سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل هنگام پری شکم، حکمت را بیرون می اندازد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سه شنبه 87 اردیبهشت 3 , ساعت 10:49 عصر

چیزهایی که امروز با چشمانم دیدم:

امروز وقتی از کنار یک قنادی رد می‌شدم چشمان حسرت‌بار و گرسنه یک کودک را دیدم که به همراه پدر میانسالش از پشت ویترین به شیرینی‌های خامه‌ای و تر و خوشمزه آن قنادی نگاه می‌کرد. وقتی جواب رد پدر را برای خریدن شیرینی‌ خامه‌ای شنید، به سراغ شیرینی دانمارکی یا گل محمدی خودمان رفت، اما پدر قید خرید همان دانمارکی را هم زد و دست پسرش را گرفت و رفت...

امروز وقتی به چهار راه اول نزدیک ‌می‌شدم، ماشینها را ‌دیدم که گرفتار ترافیک وحشتناکی شده بودند. اولش فکر کردم که تصادفی اتفاق افتاده، اما بعد متوجه شدم که علت این شلوغی‌ها، یک خانم متبرج بوده‌اند! جوانان اهل تمیز هم برای رساندن آن خانم از همدیگر سبقت می‌گرفتند!

امروز وقتی از روی پل عبور می‌کردم، ماشین مدل بالایی را دیدم که ناگهان ترمز زد و خانم جوانی از آن بیرون افتاد... بلند شد ... ناله‌ای زد... باز هم به زمین افتاد... من رد شدم و نگاهش کردم. آدمهای دیگر هم نگاه می‌کردند... مرد جوانی از ماشین مدل بالایش پیاده شد، خانم جوان همچنان کنار جاده ولو شده بود و گریه می‌کرد!

امروز وقتی به تقاطع خیابان رسیدم، ماشینها در هم می‌لولیدند. سرم را بالا گرفتم، چراغ راهنمایی و رانندگی از کار افتاده بود. پلیسی هم درکار نبود. پسرک جوانی، وجدانش درد گرفته بود، آمد و وظیفه هدایت ماشینها را برعهده گرفت!

امروز وقتی به چهارراه آخر رسیدم، موتورم خاموش شد. در اوضاع و احوالی که همه ماشینها و آدمها برای رد شدن عجله داشتند، ماندن من آن وسط، رد شدن آنها را دچار مشکل می‌کرد. موتورم را کشان کشان به سمت کنار خیابان کشیدم، یادم آمد که همین دیروز 5 لیتر بنزین توی حلقومش ریخته بودم... سرم را پایین بردم... نمی دانم کدام شیر‌پاک خورده‌ای شیر بنزینش را بسته بود!

امروز خیلی چیزهای دیگر هم دیدم...



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]