آن خودم است . دنیا بر سرم خراب شد وقتی شنیدم بیعت کنندگان ، بیعت شکسته و قصد کشیدن شمشیر دارند.
من هم با آنها بودم !
آن روز که راه بستم ، همین چند روز پیش بود ، آفتاب آتش می زد نه مثل امروز ، ما هم تشنه بودیم نه مثل تشنگی امروز اهل بیت .
سیراب شدیم من و یارانم به دست مبارکتان و امروز شرمنده از لبان تشنه یارانتان .
از من پرسیدید : « بر مایی یا با ما ؟ »
چشمانم به شما بود و دلم زیر پا ، این را حس کردم . من غافل ، مطیع فرمانی شده بودم که حق در آن جایی نداشت .
گفتم : « بر شما »
وای خدای من ، قبول می کنم ... قبول می کنم که آن روز خام بودم ، زبان در اختیار نداشتم .
تنها تسکین من آن است که نماز را به شما اقتدا کردم ، لااقل در این مورد رعایت ادب را دانستم .
می دانم دست میزبانی بر سرم خواهید کشید ، هر چند که اینجا نام مهمان بر شماست !
پذیرا باشید سلام مرا و اذن میدانم دهید .
من اول کسی بودم که راه را بستم ، بگذارید اول کس باشم که خونش ریخته می شود پیش پای شما .
« منم آن کس که مرتبه میزبانی را بر این چنین میهمانی دانست . به خدا لحظه ای آرام نمی گیرم و از شما که دریغ کردید از جرعه آبی بر مهمان دعوت شده ! کشته ها بر زمین خواهم گذاشت . اینک رسم میزبانی را با خون خود به شما بیعت شکنان خواهم آموخت . »
...
- سلام بر تو ای فرزند رسول .
- « برازنده است نام حر که مادرت بر تو نهاد »
نوشته حسین شاملو