قبول کن به عدالت نمی رسیم ( علیرضا قزوه)
صادق!
بگو که راست میگویم/ بگو که کودکان سنگم نزنند/ و دست عاطفهی سرگردانم را بگیرند/ بگو که میخواهم چشمانم/ مزارع آفتابگردان باشد/ من میتوانم فراموش کنم/ دستان ترک خورده پدرم را/ میتوانم با یک جفت کفش براق و یک عینک پنسی/ با پرستیژترین روشنفکر شوم/ میتوانم به خودم سلام کنم/ تا جواب سلامی را نداده باشم.
میخواهی یک روز در میان تجدید چاپ شوی؟/ گفتم: عاطفهام را به حراج گذاشتهام/ ارزان میخرید!/ ای واژهها/ ای هزار مورچهای که پارههای قلبم را از دهانم میربایید/ بگویید که راست میگویم.
صادق! آیا نمیبینی که شهر حافظهاش را از دست داده است؟
آی آقای شاعر/ زبانت را گاز گرفتهای/ آی، شاعر/ هنوز خیلی کودکی!
... و من به روزهای کودکیام برگشتم/ شب بر پشت بام کاهگلی لم داده بودم/ من با زین چهل تکهای ابر بر اسب ماه سوار بودم/ و شبهای کودکیام این گونه می گذشت/
یک شب/ در صخرههای عرش زلزله آمد/ و اسب من گم شد/ گریستم/ و ماه رفته بود/ تا در آخور کهکشان سر فرو کند/ که پلکهایم به روی هم افتاد/ خواب دیدم: ارهها ماه را دو شقه کردهاند/ خواب دیدم خود را دفن میکنم/ و چشمانم را به کلاغهای گرسنه میبخشم!
آیا دروغ بود عدالت/ دروغ بود عشق/ و مردانی که به آسمان رسیدند؟/ ای شهر چگونه پلکهایت را بستهای/ بر رقص عروسکها/ وقتی مردان رستاخیز تعظیم میکنند/ و بزرگ میشوند و بر برگه حقوق نماز وحشت میخوانند
سلام، آقای شعار/ سلام، آقای هوار/ سلام، آقای سه طبقه/ آقای شش طبقه/ آقای نه طبقه/ آقای محلل/ سهام کارخانهات چند صد میلیارد؟
ایشان فرزند فلانیاند!/ قبول کن به عدالت نمیرسیم/ از دست تولههای خرس!
بگذار خودم را چیز خور کنم!
دیروز کتابهایم را فروختم/ امروز نوارهای دلتنگیات را بفروش!
ای دریغا دوران سازندگی و برازندگی!
شاعر، صبور باش
صادق!/ سکوت کنم/ یا استخوان ران شتر را بردارم و جسارتم/ تمام ارث پدریام را.
صادق!/ اینجا یکصد هزار حنجره سرخ/ و یک حنجره سبز/ ترانه صبر میخواندند/ بگذار صبر کنم/ اما روزی که نیستم/ از مردانی بگو که مشک پاره پاره صداقت را در دست داشتند/ و تمامت خویش را در پای عشق ریختند.
صادق!/ به دستهایم نگاه کن/ تهیست!/ آیا پرندگان بر شاخههای تهی فرود میآیند؟/ آیا پرندگان بر شاخههای تهی آواز میخوانند؟
صادق!/ باور کن اینجا چیزی گم شده است/ در چشم گرسنگانی که قرنهاست/ پیراهن تنشان را فروختهاند!
... و خواب دیدم، هنوز/ با مردانی میروم که پیشانیشان سبز است/ و خواب دیدم به استقبال مردی میرویم که اسب سپیدش/ در افقهای دور دست، رهاست.
خدا وکیلی شما کجای دنیا، نمایندههای به این باحالی پیدا میکنید؟ کدام مجلس خارجی را سراغ دارید که نمایندههایش اینقدر به فکر حل مشکالات مردم باشند؟ ها؟ شما سراغ دارید؟ من که جایی ندیدم و سراغ ندارم! شما فکرش را بکنید، این بندگان خدا، به خاطر ما و برای حل مشکلات جامعه، از خودشان و خانوادههایشان میگذرند و فقط و فقط به فکر ما هستند! از خوابشون میزنند، از تفریحاتشون کم میکنند، از خورد و خوراک و خلاصه از همه زندگیشون تا قانونی را برای ما تهیه و تصویب کنند! البته گاهی هم ممکنه که پیش بیاد و قانونی را برای خودشان تصویب کنند که همان را هم اگر دقت کنیم، منفعتش برای خودمان است! مثلا همین چند روز پیش بود که، نمایندههای محترم، نشستند و جلسهای تشکیل دادند و در آن برای حل پارهای از مشکلات مردم، قانونی تصویب کردند که طبق آن، هر دوره نمایندگی مجلس، معادل یک مقطع تحصیلی برای نمایندهها، محسوب میشود! چیه؟ ذوق زده شدید؟ یا شاید از خودتان میپرسید، خوب این چه ربطی به مشکلات مردم دارد؟ الان توضیح میدهم. ببینید: نمایندههای محبوب ما، که ماشاالله همهشان دکتر و مهندس و استاد تشریف دارند. پس هیچ احتیاجی به داشتن مدرک بالاتر ندارند، ولی با اتکای به این قانون، درجات مادی و معنوی آنها و به تبع آن، حقوق مادی و معنوی آنها افزایش پیدا میکند که نتیجهاش افزایش حقوق ماست! حالا خودتان قضاوت کنید!...
حالا که شکرخدا، همه خدمتگزاران مشغول خدمتگزاری هستند، برای حل مشکلات مردم، به نمایندگان محترم پیشنهاد میکنم که موارد ذیل را هم مد نظر داشته باشند و حتیالامکان یکی از این پیشنهادها را تصویب کنند:
پیشنهاد میشود:
1- به ازای سالهای بیکاری، برای افراد بیکار، سابقه کار در نظر گرفته شود!
2- به ازای هر چهار سال بیکاری دانشجویان فارغالتحصیل، یک مقطع تحصیلی برای آنها در نظر گرفته شود!
3- به ازای سالهای اسکان در خانههای استیجاری، برای مردم حق مسکن در نظر گرفته شود!
4- به ازای هر یک سال که از داشتن خانه شخصی محروم بودهایم، یک روز خانه ملت را در اختیار ما قرار بدهند!
5- به ازای سالهایی که از خوردن گوشت و مرغ و میوه محروم بودهایم، همین مواد را بصورت رایگان و یا لااقل نیمه رایگان در اختیار ما قرار دهند!
6- به ازای ماهها و سالهایی که قرار بود به هر نفر پنجاه هزار تومان تعلق گیرد و تعلق نگرفت، مبلغی به عنوان خسارت پرداخت شود!
7- به ازای هر دلار افزایش قیمت نفت، یک ریال به حقوق هر ایرانی بالای شصت سال اضافه کنید!
8- درعوض زانتیا و پرشیا و ماکسیمایی که خودتان سوار میشوید، به هر ایرانی یه ژیانی، پیکانی یا پرایدی هدیه دهید!
9- به ازای هر چهار دورهای که در مجلس حضور دارید، یک دور را بدون رایگیری به مجلس بروید!
10- به ازای هر پنج دورهای که نماینده بودید، یک دوره را استراحت کنید!
ما توقعمان زیاد نیست. چنانچه حتی یکی از موارد فوق هم تصویب شود، مورد حمایت آحاد ملت قدرشناس ایران قرار خواهد گرفت!
اصلا این کشور ترکیه همیشه عادت کرده که کاسه داغتر از آش باشد. زمانهای قدیم هم که عثمانی، جای ترکیه فعلی بود، از این ادعاها میکرد. میگفتند که ما رهبر جهان اسلامیم و از این قبیل حرفها. (جالب است بدانید که در ترکیه موزهای وجود دارد که ادعا میکنند، شمشیر پیامبر و از آن مهمتر تار موی ایشان را در اختیار دارند!!). خلاصه عثمانی تجزیه شد و از آن همه قلمرو، تنها ترکیه امروزی، برایشان باقی ماند، که اینها هم شروع کردند به حرفهای گنده زدن. یک آتاتورک پیدا شد و این همه خاکی که در آسیا بود را بیخیال شد و چسبید به همان یک وجب قسمت اروپاییاش. بعدش هم که خط و کلاً همه چیزشان را عوض کرد و شدند غربی! حالا این وسط گاهی هم فیلشان یاد هندوستان میکند و یادشان میآید که یک روزهایی هم این دور و برها، خاطراتی داشتند. همین پارسال بود، در روزنامهها خواندم که نوههای مولانا! در ترکیه ابراز علاقه کردهاند که به ایران سفر کنند!! ( از مسولان محترم خواهش میکنم که از تجربیات ترکیه در این زمینه استفاده کنند و یه فکری برای پیدا کردن نوههای حافظ و سعدی خودمان بکنند!) حتما این نوههای عزیز جناب مولوی، قصد دارند ضمن سفر به ایران، از ما تشکر کنند که زمانی، پدربزرگ عزیزشان را در خاک خودمان جای دادیم و از ایشان به نحو شایسته، پذیرایی کردیم و کلاً میزبانان خوبی بودیم! و احتمالا به خاطر اینکه زحمت را کم کنند تصمیم گرفتهاند، که مثنوی معنوی مولانا را از فارسی به ترکی برگردانند که بیش از این مزاحم ما ایرانیان نشوند! آخر از اینها هیچ چیز بعید نیست چراکه زمانی قرار بود نماز و قرآن را هم از عربی به ترکی بخوانند! خلاصه سرتان را درد نیاورم. تا اینجا که خواندید،مال پارسال بود. اما از خبرهای امسال بشنوید که پیگیری این نوهها و مسولان ترک، نتیجه داد و یونسکو امسال را به پیشنهاد ترکیه و به مناسبت هشتصدمین سالروز ولادت مولوی، به نام «سال مولانا» اعلام کرد. و از همه مهمتر اینکه ترکیه اعلام کرده است که قرار است مثنوی را به زبانهای زنده دنیا ترجمه کند و جای بسی خوشحالی است که برادران ترکمان، ما را قابل دانستند و زبان فارسی را هم جزو زبانهای زنده دنیا به حساب آوردهاند! خدا وکیلی یک بار به روی خودتان نیاورید و حرکات خشن از خودتان بروز ندهید! بالاخره مهم این است که همه ما با هم برادریم و همکاریهای منطقهای مهمتر از این حرفهاست که کام خودمان را با آن تلخ کنیم. چرا که ما تنها باید بهخاطر مسائل ارزشی، رویمان را ترش کنیم! درست مثل آن زمانی که آقای مشایی مشاور رییس جمهور، در مجلس رقصی در ترکیه شرکت کرده بودند و خوشبختانه، همه فریادها بر علیه این حرکت غیر ارزشی ایشان بلند شد. خدا را شکر!
فقط به عنوان ختم کلام از مسوولان محترم تقاضایی دارم. اکنون که برادران عزیزمان در کشورهای همسایه، تمام شخصیتهای شاعر و غیر شاعر ما، از قبیل ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، جلالالدین محمد بلخی، رودکی و صدها شخصیت دیگر را برای خودشان برداشتهاند، لطف کنید و تنها شخصیت محبوب باقیمانده ما را فوراً به نام ما ایرانیان بزنید. آن هم کسی نیست جز «ملا نصرالدین» معروف خودمان! البته خواهش میکنیم که هرچه سریعتر. چون ما شنیدهایم، یک زمانی روزنامهای با همین نام در روسیه سابق منتشر میشده، بعید نیست که عنقریب روسها هم ادعا کنند ملا نصرالدین، روسی بوده است!!
بعضی وقتها احساس میکنم که حرف زدن و نوشتن برایم سخت است و از این بدتر گاهی هم نفس کشیدن! همه اینها زمانیست که بوی مشمئز کننده ریا و تظاهر و تملق را احساس میکنم ولی از صداقت خبری نیست! زمانی که روی لبه تیغ ایستادهام و دردی را بیان می کنم. درست همینجاست که میخواهم فریاد بزنم اما متهمم میکنند به سیاه بینی! ناامیدی! آرمانخواهی! و شاید هم بگویند منافق و بیتقوا و بیادب!!
وقتی به فضای جامعه نگاه میکنی که مبنای بسیاری از رفتارها و تصمیم گیریهای ما را مسائل سیاسی و جناحی، تعیین می کند، وقتی میبینی که فرهنگ و اقتصاد و جامعه، همه از دریچه تنگ سیاهبازیهای حزبی دیده و اندیشیده میشود، و مردم را تنها زمان انتخابات و پای صندوقهای رای صدا میزنند، درست همین لحظه که همه اینها را میبینی و میخواهی فریاد بزنی و از بیعدالتی و تبعیض بگویی، اشاره میکنند که برادر، آهستهتر!
ما را متهم میکنند که آرمانخواهیم! عجبا! به جایی رسیدهایم که مسائل ابتدایی و اساسی انقلاب، که اصلا انقلاب به خاطر آنها شکل گرفته است، آرمانخواهی تلقی میشود. اگر تعریف دقیقتر آنرا بخواهیم یعنی دستنیافتنی! ما را نصیحت میکنند که بیهوده فریاد نزنید. نظام را تضعیف نکنید. به افراد برچسب نزنید و آنها را متهم نکنید! تقوا داشته باشید و سکوت کنید! و من تنها ایرادم اینست که سکوت کردن را بلد نیستم. ادامه مطلب...
به بهانه دستگیری تعدادی از زنان فعال در عرصه آزادی!!
آیدای عزیز سلام. با خبر شدم که جمعی از دوستانت که همگی از فعالان جنبش آزادی زنان بودند، دستگیر شدهاند. ناراحتی این فاجعه را با هیچ کلامی نمیتوان بیان کرد. کجایند آن زنانی که ببینند و بشنوند که شما و دوستانتان برای تحقق آزادی و مبارزه با بنیانهای مردسالارانه این نظام چه کارها که نکردهاید؟ کجایند آن دخترانی که شب و روزشان را صرف پیدا کردن شوهر، این خانه و آن خانه میروند و هیچ وقت به خود زحمت ندادهاند که بیاندیشند، شوهر برای چه؟ آیدای عزیز بارها گفتهام تا زمانی که همه زنان و دختران این مملکت برای مبارزه با ظلم و ستم یکپارچه نشوند هیچ کاری از پیش نمیرود. تو خودت را ناراحت نکن. بگذار، این نابینایان و ناشنوایان همچنان مشغول تمیز کردن طویلههایشان باشند. رهایشان کن تا به زاییدن و شیر دادن و تر و خشک کردن بچههایشان سرگرم باشند. بدبختی آنجاست که عدهای پا را فراتر گذاشته مشغول تر و خشک کردن شوهرانشان نیز شدهاند! آیدای مهربان! بارها گفتهام و بار دگر میگویم، زندگی در این جهان سوم برای شما دشوار است، برای شمایی که اصلا از جنس دیگری هستی، مبارزهات و اندیشهات مال اینجا نیست، بدرد اینجا نمیخورد. تو را باور نمیکنند. تو وقتی فریاد میزنی، بعضی از این خانمهای خالهزنکی خودمان فکر میکنند که تو به زور میخواهی با شوهرانشان ازدواج کنی! آیدای بزرگ، از من به تو نصیحت، بگذار و برو. مانند همه آنهایی که گذاشتند و رفتند. اصلا برو به هاوایی، جزایر قناری و یا همین سواحل زیبای مدیترانه در بیروت خودمان! آنجا لااقل قدر آزادی را می دانند و همچنین قدر و منزلت و ارزش شما را! آخر تا کی میخواهی اینجا فریاد بزنی؟ تا کی میخواهی داد بزنی که زنده باد آزادی، زنده باد تساوی حقوق زن و مرد. اینجا که کسی گوشش به این حرفها بدهکار نیست. زنان جامعه ما را بیخیال شو. تا زمانی که آنها مشغول کارهای زنانه خودشان هستند، به این شعارها نمیشود دل خوش کرد. البته من پیشنهادهای زیادی دارم. چطور است این راهکارها را هم امتحان کنید شاید جواب بدهد. چطور است، شعار جدیدتان این باشد، که از این به بعد مردان نیز باید همانند زنان باردار شوند. من به نوبه خودم حاضرم این همه درد و رنج و مشقت را تحمل کنم تا ثابت کنم که از آرمانهای شما دفاع میکنم!! مگر زنان ما چه گناهی کردهاند که باید این همه سختی و مشقت را تحمل کنند؟ دهها هزار سال است که تنها زنان باردار میشوند. یک چند صباحی هم مردان این رنج را به دوش بکشند تا همه چیز مساوی شود! باید کاری کرد که این شعار همهگیر شود. به امید روزی که رویای صادقه « وبلاگ دلنوشتههای بیروت» به حقیقت بپیوندد!!
در پایان میخواهم از این فرصت استفاده کنم و گلهای بکنم از زنان و دخترانی که روزی روزگاری شوهران و پدرانشان را به بهانه دفاع از ناموس، غیرتی کردند و آنها را فرستادند به جنگ دشمن و سرانجام همه را به کشتن دادند! شما میگفتید که این مردان میخواهند جلوی بعثیان را بگیرند تا فجایع جنوب در تهران تکرار نشود! شما میگفتید که مردانمان رفتند تا کسی به زنانمان در تهران چپ نگاه نکند، امروز هم دست از خیالاتتان برنمیدارید...
آنها هرگز نمیدانستند که روزی خواهد آمد که عدهای از زنان ما دست هرچی مرد را از پشت خواهند بست. آنها تصور نمیکردند که روزگاری، زنانمان جمع شوند و فریاد مرگ بر ظالم سر دهند. اگر آن روز مصداق ظلم، صدام بود امروز مصداقش میشود «مرد»! زنده باد آزادی، زنده باد « زنان بدون مردان»!...
چشمانش را باز کرد . پلکهایش سنگین شده بود . همه جا تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمیشد . خواست سرش را تکان دهد ، اما احساس کرد که تکه سنگ بزرگی روی گردنش قرار گرفته است و اینجا بود که یادش آمد ، زیر آوار مانده است . نفسش به سختی بالا میآمد اما هنوز امیدوار بود . کمی آرام شد . احساس کرد که صدایی به گوشش می رسد . دقت کرد . درست حدس زده بود ، صدای بیل و کلنگ بود که از بالای سرش میآمد . انگار کسی مشغول شخم زدن زمین بالای سرش بود . خواست فریاد بزند و کمک بخواهد . تمام قدرت خود را به زبان آورد و فریاد زد : کمک ... . اما این صدایی نبود که بگوش کسی برسد . ناامید نشد . هنوز بارقه ای از امید در دلش زنده بود . کمی استراحت کرد . تصمیمی گرفت و با نوک انگشتانش شروع کرد به کنار زدن خاک . می خواست هر طور شده روزنه ای به روشنایی باز کند . اما خودش هم نمیدانست که فاصله اش با سطح زمین چه مقدار است . صدای ضربان قلبش را میشنید که به دلداری او آمده بود و تشویقش می کرد ...
پس از لحظاتی ، ناگهان برقی چشمانش را زد و او که به تاریکی عادت کرده بود ، فورا چشمانش را بست . با خودش فکر کرد که دچار توهم و خیال شده است . آرام چشمانش را باز کرد ، خدای من ، روشنایی ، نور ، آسمان ...
خورشید تازه از خواب بیدارشده بود ، آسمان داشت آبی میشد . پرندگان مشغول ورزش صبحگاهی بودند و آواز میخواندند . پروانه ای ، آن حوالی مشغول پرسه زدن بود . ناگهان متوجه او شد که داشت از زیر زمین بیرون میآمد . جلوتر رفت، اما او از فرط خستگی از حال رفته بود . بیهوش شده بود . پروانه کمی دور و برش را نگاه کرد لبخندی زد و به طرف شاخه گلی رفت . شبنم را که مدتها در انتظار چنین لحظه ای بود ، بیدار کرد و تکانش داد . شبنم آرام سر خورد و افتاد روی جوانه سبز و تازه . جوانه که هنوز خستگی زیر آوار از تنش بیرون نرفته بود ، صورتش را شست و برای ادامه زندگی آماده شد .
سالهاست که بر تارک منبرهای مذهبی و دعای کمیل شبهای جمعه، نام شیخ حسین انصاریان نقش بسته است. و چه بسیار بزرگان و مداحان سنتی و پرشور و نوایی، که خود را بزرگ شده در پای منبرهای این عالم ربانی ذکر کردهاند. به همین خاطر و با توجه به نزدیکی ماه محرم و اوجگیری شور و عزای امام حسین (ع)، مصاحبهای با این واعظ مشهور ترتیب دادهایم تا به تعدادی از سوالات و مسائل مربوط به تبلیغ صحیح دینی پاسخگو باشند.
بازتاب: به عنوان اولین سؤال، بفرمایید که مقوله ابلاغ و تبلیغ از نگاه اسلام چه جایگاهی را داراست؟ یعنی آیا اصولا دید اسلام به عنوان کاملترین دین، به بحث انتشار و گسترش مفاهیم و موضوعات از راههای خاص، رویکرد و نظر مثبتی است یا خیر؟
انصاریان: کلمه تبلیغ، بلاغ، ابلاغ و همه مشتقاتش که کرارا در قرآن و روایات و دعاها و زیارتها ذکر شده به معنای رساندن است. رساندن به مردم. چه چیز را باید به مردم رساند؟ وحیای که به صورت کتابهای آسمانی به خصوص قرآن که وحی شده به پیامبر ما. پیامبر اکرم بنا نبوده که وحی را بگیرد و آنها را در خود حبس کند. پس وحی برای این بوده که عقاید سالم و اعمال صالح و اخلاق حسنه را بیان کند. مسائل خانواده را، ضررها و زیانهایی که در مسیر زندگی مردم است را بیان کند. فقط فرمود ابلاغ کنید و فرمان او را در حالی که در کنار ابلاغتان استقامت و صبر می کنید، به مردم برسانید. چون معلوم بود انبیا وقتی میخواهند دین را به مردم ابلاغ کنند، چون دین با عقاید انحرافی مبارزه میکند، با اخلاق و اعمال انحرافی مبارزه میکند، طبیعتا درگیری با انبیا پیش میآید. با توجه به اینکه خدا برایش معلوم بوده، درگیری پیش میآید تا بالاخره مردم قبول کنند، فلذا به پیغمبر در قرآن میگوید: «واستقم کما امرت و اصبر کما صبر اولوالعزم من قبلک».
این استقامت برای چیست؟ در ابلاغ دین، صبر در ابلاغ دین. پس جایگاه ابلاغ، در دین خدا مهمترین جایگاه است. چرا که سلامت، سعادت، کرامت و آبادی دنیا و آخرت مردم در این است که پیام به آنها رسانده شود، ابلاغ شود، تبلیغ شود و آنها هم بپذیرند. لذا کسی که ساکت است در تبلیغ، مورد نفرت خداست. روایتی در کتاب شریف «اصول کافی» نقل میکند از قول پیغمبر، با سند، که حضرت میفرماید «اذا ظهرت البدع فللعالم ان یظهر علمه» در جایی که عالم میبیند مردم دچار مسائل انحرافی میشوند واجب است که دین خدا را برای آنها ابلاغ کند. اشتباهاتشان را بگوید و اگر سکوت کند، حالا به خاطر این که حوصله ندارد یا ممکن است فکر کند تبلیغ برایش دردسر ایجاد میکند. ایشان میفرماید؛ چنین عالم ساکتی مورد لعنت خداست. این جایگاه تبلیغ است.
بازتاب: مبلغ، مخاطب و پیامی که باید انتقال داده شود از دیدگان اسلام، چیست و چه شرایطی دارد ؟
انصاریان: یقین بدانید در قرآن و روایات، هر کسی حق تبلیغ ندارد. لذا این آیات امر به معروف، وقتی مورد دقت قرار میگیرد، خداوند متعال در بعضی از آیات میفرماید، «و منهم» یعنی بعضی از آنها. یعنی کسانی که نشانه های امر به معروف و نهیاز منکر در آنها هست. از شرایط بسیار مهمی که باید در یک مبلغ باشد، عالم به پیام خدا باشد. بنابراین بیسواد و آنکه آگاه به دین خدا نیست اگرچه اهل لباس باشد از نظر ائمه طاهرین تبلیغ بر او حرام است. این خودش میشود یکی از انحرافدهندگان و مردم را منحرفتر میکند. چون راهی را که به مردم نشان میدهد راه خدا نیست.
چند روز پیش که طبق معمول ، به وبلاگ خودم ، آهستان ، سر زدم ، متوجه شدم که دوستان پارسی بلاگ زحمت کشیده اند و آهستان را به عنوان وبلاگ برگزیده انتخاب کرده اند . خیلی خوشحال شدم . توی همین حال و احوال بودم که یکی از دوستان پیغامی برایم فرستاد و در آن آدرس وبلاگی را نوشت و از من خواست که به آن لینک سری بزنم . من هم از همه جا بی خبر به آن آدرس رفتم ، اما ...
با باز شدن آن وبلاگ ، ناگهان مطالب خودم را دیدم ، اما در قالبی جدید ! پایین تر رفتم دیدم که یک مطلب را هم جا نگذاشته و طرف ، بدون کم و کسر ، همه مطالب صفحه اول وبلاگم را برداشته و در وبلاگ خودش قرار داده بود . اولش خیلی اعصابم خراب شد . اما وقتی به پارسی یارش ، سر زدم و مشخصاتش رو خوندم ، متوجه شدم که ایشان پسری هستند 15 ساله . با خودم گفتم که بی خیال .
خلاصه گذشت تا چند ساعت بعد که باز به پارسی بلاگ سر زدم اما اینبار چیز عجیبی دیدم ، مطلبی را که من 4 ماه پیش نوشته بودم ، اینبار با اسم شخص دیگری به عنوان مطلب برگزیده انتخاب شده بود ،
روز بعد باز هم به پارسی بلاگ سر زدم ، اما باز هم ، همین رفیق 15 ساله ما مطلب « به نام پدر بزرگ » را از وبلاگ بنده کپی کرده بود در وبلاگ خودش اما با زرنگی تمام ، نام وبلاگ ، نویسنده و حتی نام شهیدی را که در وبلاگم نوشته بودم ، پاک کرده بود. البته اگر قصد چنین افرادی ، واقعا خدمت به خون شهدا و پاسداری از آرمان آنها باشد ، حرفی نیست، ولی با نگاهی به وبلاگ آنها می توان فهمید که نه خیر ، آنها به موضوع و مطلب کاری ندارند و هرچیزی که گیرشان می آید در وبلاگ خود کپی می کنند . بطوریکه عکسهای پارتی و رقص و ... را هم قاطی بقیه مطالب می کنند.
نمی دانم بقیه دوستان هم که روزی وبلاگشان برگزیده شده ، چنین مشکلی برایشان پیش آمده یا نه ، خلاصه به ما که اصلا خوش نگذشت . طرف گیر داده به ما و دست بردار نیست . به خاطر همین هم تصمیم گرفتم طی یک عملیات انتحاری ، چند کلمه ای با این رفیق شفیق ، صحبت کنم . خواهران و برادران عزیز ، لطفا چشمهایتان را ببندید و گوشهایتان را بگیرید :
دوست عزیز
آقای ناصر عبدی
مدیر محترم وبلاگ دوستی
دست از سر کچل من بردار ، بابا این همه وبلاگ ، حالا چرا فقط گیر دادی به من . برو داداش . برو قارداش .
مرحوم علی دوانی در دست نوشتهای که خبرگزاری فارس آن را منتشر کرده، پس از سخنرانی محمود احمدینژاد
در دانشگاه امام صادق(ع)، به تشریح دیدگاه خود درباره رئیس جمهور پرداخته است.
به گزارش خبرگزاری فارس، متن کامل این دست نوشته به این شرح است:
شنیده ام که آقای دکتر احمدی نژاد ریاست محترم جمهوری در جمع دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) ضمن سخنرانی از جمله گفته اند: " بعد از اینکه علیه دولت نوشتند، یک نفر پیدا شده چیزی علیه آنها گفته. بعد آمدند دیدند ایشان نسبتی با اعضای دولت دارد. آن را گذاشتند کنار، فحشش را به دولت می دهند. اینها همان کسانی هستند که میگفتند همه اشخاص برای خودشان مستقلند. زمانی یک خانمی آمد و مردانگی کرده است، خدا شاهد است من ندیدم و نخواندم و نه در جریان بودم. در روزنامه ها نوشتند که او پول داده، امکانات داده که به کسانی حرفی زده شود. این دروغ است، حتی من شنیدم وزارت ارشاد احتیاط کرده و آن امکانات معمولی عادی را که به همه می داده، به ایشان نداده است"
با این که من منزوی هستم و سر در کار خود دارم و روزنامه هم نمی خوانم و گاهی اوضاع جاری را از سیما می بینم، یا از این و آن می شنوم و کاری به نفی و اثبات مسایل سیاسی ندارم، زیرا به قدر کافی هستند، اما شنیدن این جمله مختصر و تاثر انگیز ریاست جمهوری باعث تاثر بسیار من شد؛ به خصوص که ربطی هم به من دارد.
خانم فاطمه رجبی همسر آقای دکتر الهام که ایشان او را تنها حامی و مدافع خود دانسته اند، دختر اندیشمند من است که بیش از افراد خانواده عاطفی است و نمی تواند آنچه را می اندیشد که بر خلاف انتظار است از بیان آن خودداری کند. ادامه مطلب...
آقای احمدی نژاد پس از اتفاقاتی که در نشست دانشجویان دانشگاه امیر کبیر رخ داد ، این مطلب را در وبلاگ خود قرار داده است :
در نشست دانشگاه امیرکبیر، وقتی جمعی کوچک در میان اکثریتی مطلق در حضور رییس جمهور ، با آزادی کامل ، به رییس جمهور منتخب مردم توهین کردند و نمی ترسیدند ، احساس مسرت بخشی به من دست داد. ناخودآگاه به یاد شرایط دوران دانشجویی خود و 16 آذرهای پیش از انقلاب افتادم که چگونه در سالهای سیاه 54 تا 56 ، امکان تنفس سیاسی و نقد حکومت سکولار مورد حمایت غرب در این کشور نبود. هزینه اهانت به مقامات حکومت ، مرگ یا زندان و شکنجه بود و اینک شرایط بگونه ای است که اقلیتی محدود ، نظم جلسه اکثریت را با اهانت و حتی آتش زدن ، برهم می زند اما اکثریت یعنی دانشجویان واساتید انقلابی، با تسامح و کرامت، تحمل می کنند و دست به مقابله به مثل نمی زنند.
به عنوان دانشجوی سال 54 که تجربه مکرر جنگ و گریز با پلیس خشن شاه را از سر گذرانده و به یاد داشتم که هزینه یک انتقاد کوچک به حاکمیت ، چه سنگین بوده است ، دیروز وقتی شاهد چنین جلوه ای از آزادی بودم نه تنها بعنوان محمود احمدی نژاد، کمترین کدورت یا ناراحتی ای در قلب خویش نسبت به کسی احساس نکردم بلکه به عنوان خادم ملت و رئیس جمهور و مسئول مدیریت سیاسی کشور، به این انقلاب عظیم آزادیبخش، باهمه وجود بالیدم و خدا را شکر کردم.
این افتخار ما را بس که همه جا دولتها علیه مخالفانشان، اعمال دیکتاتوری می کنند و در این کشور، یک جمع چند نفره با خیال راحت، علیه دولت برخاسته از آرای قاطع ملت و علیه اکثریت، توامان اعمال دیکتاتوری می کنند وتلاش می کنند به جای سخن گفتن و شنیدن در فضایی آرام و منطقی که در شان دانشگاه و دانشگاهیان است، جلسه را متشنج کنند و در عین حال هیچ واهمه و نگرانی ای ندارند.
این آزادی، دستاورد خون برادران و خواهران شهید ماست. آبرو و همه هستی ما فدای این آزادی باد.