چند وقت پیش بود که با یکی از دوستان وبلاگ نویس آشنا شدم و همین آشنایی باعث شد که از آن پس گهگاهی از طریق چت با هم صحبت کنیم . اما دیروز به طور ناگهانی متوجه شدم که ایشان فرزند شهید هستند ...
اکنون درد دلی با تو دوست خوبم :
خدایا ، چقدر سخت است صحبت کردن ، آنهم با کسی که خود ، سختی ها را با تمام وجودش درک کرده . کسی که رنج را با تمام ابعادش احساس کرده و کسی که انتظار را برای همیشه شرمنده نگاه خسته اش کرده . چقدر این قصه برایم پر غصه است . قصه اشکهایی که روزگاری تنها همدم چشمهای منتظر بود. قصه خونهایی که روزی با خاک این سرزمین آمیخته شدند تا شقایقهای عاشق ، برویند و داغ دل ما را برای همیشه تاریخ تازه نگه دارند. قصه فرزندانی که داغ گفتن یک بابا بر دلشان ماند . قصه غروبهای غمگین جنوب ، بیقراری اروند ، سکوت پرفریاد شلمچه ، مظلومیت فکه و هورهای سوخته ...
من این قصه ها را همیشه قبل از خواب می خوانم .
من این غصه ها ، را دوست دارم . من از این دردها ، خوشم می آید .
من روزی چند بار برای شفای سینه خود شربت غصه می خورم . روزی چند بار سرم را با پیشانی بند خاطرات ، محکم می بندم تا درد سرم آرام شود . من هیچ مرهمی را به اندازه غم ، برای تسکین دردهایم نمی پسندم. من به طب روحانی بیشتر اعتقاد دارم ، تا به طب حیوانی ...
خدایا از تو ممنونم که این داغ ابدی را در دلهای ما قرار دادی .
خدایا شکرت که این درد را به سینه های ما بخشیدی .
خدایا تو را سپاس که قصه غصه هایمان را پایانی قرار ندادی !
دوستم می گفت که وقتی پدرش شهید شد ، تنها سه ماه از تولدش می گذشت .
او می گفت که پدرش ، در این سه ماه ، تنها یک بار موفق به دیدنش شده بود .
او می گفت ، که از دوستان پدرش شنیده که پدرش مظلومانه شهید شده است.
او می گفت ، پدرش هرگز برنگشت . چونکه دوست داشت همانجا و در همان خاک تفتیده ، آرام بگیرد و البته آرام هم گرفت ...
او گفت و گفت و من که سرگردان و مبهوت ، مشغول خواندن حرفهای او بودم ، بغض نشکفته ام را خفه کردم و با رجوع به دل خود ، به یاد شعری از مرحوم ابوالفضل سپهر افتادم که روزگاری با دلی پر خون و چشمانی پر اشک این چنین سرود :
اتل متل یه جعبه / پر از مداد رنگی / اتل متل یه بچه / چه بچه زرنگی
با یک مداد HB /توی اتاق نشسته / فکر میکنه به باباش / جفت چشاشو بسته
قربون برم بابامو / الان اگه زنده بود / صورت مهربونش / حتما پر از خنده بود
...
بس که بابا بابا گفت / ناله زد و غصه خورد / کنار عکس بابا / خسته شد و خوابش برد
دید که تو تختی ازنور/ باباجونش نشسته / هزار ملک دور اون / جمع شده حلقه بسته
زد زیر گریه و گفت / میگن دیگه نمیای!/ منو گذاشتی رفتی / بابا منو نمی خوای؟
بابا اونو بوسیدش/ توی بغل گرفتش/اشک چشاشو پاک کرد/نیگاش کردش و گفتش :
اگه نرفته بودم / یه غول بی شاخ ودم / اومده بود تو خونه / تا زور بگه به مردم
رفتم باهاش جنگیدم / تا که بره به خونش / اگه باور نداری / بیا اینم نشونه ش
دست گذاشت رو خالش/ همون خال پیشونیش/همون خال قشنگش/خال قرمز و خونیش
لب رو گذاشت رو خال /بابا جون و بوسیدش/ بعد صورت رو عقب برد/قشنگ بابا رو دیدش
یهو پریدش از خواب/دید که وقت اذونه/بوی تن باباجون / پیچیده بود تو خونه
دید که زیر نقاشیش / به خط ناز بابا /نه تنها امضا شده/ داده یه بیست زیبا !