دوست عزیزم آقای اجرایی از من خواستند که در مورد وبلاگنویسی نظرم را بنویسم و من مثل همیشه در چنین مواقعی که کسی موضوعی را برای نوشتن به من پیشنهاد میکند، ماندهام که چه بنویسم! درست مانند همین چند روز پیش، که یکی از دوستان آمد و گفت چند خطی برای یک اعلامیه ترحیم بنویس! و من هرچه به مغزم فشار آوردم، هیچ چیز یادم نیامد! به همین راحتی. ( شاید یکی از دلائلش این باشد که اعلامیههای ترحیم را به دقت نمیخوانم!؟) به هر حال این عادت چه خوب باشد و چه بد، هرگز برای هیچ مسابقه، جشنواره و از این قبیل موارد ننوشتم . چرا که همه آنها قالبی را انتخاب کردهاند که تو مجبوری در چارچوب همان قالب بنویسی و من همیشه از همه چارچوبها و قالبها و از همه مهمتر «اجبار»، فراری بودهام. ( لطفا زیر لب با خودتان نگویید: چقدر از خود راضی، طوری حرف میزند که انگار برنده جایزه نوبل ادبیات هست. نه عزیز دلانگیز! من هیچ ادعایی نداشته و ندارم...)
به هرحال پس از چند روزی که از این ماجرا گذشته، رفتم و مواردی را که دوستان دیگر یادداشت کرده بودند، دیدم و خواندم و نکاتی را هم آموختم. البته آنها، بیشتر به ظاهر و فونت و ... پرداخته بودند که طبیعی است رعایت آن تاثیر بسزایی در جذب مخاطب خواهد داشت. البته همانطوریکه زیبایی ظاهری و انتخاب فونت مناسب و ... برای یک وبلاگ اهمیت دارد، زیبایی معنوی و نوع بیان مطلب هم از اهمیت زیادی برخوردار است. اما به نظر من، به غیر از ظاهر، محتوا را نمیتوان آموزش داد. چرا که هر کس با توجه به نوع تفکر، دیدگاه و اندیشه شخصی خود مینویسد و تفکر هیچ بنی بشری دقیقا مشابه دیگری نیست. ( شاید هم من اشتباه میکنم. در این دوره و زمانه که جزییترین مسائل را هم آموزش میدهند، شاید هم افرادی وجود داشته باشند که تخصصشان، ریختن مطلب در ذهن نویسنده باشند!!) بنابراین من غیر ازهمان مطالبی که دوستان دیگرم، برای زیباتر ساختن وبلاگ نوشتهاند سراغ ندارم. در مورد محتوا هم، بستگی به وضعیت مزاجی و شرایط روحی و کردار و رفتار دیگران دارد که بهانه نوشتن را به ما میدهند!! بهانههای من برای نوشتن، اینها هستند: رفتن به خانه پدر بزرگ و مادربزرگ شنیدن یک موسیقی شمالی! ( مخصوصا آواز فریدون پوررضا)
اذان مرحوم موذن زاده
، گوش دادن به آلبومهای استاد شجریان
و دیدن چهرههای غبار گرفتهای که روی خاکریزهای داغ جنوب نشستهاند و ما را نگاه میکنند
و ...
راستی کارتونهای دوران کودکی را یادم رفته بود! تا بهانه بیشتری دستم نیامده،خداحافظ.
باور کنید هر کاری میکنم که بیخیال سید محمد خاتمی بشوم نمیشود! انگار خودشان هم بدشان نمیآید این روزها حسابی معروف شوند. به خاطر همین هم اخیرا در ادامه افاضات و بیانات شیرین و شیوایشان فرمودهاند:« کسانی که نیمه شعبان 56 در مقابل فرمان امام ایستادند، امروز به دنبال مصادره نظام به نفع اوهام خویش هستند.»
اینکه ایشان اینقدر نسبت به آرمانهای انقلاب و امام راحل دلسوزی میکنند و اینچنین وارد کارزار میشوند تا مخالفان خود را سرکوب کنند باعث افتخار و مباهات ماست! لذا با عنایت به عزم جزم ایشان برای بازگشت مجدد به عرصه سیاست و تصمیم قاطع وی برای مبارزه با دشمنان امام و نظام، بنده عجالتا تعدادی از افراد معلومالحال را که در سالهای گذشته در برابر فرامین امام ایستادگی کرده بودند، به ایشان معرفی میکنم تا یکوقت خدای نکرده، حضرت خاتمی، در دولت آینده خود آنها را به وزارت و وکالت و مشاورت خود انتخاب ننمایند!
1- در زمان ریاست جمهوری ایشان، مسولان روزنامه جهان اسلام! که اتفاقا از دوستان آقای خاتمی بوده و هستند، با چاپ کاریکاتوری، نسبت به مقام امام راحل جسارت نمودند که همان زمان با واکنش بجای مراجع، علما و مردم روبرو شدند. از جناب خاتمی در این مورد خاص، التماس دعای فراوان داریم!
2- در زمان ریاست جمهوری ایشان، فردی معلومالحال ( اکبر گاف) که آن زمان مورد حمایت دولت و روزنامههای زنجیرهای و جبهه مشارکت و سایر احزاب اصلاحطلب بود، ضمن مصاحبه با نشریهای آلمانی، دوران تفکر امام را تمام شده خواند و آنرا به موزهها حواله کرد! فرد یاد شده، اکنون در شرایط روحی و روانی خاصی بسر میبرد و بعید است که توانایی انجام کاری را داشته باشد، اما دوستان و همفکران او هنوز هم بسیارند!
3- در زمان ریاست جمهوری ایشان، عدهای از نمایندگان ملت که اتفاقا همگی از همفکران آقای خاتمی بودند، مسولیت خود را رها کرده و در راهروهای مجلس تحصن کردند. بالای سرشان هم به انگلیسی نوشته بودند ما خواهان انتخابات آزاد هستیم! آخرش ما نفهمیدیم که آنها بالاخره نماینده ما بودند یا خارجیها؟ از آقای خاتمی تقاضای راهنمایی داریم!
4- در دولت ایشان، تئوریپردازان « فشار از پایین، چانه زنی در بالا» برای نیل به اهدافشان، هر هفته مشغول طراحی توطئهای بودند و مملکت را دچار آشوب و بلوا میکردند. از آقای خاتمی خاضعانه تقاضا داریم که این شبهه را برای ما حل نمایند که آنها بخاطر آرمان امام و انقلاب، این شورشها و بحرانها را طراحی میکردند و یا نیت دیگری داشتند؟!
5- در زمان مسولیت ایشان، روزنامهای تعطیل شد تنها به این دلیل که جملات امام را در مورد یکی از مراجع گذشته چاپ کرده بود! باز هم ما متوجه نشدیم که کجای کار اشتباه بود؟ امام دچار اشتباه شدند که آن سخنرانی را انجام دادند و یا مسئولان وزارت ارشاد دولت آقای خاتمی؟
6- در زمان همان آقای ارشادی! فیلمی ساخته شد که میگفت دوران پیش از دوم خرداد ( حتی زمان امام)، بوی کافور میداده و دوران پس از آن عطر یاس! آنها حتی، در روزنامههای خود، تاریخ را هم به دوقسمت تقسیم کرده بودند : دوران قبل از دوم خرداد و دوران پس از دوم خرداد!
7- و ...
در پایان به خاطر علاقهای که به آقای خاتمی دارم، باز هم از ایشان خواهش میکنم که مواظب نتایج تحقیقات علمی خود باشند. چرا که ما قبلا فیلمی را دیدهایم که در آن دانشمندی قصد داشت تا نسل دایناسورهای منقرض شده را دوباره احیا کند، (اما طبیعت و غریزه حیوان را که نمیشود تغییر داد.) دایناسورها، پارک ژوراسیک را بهم ریخته بودند! همین.
روایت اول:
چند وقت پیش برای انجام کاری به اتفاق اهل و عیال به طرف شهر و دیارم رفتم. درست مثل همه اوقاتی که پایم را در خاک شهرم میگذارم احساس عجیبی داشتم. احساس اینکه سوار پرنده خیال شدم و به دوران کودکی و نوجوانی خودم پرواز کردهام! شب را به بهانهای از خانه بیرون آمدم و یکراست رفتم سراغ خانه مادربزرگ که این روزها خیلی پیر شده! شب را همانجا خوابیدم. فردا که از خواب بیدار شدم مادر بزرگم را دیدم که برایم صبحانه آماده میکرد! همان کاری که سالها پیش عادت هر روزهاش بود... دوباره شب شد و من باز به بهانهای راه خانه مادر بزرگ را در پیش گرفتم و شب همانجا خوابیدم. اما انگار بغضی گلویم را محکم گرفته بود. دیوارها را نگاه کردم، قابهایی را دیدم که هر کدام به اندازه عمرم از آنها خاطره داشتم. قاب عکس عمو، پسر عمو و پدر بزرگ...
روایت دوم:
از کاظم پرسیدم:« که این مرد که همیشه کنار امام زاده میشینه و نماز میخونه کیه؟» کاظم گفت:« اسمش گل محمده. بنده خدا تا دوران جوانی سالم بوده و بنایی میکرد اما یک روز از بالای ساختمون میافته و حالش یه کم...». اما باور کنید اینقدر قشنگ و با دقت زیاد، نماز میخوند که خیلی از ما اینکار رو نمیکنیم... توی همین حال و احوال بودم که کاظم گفت : «میدونی این گل محمد شبهای جمعه تا صبح کنار مهدیه شهر میشینه و بیدار میمونه تا دعای ندبه مهدیه رو از دست نده!»...
روایت سوم:
دوستم با عجله اومد سراغم و دوربینم رو گرفت و رفت. وقتی برگشت از من خواست که عکسها و فیلمها رو بریزم روی کامپیوتر! وقتی به اونها نگاه کردم، نزدیک بود که دلم آتش بگیره. عکسها مربوط بودند به فاطمه 2 ساله و ابوالفضل 6 ساله که هر دو در یک حادثه تصادف جونشون رو ازدست داده بودند. باور کنید قیافه مظلومانه اونها اینقدر دلم رو آتش زد که تا مدتها حالم خوش نبود. انگار که خیلی آروم خوابیده باشند! اما اون چیزی که برام خیلی عجیب و مهم بود، صبر و استقامت پدرش بود که گوشهای نشسته بود و آرام گریه میکرد و به قبر عزیزانش نگاه میکرد...
باور کنید، قصد نداشتم بعد از کلی مطالب سیاسی باز هم وارد معقولات بشوم و اعصاب و روان خودم و شما را خراب کنم، اما چه کنم که گاهی اوقات نمیشود. یعنی اینکه نمیگذارند! چه کسی؟ خوب همین اقتدارگرایان دیگر! از بس خون به دل ما و دوستان میکنند. مدتی است که ناراحتی قلبی پیدا کردهام از دست اینها! راستش را بخواهید وقتی بیانیه برادران مشارکت را خواندم خیلی کیف کردم. خوب حال این اقتدارگرایان را گرفته بودند. اصلا چه معنی دارد که آدم اینقدر اقتدارگرا باشد؟! اقتدارگرا هم اقتدارگراهای قدیم! تا بهشان گیر میدادی، میآمدند و حالت را جا میآوردند و یک مشت و مال حسابی هم بهت میدادند و پس از چند روز گردش و هواخوری، در جادههای خارج شهر رهایت میکردند که بروی به کسب و کارت برسی! لااقل تحویلت میگرفتند. لااقل اسم و رسمی توی روزنامهها و بعضی محافل پیدا میکردی و کلی معروف میشدی! اما الان چند وقتی است که از آن قدیمیها خبری نیست. اینها هم که اصلا تحویلت نمیگیرند. نه حرف میزنند، نه میخندند، نه گریه میکنند نه جوابت را میدهند! باورتان نمیشود؟ میخندید؟ خوب حق دارید. اصلا تقصیر شماهاست که اینقدر بیخیال تشریف دارید و به این اقتدارگرایان اجازه دادهاید که هر کاری که دوست دارند انجام بدهند. چه کاری؟ باباجان شما مثل اینکه بدجوری از اوضاع ویژه مملکت غافلید. باز هم دم بچههای مشارکت گرم که مثل همیشه بیانیهای علیه اقتدارگراها نوشتهاند و در این گرمای داغ تابستان، حال ما را جا آوردهاند! من ماندهام که چرا این اقتدارگراها هیچ حرکتی از خودشان نشان نمیدهند و در برابر حرفهای مشارکت سکوت میکنند؟ به نظر من که آنها بیخودی نام اقتدارگرا برای خودشان انتخاب کردهاند. چون اصلا اقتدار لازم را ندارند. اگر داشتند که میآمدند و در جواب دوستان چیزی میگفتند. حداقل مشتهایشان را آزمایش میکردند! مگر این دوستان مشارکتی بیکار تشریف دارند که بیایند مدام بیانیه بدهند و آنوقت کسی تحویلشان نگیرد؟! آخر در کجای دنیا چنین رسمی وجود دارد؟ من از شما می پرسم آقایان اقتدارگرا! حتما باید بیایند با سنگ بزنند شیشههای دفترتان را پایین بیاورند؟ اینهمه بیانیه و روزنامه و شبنامه نوشته میشود و شماها به هیچکجایتان برنمیخورد؟! من از این فرصت استفاده میکنم و یکبار دیگر، قسمتی از نامههای گذشته و حال دوستان را برای شما مینویسم و یادآوری میکنم که اینبار تحویلشان بگیرید وگرنه به جان شیخ اصلاحات قسم میخورم که با سنگ بزنم دکورتان را عوض کنم!
محمد قوچانی ( نویسنده عصر آزادگان، نشاط، طوس، صبح امروز، شرق و ...):«حریفان ما اقتدارگرایانی هستند که در این 4 سال سر از خلقت در صحنه سیاست درآوردند و تا بدین جا آمدهاند. با چراغهای خاموش بدون هیاهوی اصلاحطلبانه و محافظهکارانه. همه آنچه ما نهادهای انتخابی مینامیدیم را تسخیر کردهاند تا ثابت کنند میان نهادهای انتخابی و انتصابی فرقی نیست...»
مصطفی تاجزاده :« هرچه به انتخابات ریاست جمهوری نهم نزدیک میشویم ادبیات اقتدارگراها شفافتر و در عین حال رادیکالتر و حذفیتر میشود. آنان خواهان روی کار آمدن پیروان راستین ولایت مطلقه فقیه شدهاند... اقتدارگراها مدعیاند که دولتهای پس از انقلاب ایده ولایت را در کشور پیاده نکردهاند... اقتدارگراهای ایرانی در حالی از پاکسازی نیروها و پالایش انقلاب و نظام سخن میگویند که تجربه بشر سرشار از پیامدهای منفی و خونبار چنین بینشها و روشهایی است... در اینکه اقتدارگرایان وطنی قصد نابودی توطئهگران، مفسدان و اشرار را دارند شک نکنیم، اما همچنین تردید نکنیم که نتیجه اقدامات آنان افزایش فساد و خشونت و نقض حقوق شهروندان خواهد بود...در صورت پیروزی نامزد اقتدارگرایان در انتخابات ریاست جمهوری، صدا و سیما 45 روزه امام زمانی نخواهد شد، بلکه فراگیرترین رسانه کشور مروج خشونتهای آخرالزمانی خواهد شد...»
مشارکت :« اقتدارگرایان حاکم بر دولت نهم و حامیان این تفکر در سایر نهادهای حکومتی عزم خود را جزم کردهاند تا به هر قیمتی وضعیت موجود را حفظ کرده و تداوم استیلای خود بر ارکان قدرت را با افزایش فشار بر فعالان سیاسی، اجتماعی و مطبوعاتی و هر آنکس که به گونهای دیگر میاندیشد و برنامه و نظری متفاوت از جریان حاکم دارد، تضمین نمایند»
خوب برای بار آخر از شما میخواهم که تحویلمان بگیرید!! آخر باباجان، ما دلمان ضعیف است یکوقت میافتیم میمیریم آنوقت خونمان میافتد گردن شما. از ما گفتن.
تا توانی دلی به دست آور دل بر و بچ را شکستن هنر نمیباشد
شب، پس از ساعتها کار و خستگی، کنار سفره نشستهام. دختر کوچکم مشغول بازیهای بچگانه خودش است و منتظر آنکه زودتر شامم را بخورم و برای بازی و گردش، او را به پارک ببرم. تلویزیون هم مطابق معمول، کنار سفرهات نشسته به عنوان جزیی از خانواده! بعد از تبلیغات اشی مشی و چیپس و پفک، چیزی شبیه روایت فتح پخش میشود و قیافههای خاکی را میبینم که روی خاکریزهای داغ نشستهاند و به تو نگاه میکنند! در صفحه تلویزیون نوشته شده است:« سال 1362 عملیات والفجر...»
ناگهان یاد حرفهای سعید میافتم که جایی میگفت:«شب عملیات والفجر مقدماتی، حاج همت جملهای گفت ... که به خدا قسم اگر فردا از این 13 کیلومتر رمل و سه کیلومتر موانع عبور نکنید و خط دشمن را نگیرید، آنهایی که میخواهند به کنفرانس غیر متعهدها بروند دستشان خالی خواهد ماند. باید سیاسیون ما با دست پر، حرف بزنند...» نه اشتباه نکنید! همت برای این نمیجنگید که پایتخت نشینان برایش هورا بکشند. برای این هم نمیجنگید که به او لقب و درجه و پست بدهند. برای سیاسیون هم نمیجنگید. فرماندهی همت، تنها یک نفر بود. یک پیر مرد! اگر باشند آدمهایی که امروز با خواندن این جملات بخندند، اصلا تعجب نکنید! اگر همت و یارانش را پیاده نظام سیاست نامیدند، بر آنان خرده نگیرید! ما مدتهاست که راه را گم کردهایم. درست از همان زمانی که مترجم اصلاحات و اصطلاحات آنها شدیم! در مرام آنها، همت و امثال همت، همین لقب را دارند. پیاده نظام! در منطق آنان، سربازان همیشه باید پیش قدم باشند و فدا شوند تا آنها در بالا مشغول چانهزنیهای سیاسی خود باشند... از نظر آنها، همت وظیفهاش را بخوبی انجام دادهاست. دیگر نوبت چاپ کردن عکسهایش و برگزاری شب شعر و شب خاطره است. برادران و خواهران محترم بسیجی، بروید عکسهای همت را جمع کنید و برچسبهایش را بر روی کتابها و دفترتان بچسبانید. ما حرفهایمان را در کنفرانس های مختلف زدهایم. همتها هم که رفتهاند. اصلا آن دوران دیگر گذشته. مبادا حرفهای «پوپولیستی» بزنید! چون دیگر حال و حوصله چانه زدن در کنفرانس را نداریم! عجب! باورمان نمیشد که روزی برسد که حرفها و عقاید و باورهایمان و مرام و مسلک اماممان، پوپولیستی تلقی شود! گمان نمیکردیم که برای اجرای تفکر خمینی، مسخرهمان بکنند و همانها که نام «خط امام» را یدک میکشند، بگویند که:« اینها دارند نظام را به بن بست میکشانند و میخواهند دوباره جنگ براه بیاندازند...»
حق با شماست! خیلی نباید سخت گرفت. تاریخ این چیزها را زیاد به چشم خود دیده. هر دورهای متعلق به همان عصر است و نمیتوان انتظار داشت که امروز هم مثل دیروز زندگی کنیم! بله دقیقا حق با شماست. با شما هستم آقایان و خانمهایی که راحت بر صندلیها و مبلهای میلیونی خود تکیه زدهاید و زیر باد کولر درباره آینده سیاسی خود فکر میکنید. خیلیهایتان عکس امام و همت و ... را هم به دیوار کاخهایتان کوبیدهاید! در هفته بسیج، چفیه به گردن خود میاندازید! مشکل از شماها نیست. مشکل از مغزهای معیوب ماست که هنوز هم، خواب گذشته را میبینیم. صحیفه را ورق میزنیم و پای سخنان امام مینشینیم و آنرا میخوانیم. چطور است بعضی جاهایش را سانسور کنیم؟! لااقل تفسیری، چیزی بر آن بنویسیم! تا من و امثال من با خواندن آن، فکرمان منحرف نشود! مخصوصا آن جاهایی که امام، به نماینده خود و امام جمعه یک شهر اجازه نمیدهد که حتی یک پیکان هم بخرد! یا آنجایی که فریاد میزند:« مگر مسلمانان نمیبینند که امروز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدسنماهای بی شعور، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنهها و در یک کلمه اسلام آمریکایی را ترویج میکنند و از طرف دیگر سر بر آستان سرور خویش آمریکای جهانخوار میگذارند» یا آن صفحهای که میگوید : ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمیداریم... ما اعلام میکنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم و اینرا باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم...
تلویزیون روشن است و قیافههای خاکی را نشان میدهد. صدای رزمندگان به گوش میرسد که با هم زمزمه میکنند: ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی...
نمیدانم چرا ناگهان یاد این صحنه فیلم موج مرده می افتم که پرویز پرستویی در جواب مسولینی که به او اعتراض میکردند، میگوید:« قرار بود ما بجنگیم و شما پشت جبهه مواظب زن و بچههای ما باشید. وجدانمون رو قاضی کنیم. کدامیک از ما به وظیفه خودمون عمل نکردیم؟!»
چند روز پیش با اهل و عیال در یکی از خیابانهای شهر یزد قدم میزدیم و مشغول خوردن باقلوا و قطاب بودیم که ناگهان چشممان افتاد به جمال سیدناالرییس محمد خاتمی عزیز که به ما لبخند میزد! البته خود ایشان که نبودند، منظورم تصویری بزرگ از او که به ابعاد 4 متر در 5 متر در میادین یزد آویزان شده بود و زیر آن هم با خطی زیبا نوشته بودند « آب زنید راه را چونکه نگار میرسد!» راستش را بخواهید اولش فکر کردم که گرمای کویر کار دستم داده و دچار کویرزدگی شدهام و یا اینکه شیرینیهای یزدی قند خونم را بالا برده و به مغزم فشار آورده است! شاید هم از شدت شعف و شادی بود! نمیدانم! به هرحال، حالتی شبیه خواب و رویا بود فکر میکردم که به گذشته برگشتهام و زمان، زمان ریاست خاتمی است! یا شاید هم سوار ماشین زمان شدهام و به آینده پرواز کردهام و سالهایی را میبینم که خاتمی عزیز دوباره به قدرت برگشته و این همه عکس و پوستر و ... به خاطر تشریف فرمایی ایشان است که به شیوه احمدی نژاد، سفرهای استانی خود را میگذراند و امروز هم، نوبت یزد است!؟... چند دقیقهای که گذشت و عقل و هوشمان که با رویت جمال دلارای نگارمان، پریده بود، به حال خود برگشت، تازه فهمیدم که نهخیر، زمان هنوز هم در اختیار حاج محمود خودمان است و این همه تشکیلات و تبلیغات به خاطر تشریف فرمایی رییس جمهور سابق برای شرکت در یک جلسه سخنرانی، میباشد!...
حتما خاطرتان هست که پیش از دوم خرداد، سید محمد خان، با اتوبوسی که به اتوبوس اصلاحات مشهور شده بود، به شهرهای ایران سفر میکرد که پس از پیروزی در انتخابات و به علت حجم انبوه کارها و فعالیتهای دولت، دیگر امکان مسافرت با اتوبوس وجود نداشت. حلقه مشاوران و معاونان به این فکر افتادند که در نبود اتوبوس و باوجود خطرات ناشی از مسافرتهای هوایی! قطار اصلاحات را، راهاندازی کنند و این چنین سید محمد خاتمی، سوار قطار اصلاحات شد و به نواحی مختلف ایران سفر نمود! البته پس از مدتی، بر اثر دخالت و عدم کنترل دوستان، قطار اصلاحات چنان سرعتی به خود گرفت که تمام ریلهای پشت سر خود را هم خراب میکرد. نگار ما، چندین بار به سرعت غیر مجاز اعتراض کرد، تا اینکه در یکی از ایستگاههای بینراهی، مسافران خواستار پیاده شدن خاتمی از قطار اصلاحات شدند!...
القصه، کجا بودیم؟! آهان داشتیم توی خیابانهای یزد قطاب میل مینمودیم! پس از یزد، اینبار نوبت اهالی کاشان بود که با رییس جمهور سابق دیدار و گفتگو کنند. جایی که جملات قصار خاتمی چون قطرات گلاب، بر سر و روی مردم کاشان ریخت و همه را به وجد آورد! : « امروز برخی شعار عدالت خواهی سر میدهند که بیشتر جنبه اقتصادی دارد و این یک خطر است!»... به هر حال، امروز سید محمد خاتمی علی رغم همه مشکلات ناشی از کار و بار و سفر فرنگ و گفتگوی تمدنها و فرهنگها و ... دیگر فرصت سر خواراندن هم ندارد(که البته وظیفه فوق، فعلا بر عهده محمد علی ابطحی نهاده شده است که سر و شکم نگار ما را بخواراند!)، اما باز هم، بنا به درخواست بر و بچ مشارکت و صرفا جهت زیارت مردم (و نه مسائل دیگری مانند تبلیغات انتخاباتی!) به شهرهای مختلف ایران سفر میکنند و با حضور خود، خنده را بر لبان خشکیده مردم مینشانند! ولی متاسفانه، عدهای واپسگرا، خنده را بر مردم حرام میکنند و این قبیل سفرهای زیارتی را به بهانه تبلیغات انتخاباتی سرکوب مینمایند و انواع و اقسام اهانت را به مقام شامخ رییس جمهور سابق نسبت میدهند. خدا پدر و مادر شیخ مهدی کروبی را بیامرزد که در پاسخ به توهینهای مخالفان فرمودند « امروز تخریب خاتمی، تخریب نظام است!!». به هر حال به کوری چشم مدعیان، خاتمی، امروز پر بار تر از دیروز، عزم خود را برای خدمت بیشتر به مردم جزم کرده است. اخیرا هم، عدهای از دوستان به محضر مراجع تقلید رفته تا برای خاتمی عزیز ماموریت جدیدی تدارک ببینند. لذا از سوی مراجع تقلید (که البته نامشان در هیچ کجا ذکر نشده است) خاتمی، ماموریت یافته که از ظرفیت و محبویت خود برای جلوگیری از تخریب اماکن مقدسه استفاده کند( شاید منظور از مراجع تقلید، همان علمای گمنام مشارکت و مجمع روحانیون باشد! الله اعلم) کاری که سید ما در زمان ریاست جمهوری خود به نحو احسن انجام داد و در سال گفتگوی تمدنها، از بروز جنگ در افغانستان و عراق جلوگیری نمود. این جواب آنهایی است که میگویند همه کارهای خاتمی و دوستان، بوی سیاست و انتخابات می دهد!!
دبیرکل جبهه مشارکت در پاسخ به این پرسش که «آینده دولت احمدی نژاد را با توجه به عملکرد دوساله آن چگونه ارزیابی می کنید» گفت: به نظر من آقای احمدی نژاد با این شیوه کار کردن اولین رئیس جمهور یک دوره ای خواهد بود.
آقایان و خانمهای اصلاحطلب خاتمیزاده کروبینژاد دومخردادیاصل!
دیگر نگران آینده سیاسی خود نباشید. دیگر نگران ادامه حیات خود نباشید. حیات خلوت خود را گسترش دهید. مرد 4 ساله ما، دورانش به پایان رسیدهاست! کیف کنید. جشن بگیرید. خوشحال باشید و دست افشانی کنید! مرد ما از اولش هم این کاره نبود. من به این حرف خود اعتقاد کامل دارم. او قیافهاش به این پستها نمیخورد! یادتان که هست. آن زمان شما فریاد زدید، اما گوش شنوایی نبود! مقام شامخ ریاست، قد و بالای ناز میخواهد. (در این زمانه فقدان نازمردان! خاتمی شایسته و کروبی بایسته این مقام است! )
آقایان و خانمهای اصلاحطلب خاتمیزاده کروبینژاد دومخردادیاصل!
افسوس که ذهن بیمار و نالوطی ما، همیشه آلوده به انواع و اقسام پیشفرض و پسفرض و میانفرض بوده و میباشد! ما آن زمان که در روزنامه و شب نامه و دیگر نامهها، نوشتید که این مرد را بشناسید، او را نشناختیم! شب قبل از بدبخت شدنمان،«تاج زاده» و «قوچانی» و بقیه برو بچ، نامههایی دردمندانه برایمان نوشتند و در حیاط خانههایمان انداختند و عاجزانه از ما خواستند که به این مرد رای ندهیم، اما دریغ!. در کوچه و خیابان، جمیع برادران و خواهران اصلاح طلب، برگه هایی به دستمان میدادند که « به جان مادرتان به این مرد رای ندهید» اما افسوس!
کجاست رستم دستان که با گرز آتشینش بزند بر گردن ما و خلاصمان کند. دیگر تاب این همه وجدان درد را نداریم! دیگر قدرت نگاه کردن در چشم دوستان را نداریم. دیگر عرق جبینمان به اتمام رسیده است از بس خجالت کشیدیم!
آقایان و خانمهای اصلاحطلب خاتمیزاده کروبینژاد دومخردادیاصل!
هماکنون منتظر بازگشت پیروزمندانه شما در جنگ قدرت هستیم! آری جنگی که در یک سوی آن «پوپولگرایان» و در سوی دیگر آن «پولگرایان» قرار دارند. ما هم جزیی از کل این کره خاکی. مگر میشود این گوشه را با قیچی جدا کرد و با بقیه دنیا کاری نداشت؟! همه جای عالم، قدرت را با پول میشناسند، چرا اینجا نباشد؟ پس ما قشر آرزومند آسیبپذیر، خالصانه فریاد میزنیم:«سهم پنجاه هزار تومانی ما فدای پیروزی اصلاحات پولکی!»
آقایان و خانمهای اصلاحطلب خاتمیزاده کروبینژاد دومخردادیاصل!
دو سه سالی است که نگاه مضطربمان در آرزوی دیدن جمال دلارای شما لحظهشماری میکند. بیش از این ما را در حسرت دیدار و آغوش گرم اصلاحپذیری خود غمگین و دلخسته به حال خود رها نکنید!
در پایان ضمن آرزوی روزهایی خوش برای شما و امید آنکه مرد 4 ساله ما، قید 4 سال بعدی را بزند، پیشنهاداتی برای رسیدن به جامعه باز مدنی پولکی! دارم. امید آنکه جسارت بنده را ببخشایید و ما را از رهنمودهای خود محروم نگردانید:
1- فریب دادن عوام از شرایط ضروری پیروزی در هر انتخابی میباشد بنابراین قرار دادن عکسهای مرد 4 ساله، در کنار عکسهای تبلیغاتی، مفید به نظر میآید.
2- استفاده از آرشیو گریهها و خندههای خاتمی و کروبی. ( مخصوصا گریه خاتمی برای شرکت در دور دوم ریاست جمهوری ایشان!»
3- در صورت دو مرحلهای شدن انتخابات، تا حد امکان از چرتهای صبحگاهی کاسته شود!
4- دفاع جانانه از دانشجویان و زنان و دختران! و سانسور اخبار و فیلمهای قدیمی!( مخصوصا فیلمی جعلی که در آن سید محمد خاتمی در جواب های و هوی دانشجویان فریاد می زند: آدم باشید!»
5- ...
چند کلمه حرف ادبی هنری و ...
1- سریال افسانه سلطان و شبان را که یادتان هست؟ به خاطر دارید که مهدی هاشمی در آن سریال در چند نقش بازی میکرد؟ یک نقش؟ دو نقش؟ نه خیر بیشتر! باور نمیکنید؟ الان برایتان توضیح میدهم. اگه خاطرتان باشد مهدی هاشمی نقش سلطان را بازی میکرد و گلاب آدینه هم در نقش سلطان بانو! پس از آنکه سلطان، کابوس وحشتناکی میبیند و منجمان و عالمان تعبیر خواب به او میگویند که احتمال دارد چند روز دیگر بمیرد، درباریان به این فکر میافتند که یک نفر را که شبیه سلطان باشد پیدا کنند و به جای او بنشانند، تا به این ترتیب آن نفر مشابه بمیرد و سلطان زنده بماند. به همین خاطر، قرعه به نام یک چوپان سادهدل میافتد که آن نقش را هم مهدی هاشمی بازی میکرد. البته هنوز نقشهای هاشمی تمام نشده! میماند دو نقش دیگر: یک، سلطانی که قرار بود برای روستاییان نقش چوپان رو بازی کند و دیگر چوپانی که قرار بود برای درباریان نقش سلطان را داشته باشد! و مهدی هاشمی هم خیلی جالب از عهده این چهار نقش برآمد.(البته امروزه بعضی از ماها نقشهای بیشتری را هم میتوانیم ایفا کنیم!!)...
2- مدتی قبل ، در مطلبی با عنوان ملانصرالدین روسی در مورد مولانا و کم کاریهای مسولان فرهنگی کشورمان نوشتم. گوش شیطان کر مثل اینکه آنها ما را تحویل گرفتهاند و حرفهای ما را خواندهاند. آنها برای اینکه اثبات کنند که زیاد هم بیکار نمینشینند، برای بزرگداشت مولانا از نوه ایشان که مقیم کشور برادر و دوست ترکیه میباشند دعوت کردند تا به کشور ما سفر کنند. ایشان هم در این سفر، از ما به خاطر اینکه چند سالی، جد بزرگوارشان را در کشورمان پناه دادیم، تشکر و قدردانی کردند! علیهذا با توجه به نکات فوق، عاجزانه از مسولان فرهنگی کشور خواستاریم که ترتیبی اتخاذ نمایند تا شرایط سفر نوادگان ابوریحان بیرونی، رودکی و خواجه نصیر طوسی و فارابی ... از کشورهای افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان و قزاقستان به کشورمان فراهم شود تا فرزندان آنها هم از ما تشکر کنند!!
این داستان را در قابوسنامه، مرزبان نامه، کلیله و دمنه و هیچ کتاب داستانی و باستانی دیگری پیدا نخواهید کرد!:
جنگلی بود زیبا با حیواناتی نجیب و مهربان. تنها مشکل این جنگل زیبا و آرام، شیر زورگو و ظالمی بود که به هیچ قانونی پایبند نبود، حتی قانون جنگل! او به حقوق حیوانات دیگر احترام نمیگذاشت، خود را پادشاه جنگل مینامید و قانونی وضع کرده بود که مطابق آن، هر روز حیوانی باید با پای خود به آشپزخانه دربار میرفت تا غذای آنروز پادشاه شود! در این میان، حیواناتی هم وجود داشتند که از چنین اوضاعی راضی به نظر میرسیدند. مانند گرگ و روباه پیر که شکم خود را از باقیمانده غذای شیر ( پوست و استخوان و چربی) پر میکردند! روزها به این منوال میگذشت تا اینکه تحمل این وضع برای ساکنان جنگل سخت شد. به همین خاطر به دور از چشم روباه و گرگ که از جاسوسان شیر به شمار میآمدند، جلسهای تشکیل دادند تا برای نجات از این بحران، چارهای بیندیشند. سرانجام پس از شنیدن همه نظرات، نظر خرگوش پذیرفته شد...
... شیر برای از بین بردن شیر جدیدی که به قلمرو او تجاوز کرده بود به طرف چاه حرکت میکرد و خرگوش باهوش هم کمی عقب تر از او مراقب اوضاع بود. تا اینکه سلطان به کنار چاه رسید و سرش را داخل چاه کرد و فریادی زد. شیر غریبه هم جوابش را داد! سلطان برای بیرون راندن غریبه از جنگل، خودش را درون چاه انداخت و غرق شد و اینچنین طومار حکومتش پیچیده شد!... حیوانات جنگل، برای سر و سامان دادن به اوضاع نابسمان خانه و کاشانه خود، جلسهای تشکیل دادند و خرگوش را به عنوان سلطان جدید جنگل انتخاب کردند. خرگوش پس از نشستن بر کرسی ریاست، قوانین جدیدی وضع کرد. او برای بهبود زندگی حیوانات ضعیف، طرح مبارزه با فقر را اجرا کرد! به دستور او قانون برای همه حیوانات یکسان اجرا میشد... گرگ و روباه، که از این شرایط ناراحت و ناراضی بودند، شروع کردند به توطئه! آنها در گوشه و کنار جنگل، جلساتی را ترتیب دادند و قوانین جدید را زیر سوال بردند! آنها برای فریب علفخواران جنگل، فریاد میزدند که چرا باید مراتع سرسبز، سهمیه بندی شود و چرا گوسفندان و بزها و ... حق نداشته باشند که آزادانه بچرند و مایحتاج خود را بدست آورند!؟ سرانجام این تبلیغات نتیجه داد و گوسفندان و بزها و خوکها، که روزی موافق سیاستهای خرگوش بودند، به مخالفان او تبدیل شدند! آنها همه قوانین جدید را زیر پا گذاشتند و او را متهم کردند که از قدرت سوءاستفاده میکند. پس از مدت کوتاهی، مجمع حیوانات جنگل که پس از سقوط شیر و با همت خرگوش بوجود آمده بود، تشکیل جلسه داد و به اتاق آراء، خرگوش را از سلطنت برکنار کرد و گوسفند را به عنوان پادشاه جدید انتخاب کردند. همچنین با پیشنهاد گرگ و روباه و به منظور جلوگیری از استبداد، خوک به عنوان معاون گوسفند برگزیده شد!...گوسفند و خوک، با چراغ سبز گرگ و روباه، درهای جنگل را برای واردات مرغ و مرغابی و علف و سبزی و میوهجات و ... باز کردند. آنها طرحهای ویژهای را به منظور جلب توریسم اجرا کردند. جنگل روز به روز سر سبز تر میشد و آوازه آن کمکم به گوش حیوانات جنگلهای مجاور رسید...
خداوند حفظ کند رییس گوگل را که اگر نبود و سیستم جستجوی پیشرفته را برایمان تدارک نمیدید، معلوم نبود که چه بلاهایی بر سرمان می آمد! اینکه مجبور نباشی برای نوشتن، سراغ روزنامه و مجله و آرشیو بروی و تنها با نوشتن کلمهای، هر آنچه را که بخواهی جستجو کنی، واقعا نعمت بزرگی است! البته ما هم همیشه عادت داریم که دنبال لقمه آماده برویم. کافی است که نگاهی به تقویم بیاندازیم و مناسبت و یادبود و روز خاصی را پیدا کنیم و مطلبی بنویسیم تا از قافله نویسندگان عقب نمانیم!
اینبار «18 تیر» را جستجو کردم! مثل همیشه، وبلاگها حرف اول را میزدند! در این میان تعدادی سایت و خبرگزاری هم مطالبی نوشته بودند. تقریبا بیشتر مطالب، به آه و ناله میزد و تعدادی هم، نوشتههایی در باب آزادی و جنبش دانشجویی و مبارزه با استبداد و ... بعضی هم، یاد « شهدا» را زنده نگه داشته بودند! (البته منظور از شهدا، همان شهدای خیالی شب 18 تیر بود، نه شهدای انقلاب و نه جنگ تحمیلی!»...
حتما یادتان هست افاضات آقای حجاریان در سالروز دوم خرداد امسال. جایی که فرمودند:« گاه فرصتهایی وجود دارد که انسان نباید آنرا از دست بدهد. اگر فرصت از دست برود دیگر امکان ندارد آن فرصت تکرار شود. انسان باید فرصت طلب باشد نه به معنای بد آن. دوم خرداد فرصت خوبی برای اصلاحات بود!»
و باز اگر خاطرتان باشد، از خرداد 76 به مدت 8 سال، مملکت ما پر بود از فرصتهایی که دوستان اصلاح طلب ما، یکی پس از دیگری آنها را پشت سر میگذاشتند! و 18 تیر هم یکی از همان فرصتهای بدست آمده برای اصلاح طلبان. البته وقتی درباره علل بوجود آمدن آن صحبت میشود، همه افراد بر این نکته متفقالقولند که این حادثه یک شبه، بوجود نیامده و از مدتها قبل برای آن اندیشیده شده بود! اما مظلومان و بازماندگان آن شب سیاه، هیچگاه از نقش خود در این ماجرا نگفتند و ننوشتند و کل حادثه را در این حد خلاصه کردند که مثلا روزنامهای بسته شد، دانشجویان تظاهرات کردند و در نهایت نیروی انتظامی به اتفاق لباس شخصی های جانی، همه را به خاک و خون کشید! (معلوم نیست که این شاهدان و بازماندگان، که همگی از نزدیک شاهد ماجرا بودهاند، چطور هیچکدامشان، خراشی هم بر صورت خود ندیدند و از آن هجوم وحشیانه جان سالم به در بردند، که این خود گوشهای از خیال پردازیهای آنها را بازگو میکند)...
هیچگاه در هیچکجای دنیا، دولتی را ندیدیم که علیرغم دراختیار داشتن قدرت و مناصب بالا و پایین مملکت، باز هم قیافه اپوزوسیون را به خود بگیرد، اما در دولت اصلاحات این حالت را دیدیم. گاه شاهد بودیم که دستگاه مجریه کشور تا حد یک حزب و جریان سیاسی تنزل پیدا میکرد، بیانیههایی را میشنیدیم که بیشتر به سرمقالههای روزنامهها شبیه بود! دایره اصلاحات چنان گسترده بود که انواع و اقسام آدمها و گروهها را شامل میشد و این خود مشکلات دولت را دوچندان میکرد، چرا که همه گروهها به خود حق میدادند که در جریانات اصلاح طلبی دخالت کنند و اگر گاهی، دولت مجبور میشد که به خاطر رعایت برخی مسائل و مصالح ملی، بااحتیاط بیشتری حرکت کند، این گروهها و افراد کار خودشان را میکردند و حرف خودشان را میزدند.( حال تصور کنید که بسیاری از این آدمها، از چهرههای شناخته شده اطلاعاتی و امنیتی و همچنین خبره در جنگ تبلیغاتی و روانی بودند!). مسالهای که در ماجرای 18 تیر هم به وضوح دیده شد و عناصر افراطی این جریان به منظور پیشبرد اهداف خود و همچنین تحت فشار گذاشتن مجلس پنجم، در قضیه اصلاح قانون مطبوعات، دست به اقداماتی از پیش طراحی شده زدند. قرار شد که نامهای منسوب به سعید امامی، چاپ شود که در آن امامی به نمایندگان مجلس توصیه کرده بود که با مطبوعات برخورد شود! این وظیفه بر عهده سه روزنامه «صبح امروز، خرداد و سلام» گذاشته شد. اما صبح روز بعد، در یک اقدام هماهنگ، سعید حجاریان و عبدالله نوری، از چاپ آن نامه در روزنامههای خود امتناع کردند و «سلام» بدون اطلاع از اقدام آنها، این نامه را چاپ کرد! البته این نقشه، کاملا به نفع جریان افراطی اصلاحطلبان بود، چرا که هم به اهداف خود میرسیدند و هم اینکه چیزی را از دست نمیدادند و تعطیلی «سلام» هم که وابسته به چپهای سنتی و مذهبی بود، برایشان اهمیت چندانی نداشت! سرانجام با شکایت وزارت اطلاعات سلام تعطیل شد و همان شب عدهای از دانشجویان با دمپایی و پیژامه به سمت درهای دانشگاه حرکت کردند تا نقشه، همانطوری پیش برود که قبلا طراحی شده بود!...
نکات جالب و قابل توجه:
1- بنا به اعتراف مسولان کوی دانشگاه، آنها خود، نیروی انتظامی را به محل حادثه دعوت کردند. به قول سردار نظری:«ما را به جشن توطئه میهمان کردند و نیروی انتظامی به حسب مأموریت ذاتی خود، یعنی ایجاد نظم و امنیت ... در محل حاضر و در حادثهای پرابهام با اعمالی نظیر سلب آسایش مردم محل، خسارت به اموال عمومی و خصوصی، هتک حرمت به ارکان نظام، اهانت، آدم ربایی و گروگانگیری پلیس با شکنجه روحی و جسمی در دو مرحله، پرتاب بمب آتشزا توسط اغتشاشگران که بعضا در قالب دانشجو رخ مینمودند مواجه گردید، گویی آنها خود را فراتر از قانون میدیدند!»
2- بر خلاف نوشته روزنامههای زنجیرهای که تیتر زده بودند:«اجساد شهدای دانشجو! به ما تحویل داده شود» هیچ فردی در شب 18 تیر کشته و یا شهید نشد. البته گاهی اوقات روزنامهها، اسامی شهدا! را چاپ میکردند که خود این افراد ضمن تماس با روزنامههای مذکور شهادت خود را تکذیب میکردند!
3- در روزهای بعد و در درگیریهای خیابانی سرباز وظیفه ابراهیم نژاد با اسلحهای غیر از اسلحه سازمانی پلیس کشته شد. البته عکس آن مرحوم را روزنامهها هنگام سنگ پرانی به سمت پلیس چاپ کرده بودند!
4- وزیر وقت اطلاعات در سخنرانی خود قسم جلاله ذکر کرد که دفتر تحکیم وحدت روزهای شنبه، یکشنبه و دوشنبه در حادثه کوی، نقش اساسی داشته است!
5- و جالب است که تقریبا در همان روزهای حادثه کوی دانشگاه تهران، در دانشگاه شهید چمران اهواز هم، دفتر تحکیم وحدت با همکاری و مساعدت استاندار وقت و رییس دانشگاه و معاونت امور دانشجویی، با دانشجویان و تشکلهای مستقل آن دانشگاه برخوردی مشابه با کوی دانشگاه داشت، ساختمان انجمن اسلامی دانشگاه را تصرف کردند، وسایل آنرا به خیابان ریختند و بسیاری از دانشجویان را با کتک پذیرایی کردند! تنها به این دلیل که انجمن اسلامی دانشگاه شهید چمران، در انتخابات دوم خرداد از کاندیدای پیشنهادی دفتر تحکیم حمایت نکرده بود! البته حوادث دانشگاه اهواز برای آقایان اهمیت چندانی نداشت، چرا که قرار بود اصلاحات همه موانع را از سر راه خود بردارد!