مداح مشهور تهران: برخی از ابن سعدهای زمان ما نیز همینگونه اند و هر طوری که شده، قصد دارند، گوشه ای را اشغال کنند و حالا اگر به گندم ریاست جمهوری نرسیدند، "جو"ی فلان سازمان و شهرداری و مدیرکلی هم برایشان کافیست...
خدا لعنت کند این عمر سعد زمانه را که معلوم نیست چگونه و با چه شیوهای خود را به دستگاه شهرداری تهران نزدیک کرده است. ما که هر چه فکر میکنیم عقلمان به جایی قد نمیدهد. اما حاجآقا احتمالا خبرهایی از پس پرده و اینور پرده دارند که همه چیز این عمر سعد را افشا کرده اند! لذا با توجه به احتمال نفوذ سایر عوامل و عناصر نامطلوب لشگر یزید همچون شمر و خولی و حرمله و ... در سازمانها و ادارات، از حاجآقای مداح مشهور (پاورقی!) خواهشمندیم که تا دیر نشده ضمن معرفی آن افراد ملعون و خبیث، تکلیف مختارهای زمانه را هم با آنها مشخص کنند! البته با توجه به در پیش بودن ایام سوگواری ماه محرم و رونق مجدد دکانداران و مداحانی که همچون گذشته سعی وافر دارند که با انواع و اقسام شیوهها، بازار خودشان را گرم کنند، این اقدام حاجآقا، اولا گامیست در جهت حذف خرافات و ثانیا کمک به برداشتهای نو و امروزین از نهضت و قیام عاشورا!
پاورقی(مدتی هست که به پاورقی نوشتن در وبلاگ علاقه پیدا کردهام!):
بنده ارادت خاصی به حاجآقا دارم. به هرحال شبهایی را در مسجد ارک! پای سخنان و دعای ایشان نشسته و با نوای ملکوتی و گرمشان گریه کردهام و ضمنا، در زمان اصلاحات، برای نابودی اصلاحطلبان هم دعا کرده و آمین گفتهام!
حتما شما هم تاکنون در سایتهای مختلف، عکس نمایندگان محترم ملت را دیده اید که روی صندلی های قرمز رنگ مجلس نشسته اند و چرت می زنند! راستی با دیدن این عکسها چه احساسی به شما دست می دهد؟! آیا فکر می کنید که فضای مجلس ما آنچنان غرق سکوت و سکون است که آن بندگان خدا را به خواب ناز فرو می برد؟ نه، بنده این حرف را قبول ندارم! چرا که فکر می کنم در مجلس هستند عزیزانی که گاهی با سر و صدا و فریادهای خود چرت بقیه را پاره می کنند! اکبر اعلمی نمونه بارز این آدمهای جنجالی! کسی که هر از گاهی آستینهایش را بالا می زند و سر و صدایی بپا می کند! یکی از معدود اصلاح طلبانی که حتی در دوران اصلاحات هم هرگز حاضر به سکوت نشد و گاه و بیگاه شاهد انتقادات تند و تیز او علیه دولت و سایر اصلاح طلبان بودیم. چیزی که خوشایند دوستانش نبود اما رضایت مخالفان و رقبا را به همراه داشت! البته با گذشت زمان و جابجایی افراد، رضایت و عدم رضایت آدمها هم دستخوش تغییر شد و انتتقادات تند و تیز آقای اعلمی اینبار متوجه دولت احمدی نژاد گردید! نمونه تازهاش، همین سخنان او در دفتر حزب اعتماد ملی زنجان و تاکید وی مبنی بر عدم کفایت رییس جمهوری ایران!! البته در این قضیه، انتقادهای اعلمی از رییس جمهور تاحدودی به حاشیه رفت و آن قسمت از سخنانش جنجال آفرید که او در پاسخ به پرسش یکی از حضار چنین گفت:«امام حسین هم فردا بیاید اینجا کابینه تشکیل بدهد، براساس معیارهایی که خودم دارم و به تشخیص خودم، چون قسم خورده ام که از حقوق ملت و از منابع ملی دفاع کنم، مقلدوار عمل نمی کنم، اگر به این نتیجه رسیدم که کابینه امام حسین از آن معیارهایی که من در نظر دارم و در قانون اساسی آمده عدول کرده، کابینه امام حسین را می کشم می آورم مجلس»
طبیعی بود که پس از آن موجی از مخالفتها علیه او راه بیفتد. حتی افراد زیادی خواستار اخراج او از مجلس شدند. آقای همیشه معترض، پس از چند روزی سکوت، این بار با نوشتن بیانیه ای، خشم خود را بر سر منتقدانش کوبید! تا به همگان بیاموزد آنکس که انتقاد از دیگران را سرلوحه کارهایش قرار داده است، نیازی به نقد شدن ندارد! بنده اصلا قصد ندارم که به سخنرانی آقای اعلمی و قضاوت پیرامون آن بپردازم. کاری هم به انتقاداتش در خصوص دولت و احمدی نژاد ندارم. بنده تنها پس از خواندن نامه اخیر ایشان که متاسفانه مملو از پرخاشگری و اهانت به دیگران بود، تصمیم گرفتم که چند خطی درباره آن بنویسم. نامه ای که قرار بود توضیحی بر اشتباهات سخنرانی اش باشد، اما به فحش نامه ای علیه مخالفان و منتقدان تبدیل شد. وی در ابتدای نامه خود می نویسد:« از مدتها قبل، برخی از اشخاص حقیقی و حقوقی که منش و روش این حقیر را در تعارض با منافع نامشروع خود میبینند، به شیوههای گوناگون و غیراخلاقی و ناجوانمردانهترین روشها، بنده را آماج انواع اتهامات و اهانتها قرار داده و آنچه را که زیبنده خودشان میباشد به اینجانب نسبت دادهاند، لیکن تا آنجا که میسر بوده است، خار در چشم و استخوان در گلو صبوری ورزیدهام و به مصداق آیهی شریفه «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً»، تنها به گفتن سلام بسنده کرده و کوشیدهام که به توصیهی قرآن کریم، کریمانه از کنار لغویات آنان بگذرم.» معلوم نیست که ایشان چگونه طبق آیه شریفه قرآن و با گفتن سلام به مخالفان از آنها گذشته اند! چرا که در همین نامه و در همین سطور انواع و اقسام اهانت را به دیگران روا می دارند. در لابلای پاسخ ایشان که خشم و عصبانیت در آن موج می زند، می بینیم که او در موارد متعدد از عباراتی چون «مشتی رجاله و دین به دنیافروش ریاکار و... اصولگرا! ، فرصتطلبان هتاک، رسانههای هتاک و... » استفاده کرده است و جالب اینجاست که تاکید هم می کنند که همه آن انتقادات و مواردی را که دیگران به ایشان نسبت داده اند، لایق خودشان است! :«... در مقام تحریک احساسات پاک مردم متدین و تخریب بنده برآمده و در راستای نیل به اهداف حقیر خویش به نام نامی سالار شهیدان آویزان شده و به کام خود، انواع لیچار را که در خور شخصیت ناچیز خودشان میباشد نثار سربازی از سربازان ولایت اهل بیت عصمت و طهارت میکنند » به هر حال باید خداوند را سپاسگذار باشیم که آقای اعلمی با مخالفان خود طبق آیه شریفه برخورد کرده اند، وگرنه بایستی شاهد سرها و بدنهای خونی و خاکی می شدیم!
ایشان، پس از استفاده گسترده از این عبارات، اشارتی کوتاه هم به مساله اصلی و جنجالی سخنرانی خود کردند، اما اینبار با توسل به توجیه و فرضیه و نقل احادیث متعدد در خصوص حق انتقاد از روسا و حاکمان... البته تفاوت لحن این نامه با سخنان قبلی، بقدری واضح و آشکار است که خود ایشان هم در توجیه سخنرانی قبلی خود، به انواع و اقسام فرضیات متوسل شده اند. کافی است که متن نامه را با سخنرانی ایشان مقایسه کنید تا تفاوت آن دو را متوجه بشوید. آنچه معلوم است در سخنرانی زنجان، هرگز این مقدار فرضیه پشت سر هم ردیف نشده بود:« 1- با توجه به جایگاه رفیع انتقاد و امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی 2- اگر در عصر حاضر شخصیتی مانند امام حسین(ع) هم دولتی تشکیل دهند 3- اگر در آن نظام مجلسی وجود داشته باشد 4- اگر من افتخار حضور در آن مجلس را که در دولت امام حسین(ع) تشکیل شده است، داشته باشم 5- اگر قانون اساسی آن نظام همین وظایف را برای نمایندگان، در نظر گرفته باشد 6- چنانچه از کارگزارن این دولت کریمه هم انحرافی از قانون اساسی و معیارهای مورد اشاره ملاحظه شود» و سپس با در نظر گرفتن همه این توهمات و فرضیات خیالی، نتیجه گرفتند که اگر در کابینه امام حسین (ع) انحرافی از قانون اساسی و معیارهای مورد اشاره ملاحظه شود، بنده آنها را به مجلس می کشانم!
اکنون سوال اصلی اینست که این فرضیات تا چه اندازه به واقعیت نزدیک است که برای توجیه سخنان خود بدان متوسل شده اند؟ آیا در مجلس موهوم و خیالی ایشان، این نمایندگان مردم هستند که به امامت و یا ریاست جمهوری و یا کابینه امام حسین رای اعتماد می دهند که انتظار استیضاح و عملکرد قانونی را از آقای اعلمی داشته باشیم؟! و چرا برای مطرح کردن اندیشه های حزبی و جناحی خود، به گونه ای سخن بگوییم و عقاید و مسائل مذهبی را به میان آوریم که دیگران را وادار به واکنش کنیم؟ این سخن و سخنانی مشابه آن چه جایگاهی در نظام فکری و عقیدتی مردم ما دارد که ایشان به عنوان نماینده ملت از آن استفاده میکنند؟ (فراموش نکنیم که چند سال پیش هم آقای اصغرزاده فتوا داده بودند که ما حق داریم علیه خدا راهپیمایی کنیم!!)
محمود احمدی نژاد به عنوان اولین رییس جمهوری ایران، در اجلاس سران کشورهای خلیج فارس (یا به قول خودشان خلیج عربی!) شرکت کرد. شنیدن این خبر هم مانند بسیاری دیگر از موارد غیر قابل پیش بینی دنیای سیاست جالب و غیر منتظره بود، اما واقعیت داشت. شاید شما هم دستان بهم فشرده احمدی نژاد و ملک عبدالله، را دیده باشید که نشان از علاقه وافر برادران عرب به ما دارد! به هر حال آقای احمدی نژاد رفت و همان شب هم برگشت اما نکته جالب این ماجرا، واکنشها و مطالبی بود که برخی از وبلاگها در این خصوص ابراز کرده بودند. به عنوان مثال دوست عزیزی اینگونه واکنش نوشته بود که «به شورای مجعول شیوخ عرب رسمیت ندهیم.» واضح است که منظور این عزیز، نام و عنوان اجلاس اعراب است که مدتهاست بر سر نام خلیج فارس با آنها دعوا داریم...
ضمن احترام به همه دوستان و برادران عزیزی که در این خصوص نوشته اند، نکاتی را متذکر می شوم:
1- شورای همکاری کشورهای حاشیه خلیج فارس، بعد از جنگ ایران و عراق تاسیس شده و از ابتدا بنای کار خود را مقابله با نفوذ و صدور انقلاب اسلامی ایران و همچنین حمایت همه جانبه از رژیم بعث عراق در جنگ تحمیلی گذاشت.
2- این شورا با ماهیتی ضد ایرانی شکل گرفت و تاکنون نیز همواره تلاش کرده است در اجلاس خود مواضعی بر علیه کشورمان اتخاذ کند که نمونه بارز آن، تاکید بر مالکیت امارات بر جزایر ایرانی است!
3- دعوت از رییس جمهور کشورمان برای شرکت در این اجلاس، اقدامی بی سابقه و در نوع خود جالب بود. چرا که آنها از مسولان و مقامات کشوری به عنوان عضو ناظر و مهمان اجلاس، دعوت کرده اند که روزگاری علت اساسی گردآمدنشان ضدیت با آن نظام و کشور بود!
4- تفکر درباره علاقه اعراب به حضور و نقش ایران در این اجلاس می تواند پاسخگوی بسیاری از پرسشها باشد. براستی چه عاملی باعث شده است که سران و امیران کشورهای حوزه خلیج فارس، که همگی از جیره خواران و نوکران آمریکا و غرب در منطقه هستند، اکنون تا این اندازه به ایران متمایل بشوند؟ این مساله را می توان با دقت بیشتری بررسی کرد. به خصوص اینکه چرا در سالهای گذشته و حتی در زمان تصدی آقای خاتمی بر ریاست جمهوری، که شعار تشنج زدایی را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده بود، شاهد دعوت و حضور ایران در این اجلاس نبودیم؟!
تعدادی از دوستان عزیز در نوشته های خود بدون در نظر گرفتن نکات فوق و دست آوردهای کوتاه مدت و بلند مدت این اجلاس، تنها ایرادی که به ذهن شریفشان خطور کرده است، موضوع درج نام «خلیج عربی» در این اجلاس است. در این خصوص هم باید گفت:
اولا: سازمانها و نهادهای بین المللی زیادی مانند سازمان ملل، شورای امنیت و حتی آژانس بین المللی انرژی اتمی و ... بارها و بارها در نشست ها و اجلاس خود مواضع خصمانه ای علیه ایران داشته اند. آیا راه حل منطقی و عقلانی این بود که هرگونه رابطه ای را با سازمانهای فوق قطع کنیم؟ و یا اینکه در عین حضور در آن اجلاس، بر حق مسلم خود نیز با قاطعیت تاکید داشته باشیم.
ثانیا: آیا عدم شرکت در چنین اجلاسی، می تواند باعث شود که مثلا امیرنشینان عرب، نام خلیج فارس را به درستی بکار ببرند؟ و آیا شرکت و حضور در این اجلاس به معنای کوتاه آمدن از مواضع به حق ما است؟ آنچه که مسلم است در همه منابع علمی و تاریخی دنیا، خلیج فارس همواره به این نام خوانده شده و خود اعراب هم این موضوع را به خوبی می دانند و خوشبختانه رییس جمهور کشورمان هم که به عنوان مهمان در این اجلاس حضور داشته اند، بارها و بارها در سخنان خود از عنوان زیبای خلیج فارس استفاده کردند. همه ما بخاطر داریم که در سفر یکی دو سال پیش امیر قطر به ایران، وی از خلیج فارس به عنوان «خلیج»، نام برد ( دقت کنید، نه خلیج عربی). اما بلافاصله احمدی نژاد، بدون تعارف و رعایت حال مهمان عرب، این موضوع را به امیر قطر گوشزد کرد که خلیج فارس تنها یک نام دارد! چیزی که برای خود امیر قطر هم غیر منتظره بود و باعث شد که تا مدتها بسیاری از شیوخ عرب و روزنامه ها و شبکههای خبریشان، از جانب امیر قطر احساس شرمساری بکنند!
ثالثا: حساسیت هموطنان ما درباره تحریف نام خلیج فارس و درج نام خلیج عربی در نقشه های کشورهای عربی قابل درک است، اما اینرا هم باید در نظر داشت که اختلافات و مشکلات اساسی ما و اعراب تنها بر سر مساله نام یک دریا نیست، بلکه مسائل پیچیده تری نیز در منطقه خاورمیانه وجود دارد که نیازمند همکاری کشورهای همجوار و همسایه است. مانند مشکلات عراق، لبنان، فلسطین و افغانستان...
و مطلب آخر هم اینکه به نظر می رسد اینروزها بسیاری از دوستان ما نیز گرفتار حالتی شده اند که بیشباهت به گرایش به مد و مدگرایی نیست! انگار برای عقب نماندن از قافله منتقدان و مخالفان دولت، باید با هر چیزی و هر ماجرایی مخالفت کنند! سفرهای گالیور را که یادتان هست؟!
مطلب بعدی آهستان، احتمالا در خصوص شاهکار ادبی! جدید آقای اعلمی است...
اکبر گنجی در ادامه سیر آفاق و انفس و همچنین تکاملات روحی و روانی خود، بار دیگر به سراغ مرحوم شریعتی رفته و اینبار با نوشتن سلسله مقالاتی همه همت خود را صرف اهانت و مخالفت با اندیشههای شریعتی کرده است. مقالاتی که بیش از هر چیز، بیانگر عمق کینه و خشم گنجی علیه آرمان و اصول و تفکر انقلابی و ایدئولوژی اسلامی است. خشمی که برای فروکش کردن آن، ناگزیر به پرخاشگری است و توسل به زور و گرفتن یقه و زخم زبان و تهمت زدن و ناسزا گفتن. خشمی که در نگاه اول، مسبب آن شریعتی است و گفتهها و اعتقاداتش، اما وقتی بهتر و دقیقتر گنجی را میبینیم و میسنجیم، چیزی فراتر از یک نام را در پس این ماجرا مشاهده میکنیم. شاید دقت در عناوین مقالات گنجی، کمی راهگشا باشد. آنجا که از شریعتی میگوید و از یوتوپیای لنینیستی شریعتی و آنجا که از حقوق بشر دم میزند و شریعتی؛ نفیکنندهی حقوق بشر را مینویسد و آنگاه که مشکلش را با نظام فقهی حاکم اینچنین آشکار میکند نظریهپردازی شریعتی برای فقیهان و باز انگاه که مدافع حقوق زنان میشود شریعتی؛ مدافع صیغه و چندهمسری و زمانی هم که به گمان خود اندیشه شریعتی را پایان یافته میداند و با او خداحافظی میکند وداع با شریعتی ... پرسش اصلی اینست که در زمانه حاضر، گفتن و نوشتن و درهم کوبیدن اندیشههای مردی که سالها پیش زندگی کرد و بر سر آرمان خود و دفاع از آزادی جانش را داد، چه میتواند باشد؟ چه عاملی سبب شد که پس از سی سال، آقای گنجی و دوستانشان به سراغ شریعتی بروند و به گونهای او را به نقد بکشانند گویی با مفاهیم تازهای روبرو شدهاند که با اصلاحات آنها سازگاری ندارد؟ بله حرف اصلی اینجاست. اصلاحات! اگر در مفهوم این اصطلاح به درستی بیندیشیم، قطعا معنا و مفهوم گفتههای سروش و گنجی را خواهیم فهمید. به چالش کشاندن شریعتی از دوران اصلاحات آغاز شد چرا که به گمان آنها، شریعتی از اصولی دم میزد که در نگاه آقایان اصلاح طلب با اصلاحات مورد ادعای آنها زمین تا آسمان متفاوت بود. ممکن است این سوال برای کسانی پیش بیاید که افراد بسیاری وجود داشتهاند که با اصلاحات مخالف بودند چه لزومی داشت که آنها سراغ شریعتی بروند و با او به مخالفت بپردازند؟ نکته اصلی هم همینجاست. دکتر علی شریعتی، مرد پرتلاش و خستگی ناپذیر قبل از انقلاب، تا مدتها پس از انقلاب، نامی بود که آقایان برای بیان حرفها و عقاید پنهانیشان، پشت او نهان شده بودند. کاری که به مدد و یاری عدهای از محافظهکاران و قشری گرایان، که خواهان حذف و سانسور نام و یاد شریعتی از جامعه بودند، به بار نشست و این دروغ بزرگ را که شریعتی از آنهاست و آنها هم از شریعتی، به ذهن ما تزریق کردند و تا مدتها هم خریداران بسیاری داشت... اما دروغ را نمیتوان برای همیشه پنهان کرد و دروغگو را هم! چرا که او خود، یکروز به همه دروغهایش اعتراف خواهد کرد و دوران اصلاحات بهترین زمان برای آشکار شدن دروغهای دروغگویان! چرا که آنها یا بایستی به آرمانهای شریعتی وفادار میماندند و یا اینکه با تمام قوا راه جدیدشان را در پیش میگرفتند. در برزخ میان « ایدئولوژی و حقطلبی و نهضت مستضعفین و عدالت خواهی» و « حقوق بشر و دموکراسی و لیبرالیسم» آنها راه دوم را برگزیدند و برای آنکه حقانیت خود و راه انتخابیشان را اثبات کنند، ناگزیر بودند که همه افراد موثر و مورد احترام جامعه دانشگاهی و قشر جوان و مردم را از میان بردارند. البته برای آنها فرقی نمیکرد که در برابرشان چه کسانی قرار گرفته باشند. برای پیشبرد اصلاحاتشان، گاه لازم بود که از امام هم بگذرند و از مطهری و شریعتی و دیگران هم و ... و هرکدام را با یک شیوه و روش خاص. (به عنوام مثال میتوانید به سخنرانی اخیر دکتر سروش دقت کنید و ببینید وی که خود سالها در بخشهای مختلف دانشگاهی مملکت مشغول انقلاب فرهنگی و تصفیه اساتید دانشگاه بود، چگونه از مملکت داری و نظریه ولایت فقیه امام یاد میکند! )...
بگذریم. گنجی در حالی به نقد اندیشههای شریعتی پرداخته است که از یک مساله اساسی غافل شد و آنهم اینکه هرگز در بررسی آراء و نظرات استاد شهید، شرایط زمانی و مکانی او را در نظر نگرفت. او را مخالف دموکراسی و حقوق بشر نامید، گویی شریعتی در سرزمینی میزیسته که از در و دیوارش شاخ و برگ حقوق بشر آویزان شده بود. او را مخالف زن و طرفدار صیغه لقب داد، گویا در جامعه شریعتی مردان حق اظهار نظر و آزادی داشتند. البته نمیتوانم باور کنم که شخصی چون گنجی و استاد بزرگشان سروش، همه اینها را ندانند و ندانسته به میدان کارزار با شریعتی قدم گذاشته باشند. به گمانم مساله بالاتر از این حرفهاست. اشکال شریعتی را قبلا جناب سروش به خوبی بیان کرده بود. (اینجا بخوانید لطفا )گناه شریعتی آن بود که دل در گرو ایدئولوژی و مبارزه داشت و برای نجات میهن و مردمش،به نهضت عاشورا و امام حسین و ابوذر متوسل شده بود.
آخرین مقاله منتشره دکتر سروش، پیرامون روشنفکری و دینداری، حاوی نکاتی است که بررسی آن خالی از لطف نمیباشد. این مقاله که عنوان آن «روشنفکری دینی، مدرسهای برای دینداران» است، ابتدا با تعریفی که سروش از روشنفکری دینی ارائه میدهد، آغاز میشود. سروش میگوید: « روشنفکری دینی طریقت روشنفکران دیندار است. مدرسه ای فکری است که هم از تجربه بشری بهره می جوید هم از تجربه نبوی. و هیچکدام را در پای دیگری قربانی نمی کند و معتقد است که وحی کهن در دوران مدرن, همچنان چیزهای فراوان برای گفتن و آموختن دارد و انبان افادتش تهی نشده است.» میبینیم که سروش همچون گذشته، از تجربه نبوی سخن به میان میآورد و نقش نبی را در دریافت و ابلاغ وحی و دیگر امور نبوت، تنها چیزی در حد تجربه بشری و همردیف با آن میشمارد! در دینداری مورد اشاره ایشان از کفر و ایمان و ارتداد و مومن و کافر خبری نیست :« مقولاتی چون ارتداد، بدعت، کافر، مومن... در آن راه ندارد چرا که این مقولات تابع قدرت سیاسی و دینی موجود است.» وی سپس با رد ایدئولوژی و گرایش به آن، هرگونه حرکتی را که بر پایه ایدئولوژی خاصی شکل گرفته باشد محکوم میکنند و اظهار می دارند : « روشنفکری دینی به حکم آنکه معرفت اندیش و تجربت اندیش است، ایدئولوژی هم نیست یعنی ایدئولوژی گزینش گر و حرکت اندیش و اسلحه تراش. ایدئولوژی ها که به جنبش و خیزش و مبارزه و گلاویز شدن با دشمن موجود، می اندیشند با حقیقت کم مهرند و آوردگاهی تنگ دارند و با شکست دشمن، خود نیز می شکنند و فرو می افتند. و سلاح هایی که با تصفیه واستخراج گزینشی، تراش موقت یافته اند از تناسب می افتند و پاک بی اثر می شوند.» شکی در آن نیست که ایدئولوژیها حرکت برانگیزند. سکون و سکوت و مردگی را تحمل نمیکنند. به دنبال اصلاح امورند و وضع موجود را برهم میزنند. ایشان سپس با حمله به مرحوم دکتر شریعتی به علت آنکه حرکت امام حسین (ع) و صحابهای چون ابوذر را سرلوحه مبارزات خود قرار داده، مینویسد:« امام حسین(ع) و شهادتش که استثنائی در سلسله امامت بود، در دستان گزینشگر شریعتی بدل به قاعده می شود و بوعلی سینا که فخر فرهنگ ایران بود در پای ابوذر تحقیر می شود تا سلاح ایدئولوژیک لازم برای فروکوفتن سلطنت فراهم آید و اسلام انقلابی بر سکولاریزم سلطنتی پیروز گردد. همراه شدن نیتی صواب با روشی ناصواب کمترین عیبش این است که ناماندگار است.» سروش ایدئولوژی را بر نمیتابد. او بر شریعتی ایراد میگیرد که چرا از حرکت امام حسین و قیام او، برای مبارزه با رژیم ستم شاهی استفاده کرده و عجیبتر آنکه حتی قیام امام حسین (ع) و یارانش را هم نمونهای استثنایی در میان ائمه اطهار میشمارد! گویی هدف، مقصد و مقصود ائمه (ع) با یکدیگر تفاوت داشته و قیام علیه حکومتهای استبدادی و طاغوتی جزو اهداف اصلی و اصولی آنها نبوده است! او حتی بر شهید مطهری هم خرده میگیرد و آن مرحوم را از دایره روشنفکران خارج میکند تنها به این بهانه که مطهری قصد داشته که گرد واپس ماندگی را از دامن فقه بزداید. چرا که به عقیده سروش، فقه اصلا توانایی نو شدن را ندارد. البته روشنفکری دینی مورد ادعای ایشان راه حلی برای این مساله ارائه مینماید: « اگر باید در فقه نوآوری شود باید خدای فقیهان، پیامبر فقیهان و... نیز نو شود. و این درست همان چیزی است که روشنفکری دینی خواستار آن است و در ذهن متکلمی معتزلی چون مطهری هم آن را نمییابد» و اینچنین روشنفکری دینی، با برداشتی نو از همه مفاهیم دینی و سنتی، خواستار تغییراتی اساسی در دین و آموزههای دینی میشود. این وظیفه را هم تنها و تنها روشنفکران باید بر عهده بگیرند و لاغیر! روشنفکرانی که وظیفه دارند تا تجربیات شخصی خود را بر تجربیات پیامبران بیفزایند!...
پیامبران عصر جدید؟!
موضوع پیامبران مدرن از زمانی آغاز شد که «آگوست کنت» از آن سخن به میان آورد: « من آورنده دین بشریت هستم و همه فلاسفه و نوابغ و مصلحان، پیامبران این دین میباشند» از مشهورترین نظریات کنت، تبیین تاریخی و تحلیل جامعه شناسی – تخصصی از دین است. مطابق این نظر، جوامع بشری با گذر از دو مرحله دینی و فلسفی وارد آخرین مرحله تاریخ تحول فکر، یعنی حاکمیت بینش غربی میگردند. به عقیده او، انسانها در جوامع اولیه به دلیل ضعف عقلی و بینش علمی، به خداگرایی رو میآورند. رهبران این دوره همان پیامبران هستند. کنت این دوره را دوره کودکی بشر مینامد و معتقد است که وحی و نزول کتب آسمانی متعلق به این دوره تاریخی است. دوره دوم یا جوانی بشر، همزمان با پیشرفت عقلانی بشر است. پیامبران این عصر، همان فیلسوفان هستند. اما دوره سوم و بلوغ بشر، دوران تحقق تجربه گرایی افراطی است. علم تجربی یگانه راه سعادت بشر میشود و پیامبران این دوره تاریخی، روشنفکران هستند... لازم به ذکر است که کنت فرزند زمانهای بود که آنرا دوره روشنگری مینامند. در آن دوران حاکمیت روشهای تجربی و نقش چشمگیر آن در پیشرفتهای علمی، موجب گردید که هر نوع شناخت و آگاهی نامحسوس مورد انکار قرار گیرد...
چرا روشنفکری دینی؟!
روشنفکران ایرانی هم طبعا برای عقب نماندن از قافله پیامبران عصر جدید، شروع کردند به ترجمه کتب مقدسی که کنت و پوپر و ... از خود به یادگار گذاشته بودند. در این میان افرادی چون دکتر سروش و مجتهد شبستری با نشر کتب و مقالاتی چون « تئوری قبض و بسط شریعت» و « پلورالیزم دینی» گام بزرگی را در این خصوص برداشتند. دکتر سروش در مقاله «صراط مستقیم» همه مذاهب و مکاتب را در کنار هم گذاشته و مینویسد: « نه تشیع اسلام خالص و حق مخلص است و نه تسنن. نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر طباطبایی. نه زیدیه نه وهابیه» بر این اساس ایشان با قرار دادن مذهب شیعه در کنار وهابیت، سعی در القای تکثر گرایی و صراطهای مستقیمی دارد که از اصول متقن دین جدید به شمار میآید! نظریات این افراد از همان ابتدا به خاطر اشتباهاتی که در خصوص برداشت آنها از مفهوم دین در برداشت، با مخالفت گسترده اندیشمندان حوزه و دانشگاه روبرو شد. البته ادعای نبوت آنها، فقط به همین موارد محدود نمیشود. در بسیاری از نوشتهها و سخنان این افراد، مسائلی چون وحی و نزول کتب آسمانی و ختم نبوت هم مورد شک و تردید قرار گرفته است. سروش در همان مقاله اشاره شده، به صراحت مینویسد:« آیا اگر حیات پیامبر طولانیتر میشد و یا وقایع تاریخی مهم دیگری در طول عمر ایشان رخ می داد حجم قرآن از اینکه هست، بسی افزونتر نمیگشت؟!» این سخن عجیب و مضحک از آنجهت بر زبان ایشان جاری میشود که برای یافتن راهی برای حضور پیامبران جدید، باید اثبات شود که دین هنوز به تکامل نهایی خود نرسیده است و افراد دیگری که همان روشنفکران باشند، وظیفه دارند که این مهم را انجام بدهند! البته برای در دست گرفتن راه و روش پیامبری ابتدا باید اثبات شود که سلسله نبوت هرگز به پایان نرسیده است! اکبر گنجی نیز از جمله افرادی بود که به صراحت موضوع عدم ختم نبوت را در نشریه خود بیان کرد: « مولوی، ابن عربی و حافظ فقط شارحان دین نبودهاند. آنها تجربیات خود را بر دین افزودند و از طرف دیگر روشنفکری دینی به دلیل اینکه تعیین مصداق را وظیفه نبی نمیداند، کل تاریخ را بلاموضع کرده است و از حیطه دین خارج میکند . بدین ترتیب در این نوع از دین پژوهی ختم نبوت اصلا معنا نخواهد داشت!» وی سپس پارا فراتر گذاشته و هرگونه قداستی را درباره دین رد میکند و مینویسد:« چنین تاریخ نگری از دین منتهی به قداست زدایی از دین به هر چهار معنای از ناحیه خدا آمدن، کامل بودن، بیچون و چرا بودن و نقض ناپذیری بودن، میشود. روشنفکری دینی نه تنها از دین قداست زدایی می کند بلکه با ادعای افزودن به دین، ادعای پیامبری میکند!»
این بود گوشهای از دینی که پیامبران عصر جدید برای ما به ارمغان آوردهاند! دینی که ادعا می کند تنها یک صراط مستقیم وجود ندارد و همه صراطها مستقیمند اما در تناقضی آشکار با این عقیده، تنها خود را دین برتر و صراط مستقیم میداند! براستی چنین پیامبران خودبینی را چه کسی در طول تاریخ سراغ دارد؟!
باور کنید هر کاری میکنم که بیخیال سید محمد خاتمی بشوم نمیشود! انگار خودشان هم بدشان نمیآید این روزها حسابی معروف شوند. به خاطر همین هم اخیرا در ادامه افاضات و بیانات شیرین و شیوایشان فرمودهاند:« کسانی که نیمه شعبان 56 در مقابل فرمان امام ایستادند، امروز به دنبال مصادره نظام به نفع اوهام خویش هستند.»
اینکه ایشان اینقدر نسبت به آرمانهای انقلاب و امام راحل دلسوزی میکنند و اینچنین وارد کارزار میشوند تا مخالفان خود را سرکوب کنند باعث افتخار و مباهات ماست! لذا با عنایت به عزم جزم ایشان برای بازگشت مجدد به عرصه سیاست و تصمیم قاطع وی برای مبارزه با دشمنان امام و نظام، بنده عجالتا تعدادی از افراد معلومالحال را که در سالهای گذشته در برابر فرامین امام ایستادگی کرده بودند، به ایشان معرفی میکنم تا یکوقت خدای نکرده، حضرت خاتمی، در دولت آینده خود آنها را به وزارت و وکالت و مشاورت خود انتخاب ننمایند!
1- در زمان ریاست جمهوری ایشان، مسولان روزنامه جهان اسلام! که اتفاقا از دوستان آقای خاتمی بوده و هستند، با چاپ کاریکاتوری، نسبت به مقام امام راحل جسارت نمودند که همان زمان با واکنش بجای مراجع، علما و مردم روبرو شدند. از جناب خاتمی در این مورد خاص، التماس دعای فراوان داریم!
2- در زمان ریاست جمهوری ایشان، فردی معلومالحال ( اکبر گاف) که آن زمان مورد حمایت دولت و روزنامههای زنجیرهای و جبهه مشارکت و سایر احزاب اصلاحطلب بود، ضمن مصاحبه با نشریهای آلمانی، دوران تفکر امام را تمام شده خواند و آنرا به موزهها حواله کرد! فرد یاد شده، اکنون در شرایط روحی و روانی خاصی بسر میبرد و بعید است که توانایی انجام کاری را داشته باشد، اما دوستان و همفکران او هنوز هم بسیارند!
3- در زمان ریاست جمهوری ایشان، عدهای از نمایندگان ملت که اتفاقا همگی از همفکران آقای خاتمی بودند، مسولیت خود را رها کرده و در راهروهای مجلس تحصن کردند. بالای سرشان هم به انگلیسی نوشته بودند ما خواهان انتخابات آزاد هستیم! آخرش ما نفهمیدیم که آنها بالاخره نماینده ما بودند یا خارجیها؟ از آقای خاتمی تقاضای راهنمایی داریم!
4- در دولت ایشان، تئوریپردازان « فشار از پایین، چانه زنی در بالا» برای نیل به اهدافشان، هر هفته مشغول طراحی توطئهای بودند و مملکت را دچار آشوب و بلوا میکردند. از آقای خاتمی خاضعانه تقاضا داریم که این شبهه را برای ما حل نمایند که آنها بخاطر آرمان امام و انقلاب، این شورشها و بحرانها را طراحی میکردند و یا نیت دیگری داشتند؟!
5- در زمان مسولیت ایشان، روزنامهای تعطیل شد تنها به این دلیل که جملات امام را در مورد یکی از مراجع گذشته چاپ کرده بود! باز هم ما متوجه نشدیم که کجای کار اشتباه بود؟ امام دچار اشتباه شدند که آن سخنرانی را انجام دادند و یا مسئولان وزارت ارشاد دولت آقای خاتمی؟
6- در زمان همان آقای ارشادی! فیلمی ساخته شد که میگفت دوران پیش از دوم خرداد ( حتی زمان امام)، بوی کافور میداده و دوران پس از آن عطر یاس! آنها حتی، در روزنامههای خود، تاریخ را هم به دوقسمت تقسیم کرده بودند : دوران قبل از دوم خرداد و دوران پس از دوم خرداد!
7- و ...
در پایان به خاطر علاقهای که به آقای خاتمی دارم، باز هم از ایشان خواهش میکنم که مواظب نتایج تحقیقات علمی خود باشند. چرا که ما قبلا فیلمی را دیدهایم که در آن دانشمندی قصد داشت تا نسل دایناسورهای منقرض شده را دوباره احیا کند، (اما طبیعت و غریزه حیوان را که نمیشود تغییر داد.) دایناسورها، پارک ژوراسیک را بهم ریخته بودند! همین.
باور کنید، قصد نداشتم بعد از کلی مطالب سیاسی باز هم وارد معقولات بشوم و اعصاب و روان خودم و شما را خراب کنم، اما چه کنم که گاهی اوقات نمیشود. یعنی اینکه نمیگذارند! چه کسی؟ خوب همین اقتدارگرایان دیگر! از بس خون به دل ما و دوستان میکنند. مدتی است که ناراحتی قلبی پیدا کردهام از دست اینها! راستش را بخواهید وقتی بیانیه برادران مشارکت را خواندم خیلی کیف کردم. خوب حال این اقتدارگرایان را گرفته بودند. اصلا چه معنی دارد که آدم اینقدر اقتدارگرا باشد؟! اقتدارگرا هم اقتدارگراهای قدیم! تا بهشان گیر میدادی، میآمدند و حالت را جا میآوردند و یک مشت و مال حسابی هم بهت میدادند و پس از چند روز گردش و هواخوری، در جادههای خارج شهر رهایت میکردند که بروی به کسب و کارت برسی! لااقل تحویلت میگرفتند. لااقل اسم و رسمی توی روزنامهها و بعضی محافل پیدا میکردی و کلی معروف میشدی! اما الان چند وقتی است که از آن قدیمیها خبری نیست. اینها هم که اصلا تحویلت نمیگیرند. نه حرف میزنند، نه میخندند، نه گریه میکنند نه جوابت را میدهند! باورتان نمیشود؟ میخندید؟ خوب حق دارید. اصلا تقصیر شماهاست که اینقدر بیخیال تشریف دارید و به این اقتدارگرایان اجازه دادهاید که هر کاری که دوست دارند انجام بدهند. چه کاری؟ باباجان شما مثل اینکه بدجوری از اوضاع ویژه مملکت غافلید. باز هم دم بچههای مشارکت گرم که مثل همیشه بیانیهای علیه اقتدارگراها نوشتهاند و در این گرمای داغ تابستان، حال ما را جا آوردهاند! من ماندهام که چرا این اقتدارگراها هیچ حرکتی از خودشان نشان نمیدهند و در برابر حرفهای مشارکت سکوت میکنند؟ به نظر من که آنها بیخودی نام اقتدارگرا برای خودشان انتخاب کردهاند. چون اصلا اقتدار لازم را ندارند. اگر داشتند که میآمدند و در جواب دوستان چیزی میگفتند. حداقل مشتهایشان را آزمایش میکردند! مگر این دوستان مشارکتی بیکار تشریف دارند که بیایند مدام بیانیه بدهند و آنوقت کسی تحویلشان نگیرد؟! آخر در کجای دنیا چنین رسمی وجود دارد؟ من از شما می پرسم آقایان اقتدارگرا! حتما باید بیایند با سنگ بزنند شیشههای دفترتان را پایین بیاورند؟ اینهمه بیانیه و روزنامه و شبنامه نوشته میشود و شماها به هیچکجایتان برنمیخورد؟! من از این فرصت استفاده میکنم و یکبار دیگر، قسمتی از نامههای گذشته و حال دوستان را برای شما مینویسم و یادآوری میکنم که اینبار تحویلشان بگیرید وگرنه به جان شیخ اصلاحات قسم میخورم که با سنگ بزنم دکورتان را عوض کنم!
محمد قوچانی ( نویسنده عصر آزادگان، نشاط، طوس، صبح امروز، شرق و ...):«حریفان ما اقتدارگرایانی هستند که در این 4 سال سر از خلقت در صحنه سیاست درآوردند و تا بدین جا آمدهاند. با چراغهای خاموش بدون هیاهوی اصلاحطلبانه و محافظهکارانه. همه آنچه ما نهادهای انتخابی مینامیدیم را تسخیر کردهاند تا ثابت کنند میان نهادهای انتخابی و انتصابی فرقی نیست...»
مصطفی تاجزاده :« هرچه به انتخابات ریاست جمهوری نهم نزدیک میشویم ادبیات اقتدارگراها شفافتر و در عین حال رادیکالتر و حذفیتر میشود. آنان خواهان روی کار آمدن پیروان راستین ولایت مطلقه فقیه شدهاند... اقتدارگراها مدعیاند که دولتهای پس از انقلاب ایده ولایت را در کشور پیاده نکردهاند... اقتدارگراهای ایرانی در حالی از پاکسازی نیروها و پالایش انقلاب و نظام سخن میگویند که تجربه بشر سرشار از پیامدهای منفی و خونبار چنین بینشها و روشهایی است... در اینکه اقتدارگرایان وطنی قصد نابودی توطئهگران، مفسدان و اشرار را دارند شک نکنیم، اما همچنین تردید نکنیم که نتیجه اقدامات آنان افزایش فساد و خشونت و نقض حقوق شهروندان خواهد بود...در صورت پیروزی نامزد اقتدارگرایان در انتخابات ریاست جمهوری، صدا و سیما 45 روزه امام زمانی نخواهد شد، بلکه فراگیرترین رسانه کشور مروج خشونتهای آخرالزمانی خواهد شد...»
مشارکت :« اقتدارگرایان حاکم بر دولت نهم و حامیان این تفکر در سایر نهادهای حکومتی عزم خود را جزم کردهاند تا به هر قیمتی وضعیت موجود را حفظ کرده و تداوم استیلای خود بر ارکان قدرت را با افزایش فشار بر فعالان سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی و هر آنکس که به گونهای دیگر میاندیشد و برنامه و نظری متفاوت از جریان حاکم دارد، تضمین نمایند»
خوب برای بار آخر از شما میخواهم که تحویلمان بگیرید!! آخر باباجان، ما دلمان ضعیف است یکوقت میافتیم میمیریم آنوقت خونمان میافتد گردن شما. از ما گفتن.
تا توانی دلی به دست آور دل بر و بچ را شکستن هنر نمیباشد
خداوند حفظ کند رییس گوگل را که اگر نبود و سیستم جستجوی پیشرفته را برایمان تدارک نمیدید، معلوم نبود که چه بلاهایی بر سرمان می آمد! اینکه مجبور نباشی برای نوشتن، سراغ روزنامه و مجله و آرشیو بروی و تنها با نوشتن کلمهای، هر آنچه را که بخواهی جستجو کنی، واقعا نعمت بزرگی است! البته ما هم همیشه عادت داریم که دنبال لقمه آماده برویم. کافی است که نگاهی به تقویم بیاندازیم و مناسبت و یادبود و روز خاصی را پیدا کنیم و مطلبی بنویسیم تا از قافله نویسندگان عقب نمانیم!
اینبار «18 تیر» را جستجو کردم! مثل همیشه، وبلاگها حرف اول را میزدند! در این میان تعدادی سایت و خبرگزاری هم مطالبی نوشته بودند. تقریبا بیشتر مطالب، به آه و ناله میزد و تعدادی هم، نوشتههایی در باب آزادی و جنبش دانشجویی و مبارزه با استبداد و ... بعضی هم، یاد « شهدا» را زنده نگه داشته بودند! (البته منظور از شهدا، همان شهدای خیالی شب 18 تیر بود، نه شهدای انقلاب و نه جنگ تحمیلی!»...
حتما یادتان هست افاضات آقای حجاریان در سالروز دوم خرداد امسال. جایی که فرمودند:« گاه فرصتهایی وجود دارد که انسان نباید آنرا از دست بدهد. اگر فرصت از دست برود دیگر امکان ندارد آن فرصت تکرار شود. انسان باید فرصت طلب باشد نه به معنای بد آن. دوم خرداد فرصت خوبی برای اصلاحات بود!»
و باز اگر خاطرتان باشد، از خرداد 76 به مدت 8 سال، مملکت ما پر بود از فرصتهایی که دوستان اصلاح طلب ما، یکی پس از دیگری آنها را پشت سر میگذاشتند! و 18 تیر هم یکی از همان فرصتهای بدست آمده برای اصلاح طلبان. البته وقتی درباره علل بوجود آمدن آن صحبت میشود، همه افراد بر این نکته متفقالقولند که این حادثه یک شبه، بوجود نیامده و از مدتها قبل برای آن اندیشیده شده بود! اما مظلومان و بازماندگان آن شب سیاه، هیچگاه از نقش خود در این ماجرا نگفتند و ننوشتند و کل حادثه را در این حد خلاصه کردند که مثلا روزنامهای بسته شد، دانشجویان تظاهرات کردند و در نهایت نیروی انتظامی به اتفاق لباس شخصی های جانی، همه را به خاک و خون کشید! (معلوم نیست که این شاهدان و بازماندگان، که همگی از نزدیک شاهد ماجرا بودهاند، چطور هیچکدامشان، خراشی هم بر صورت خود ندیدند و از آن هجوم وحشیانه جان سالم به در بردند، که این خود گوشهای از خیال پردازیهای آنها را بازگو میکند)...
هیچگاه در هیچکجای دنیا، دولتی را ندیدیم که علیرغم دراختیار داشتن قدرت و مناصب بالا و پایین مملکت، باز هم قیافه اپوزوسیون را به خود بگیرد، اما در دولت اصلاحات این حالت را دیدیم. گاه شاهد بودیم که دستگاه مجریه کشور تا حد یک حزب و جریان سیاسی تنزل پیدا میکرد، بیانیههایی را میشنیدیم که بیشتر به سرمقالههای روزنامهها شبیه بود! دایره اصلاحات چنان گسترده بود که انواع و اقسام آدمها و گروهها را شامل میشد و این خود مشکلات دولت را دوچندان میکرد، چرا که همه گروهها به خود حق میدادند که در جریانات اصلاح طلبی دخالت کنند و اگر گاهی، دولت مجبور میشد که به خاطر رعایت برخی مسائل و مصالح ملی، بااحتیاط بیشتری حرکت کند، این گروهها و افراد کار خودشان را میکردند و حرف خودشان را میزدند.( حال تصور کنید که بسیاری از این آدمها، از چهرههای شناخته شده اطلاعاتی و امنیتی و همچنین خبره در جنگ تبلیغاتی و روانی بودند!). مسالهای که در ماجرای 18 تیر هم به وضوح دیده شد و عناصر افراطی این جریان به منظور پیشبرد اهداف خود و همچنین تحت فشار گذاشتن مجلس پنجم، در قضیه اصلاح قانون مطبوعات، دست به اقداماتی از پیش طراحی شده زدند. قرار شد که نامهای منسوب به سعید امامی، چاپ شود که در آن امامی به نمایندگان مجلس توصیه کرده بود که با مطبوعات برخورد شود! این وظیفه بر عهده سه روزنامه «صبح امروز، خرداد و سلام» گذاشته شد. اما صبح روز بعد، در یک اقدام هماهنگ، سعید حجاریان و عبدالله نوری، از چاپ آن نامه در روزنامههای خود امتناع کردند و «سلام» بدون اطلاع از اقدام آنها، این نامه را چاپ کرد! البته این نقشه، کاملا به نفع جریان افراطی اصلاحطلبان بود، چرا که هم به اهداف خود میرسیدند و هم اینکه چیزی را از دست نمیدادند و تعطیلی «سلام» هم که وابسته به چپهای سنتی و مذهبی بود، برایشان اهمیت چندانی نداشت! سرانجام با شکایت وزارت اطلاعات سلام تعطیل شد و همان شب عدهای از دانشجویان با دمپایی و پیژامه به سمت درهای دانشگاه حرکت کردند تا نقشه، همانطوری پیش برود که قبلا طراحی شده بود!...
نکات جالب و قابل توجه:
1- بنا به اعتراف مسولان کوی دانشگاه، آنها خود، نیروی انتظامی را به محل حادثه دعوت کردند. به قول سردار نظری:«ما را به جشن توطئه میهمان کردند و نیروی انتظامی به حسب مأموریت ذاتی خود، یعنی ایجاد نظم و امنیت ... در محل حاضر و در حادثهای پرابهام با اعمالی نظیر سلب آسایش مردم محل، خسارت به اموال عمومی و خصوصی، هتک حرمت به ارکان نظام، اهانت، آدم ربایی و گروگانگیری پلیس با شکنجه روحی و جسمی در دو مرحله، پرتاب بمب آتشزا توسط اغتشاشگران که بعضا در قالب دانشجو رخ مینمودند مواجه گردید، گویی آنها خود را فراتر از قانون میدیدند!»
2- بر خلاف نوشته روزنامههای زنجیرهای که تیتر زده بودند:«اجساد شهدای دانشجو! به ما تحویل داده شود» هیچ فردی در شب 18 تیر کشته و یا شهید نشد. البته گاهی اوقات روزنامهها، اسامی شهدا! را چاپ میکردند که خود این افراد ضمن تماس با روزنامههای مذکور شهادت خود را تکذیب میکردند!
3- در روزهای بعد و در درگیریهای خیابانی سرباز وظیفه ابراهیم نژاد با اسلحهای غیر از اسلحه سازمانی پلیس کشته شد. البته عکس آن مرحوم را روزنامهها هنگام سنگ پرانی به سمت پلیس چاپ کرده بودند!
4- وزیر وقت اطلاعات در سخنرانی خود قسم جلاله ذکر کرد که دفتر تحکیم وحدت روزهای شنبه، یکشنبه و دوشنبه در حادثه کوی، نقش اساسی داشته است!
5- و جالب است که تقریبا در همان روزهای حادثه کوی دانشگاه تهران، در دانشگاه شهید چمران اهواز هم، دفتر تحکیم وحدت با همکاری و مساعدت استاندار وقت و رییس دانشگاه و معاونت امور دانشجویی، با دانشجویان و تشکلهای مستقل آن دانشگاه برخوردی مشابه با کوی دانشگاه داشت، ساختمان انجمن اسلامی دانشگاه را تصرف کردند، وسایل آنرا به خیابان ریختند و بسیاری از دانشجویان را با کتک پذیرایی کردند! تنها به این دلیل که انجمن اسلامی دانشگاه شهید چمران، در انتخابات دوم خرداد از کاندیدای پیشنهادی دفتر تحکیم حمایت نکرده بود! البته حوادث دانشگاه اهواز برای آقایان اهمیت چندانی نداشت، چرا که قرار بود اصلاحات همه موانع را از سر راه خود بردارد!
چند شبی از مصاحبه رییس محترم مجلس با بخش خبری شبکه دو تلویزیون میگذرد، هر کاری کردم نتوانستم خودم را قانع کنم که این چند خط را ننویسم. اما برای شروع این بحث،اجازه میخواهم که کمی به خاطرات سالهای گذشته برگردم. خاطرات روزهایی که دولت اصلاحات در این سرزمین شکل گرفته بود و سیدنا الرییس! با آمدنش گرد و خاک زیادی براه انداخته بود! اما انگار آمدن و بودن او به مذاق بعضیها خوش نیامد. خود ایشان دائما میگفت که کسانی هستند که نمیگذارند دولت به اهداف خود برسد. یا اینکه چوب لای چرخ دولت میگذارند. اما دریغ از یکبار افشای نام همان بعضیها! شاید اگر کمی هم منصفانه به قضایا نگاه میکردیم، نشانههایی از مخالفتهای تند و تیز جناحی را میدیدیم! البته ما به آقایان و خانمهای جناحباز! کشور حق میدهیم که برای رسیدن به قدرت و صندلی و ریاست به هر ترفندی متوسل شوند! به هر حال آن سالها، اوضاع و احوال ما پر از درگیریهای سیاسی و جناحی بود و متاسفانه این فضای پر تنش، توسط روزنامههایی که به آنها لقب «زنجیرهای» داده بودند، بین مردم هم منتشر میشد. تقریبا هر هفته منتظر یک اتفاق و حادثه غیر منتظره بودیم. از دادگاه کرباسچی گرفته تا قتلهای روشنفکران و ماجرای کوی دانشگاه و کنفرانس برلین و ... و هنوز هم نمیدانم که گناه ملت ما چه بود که مجبور بودیم 8 سال تمام شنونده و بیننده تسویه حسابهای جناحی و چانهزنیهای حزبی آقایان باشیم...
نوبت به احمدی نژاد رسید. با توجه به شعارهایی که در تبلیغات از او شنیده بودیم، انتظار این را داشتیم که کمکم و شاید پس از سالها، تغییرات زیادی را در جامعه شاهد باشیم. البته این انتظار بیجایی هم نبود، چرا که او در روزهای مسولیت در شهرداری تهران ، با رفتار و کردار خود ثابت کرده بود که با دیگران تفاوتهایی دارد. اما آیا اداره کشوری که سالها تحت سیطره باند کارگزاران و سرمایهداران پر نفوذ و به عبارت بهتر باند «زر و زور و تزویر» هدایت می شد، به همان راحتی صدارت بر یک اداره شهرداری بود!؟ احمدی نژاد در زمان تبلیغات فریاد زد که چرا اوضاع ما در زمان گران شدن و ارزان شدن قیمت نفت، هیچ تفاوتی با هم ندارد؟ اگر چه بعدا این گفته خود را به نحوی تکذیب کرد! احمدی نژاد از عدالت گفت و از راههای برقراری آن در جامعه. احمدی نژاد وعده این را داده بود که تقریبا هر سه ماه یکبار، مردم شاهد یک دگرگونی در اوضاع و احوال خود باشند و بسیاری دیگر از وعدهها و گفتهها... بنده اصلا قصد این را ندارم که زحمات شبانه روزی آقای رییس جمهور را نادیده بگیرم. به قول یکی از دوستان اگر چشم خیلی از مسولین دولتهای قبلی برای دیدن تماشای مسابقه فوتبال، صبحها خوابآلود میشد، اکنون در اثر بیداری مداوم برای حل مشکلات مردم اینگونه است. اما این مساله نباید باعث شود که از بیان واقعیت واهمه داشته باشیم و خود را نقد نکنیم. اگر در زمان آقای خاتمی، هر هفته شاهد یک ماجرا و اتفاق ناگوار سیاسی بودیم، در این زمانه هم، وضعیت اقتصادی ما دچار بحران تورم و موج گرانیهای طاقت فرسا شده است و تقریبا هر هفته و یا هر ماه قیمت انواع و اقسام کالا و مایحتاج مردم دچار نوسان قیمت میشود. آقای رییس جمهور در سخنرانیهای مختلف از غیر عادی بودن این گرانیها میگویند اما باز هم دریغ از افشای نام افراد! معلوم میشود که اتحاد شوم « زر و زور و تزویر» اینبار هم عزم خود را جزم کرده است که همان ماجرای چوب و چرخ را تکرار کند و من ماندهام که کی قرار است اوضاع و احوال ما کمی دچار تغییر شود؟؟!!...
اما ماجرای رییس مجلس و مصاحبه ایشان! آقای حداد عادل در بخشی از مصاحبه خود، در پاسخ به سوالی در مورد اینکه چرا ما بنزین را به دو نرخ عرضه نمیکنیم و چرا برای کسانی که میخواهند بیشتر از مقدار سهمیهبندی مصرف کنند، قیمت بالاتری را در نظر نگرفتهایم، جواب دادند: «که اگر قرار باشد که قیمت دومی هم داشته باشیم، باید آنرا برابر قیمت منطقه خاورمیانه محاسبه کنیم!» باباجان به خدا این معادله زیاد هم سخت نیست. حساب دو دو تا چهار تاست. آقایان وکلا و وزرا! این درست که قیمت بنزین ما در مقایسه با دیگر کشورها خیلی هم ارزان است و باید برای آن فکری کرد، اما آیا یکبار هم شده که وضعیت حقوقی و معیشتی و رفاهی ما را با همان کشورها مقایسه کنید؟! ما که حرفی نداریم شما قیمت بنزین را 1000 تومان تصویب کنید اما لااقل لطفی کنید و فیش حقوقی ما را هم، مانند کشورهای برادر منطقه تعیین کنید! ( البته ارتباط بالا و پایین این نوشته را خودم هم متوجه نشدم!)
به یاد محدلی عزیز!
هیچکس نمیتواند منکر تفکر و اندیشیدن باشد و هیچکس هم نمیتواند ادعا کند که اصولا فکر کردن کار بیهودهای است. اما باید ببینیم که آیا همه آنهایی که دم از اندیشه و گفتگو و تفکر میزنند، به درستی از این نعمت خدادای استفاده میکنند یا نه؟...
این سوال را در نظر بگیرید: ?=2+2 ! اگر یک دانشآموز کلاس اول و یا دوم در برابر آن اندکی تأمل کند و پس از دقایقی پاسخ آنرا بنویسد، هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. اما اگر یک شاگرد کلاس پنجم و بالاتر از آن در پاسخ دادن به این سوال ساده ریاضی، دچار شک و تردید شود و از ما بخواهد که کمی به او وقت بدهیم تا فکر کند و جواب آنرا بیابد، عکسالعمل ما چه خواهد بود؟! واضح است. حرف ما این است که فکر کردن کار خوبیست، اما نه برای یافتن بدیهیات و پاسخ دادن به این سوال ساده ریاضی!...
حکایت بعضی از دوستان ما هم در این زمانه، درست مشابه این قصه است! دقیقا از همانشبی که رعد و برق اصلاحات گوشهای زیادی را در این جامعه به درد آورد، افراد، گروهها، تشکلها و مجامع بسیاری همچون قارچهای نوظهور از این خاک تشنه سربرآوردند! تعداد زیادی دفتر و مجمع و جامعه که به قول خودشان به بنگاه تولید و عرضه فکر و اندیشه تبدیل شدند. اوضاع آنقدر قمر در عقرب شد که اقدس خانم و اصغر آقا و بقال سر کوچه هم برای خودشان فکر تولید میکردند و به عرصه گفتگو و فرهنگ سازی پا گذاشتند! دنیا مانده بود که با این موج عظیم و گسترده تولید اندیشه چه کار کند و چگونه با آن مقابله کند؟! اما کار از کار گذشته بود. طوفان اصلاحات کمکم داشت به سونامی تبدیل میشد! در همین دوران بود که کارشناسان ورزشی به این فکر افتادند که کاری بکنند که تا سال 1400، تیم «شهید قندی یزد» قهرمان لیگ برتر فوتبال ایران بشود! کارشناسان صنعتی و خودروسازی به فکر تولید خودروهای سه گانه سوز بودند، که علاوه بر بنزین و گاز، علف هم مصرف کند! کارشناسان سیاسی درباره اصلاحات و گفتگوی تمدنها و دموکراسی در «بورکینافاسو» سخنرانی میکردند و تعدادی از علمای جوان ما هم در اندیشه پاسخ دادن به شبهات دینی و مسائل روز!... عدهای تمام هم و غمشان این بود که بالاخره تکلیف روابط دختر و پسر را حل کنند. کاری بکنند که در اتاقهای گفتگو، هیچ مذکر و مونثی با یکدیگر چت نکنند! و مسائلی از قبیل اینکه مثلا اگر مردی بخواهد با خانمی در خیابان و یا محل کارش صحبت بکند، آیا باید برگردد و پشت سرش را نگاه کند و یا اینکه سرش را پایین بیاندازد و کفشهای واکس نخوردهاش را ببیند! علاوه بر اینها، به مرور زمان و با این همه پیشرفت در جوامع بشری، مسائل جدیدتری هم پیدا می شد. مثلا این جوانان باغیرت! مدتها مشغول بررسی این مساله بودند که اگر تعدادی دختر و پسر، با اتوبوسهای جداگانه به سمت مقصد معینی حرکت کنند و یکی از این اتوبوسها حین سبقت گرفتن از اتوبوس دومی برای رانندهاش بوق بزند، این کار او چه حکمی خواهد داشت! و قس علی هذا...
بررسی آن دوران و تجزیه و تحلیل این قارچهای سمی، خارج از حوصله این بحث است و شاید درباره آن در فرصتی دیگر بنویسم. اما اکنون که بحث به اینجا رسید، از همه اهالی اندیشه و تفکر، نوجوانان و جوانان «تیزهوش و باهوش»!، خصوصا آقای« م م» که الحق و الانصاف، چهره تابناک عرصه اندیشه هستند تشکر میکنم و از آنان میخواهم که در این لحظات حساس مواظب خود و اطرافشان باشند! چرا که استعمارگران با شناسایی این مغزهای متفکر جوان، قصد ربودن آنها را دارند. بنابراین خاضعانه از آقای م م و دوستان ایشان تقاضا دارم، که مدتی را در خانههای خود پنهان شوند و نقشههای شوم دشمنان را نقش بر آب کنند. ما اگر شما را چند روزی نبینیم، بهتر از آنست که شما را هرگز نبینیم! در این گرداب تاریک اندیشههای طالبانی و شبهههای فاشیستی، امیدمان به خواندن مقالات شماست! پس ما را از این فیض عظیم محروم نسازید. کوچک شما قارداش!