سرانجام پس از مدتها بحث و تهدید بر سر صدور قطعنامه ضد ایرانی در شورای امنیت، قطعنامه جدید به تصویب رسید. چیزی که از مدتها پیش انتظار آن میرفت و شنیدن اخبار آن چندان هم ما را غافلگیر نکرد. چرا که اصولا انتظار هر حرکت دیگری از سوی شورای به اصطلاح امنیت سازمان ملل، انتظاری نابجا و غیر معقول بود. آدم وقتی اخبار و ماجراهای پشتپرده این قطعنامه را میبیند و میخواند واقعا خندهاش میگیرد. اینکه بسیاری از کشورها تا ساعاتی پیش از نشست شورا، با صدور هرگونه بیانیهای علیه ایران مخالف باشند، اما در اثر ارعاب و یا قولهای مساعد دولت آمریکا، ناگهان تصمیمشان را در قبال ایران تغییر بدهند! (البته به غیر از اندونزی که آنهم به دادن رای ممتنع قناعت کرد!) و نکته قابل توجه در این مساله اینکه کشورهای مدنظر، علیرغم رای مثبتشان به این قطعنامه، در سخنانشان تا حدود زیادی جانب ایران را گرفتهاند! حتی نمایندگان تعدادی از این کشورها حرفهایی زدهاند که آدم میماند که آیا آنها واقعا علیه ایران رای دادهاند یا نه؟! به عنوان مثال میتوان به سخنان جالب سفیر آفریقای جنوبی در نشست شورای امنیت اشاره کرد که خود به غیرقانونی بودن این قطعنامه اعتراف می کند :« ما امروز از اینکه بانیان این قطعنامه همان متنی را برای تصویب ارائه دادند که قبل از گزارش محمد البرادعی مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی ارائه شده بود، متاسفیم.» وی همچنین ضمن اظهار نگرانی از صدور این قطعنامه ادعا میکند:« تنها دلیلی که آفریقای جنوبی به این قطعنامه رای مثبت داده، حمایت از اجماع شورای امنیت است که در قطعنامههای قبلی دیده شده است!... آژانس تنها قدرت بینالمللی است که میتواند ماهیت صلح- آمیز برنامه هستهای ایران را تایید کند و جای تاسف است که شورای امنیت به نظر میرسد شتاب برای تصویب تحریمهای بعدی داشته و به پیشرفتهای بدست آمده و اجرای مقررات ایمنی ان پی تی در ایران، توجهی نکرده است... گزارش مدیرکل آژانس بوضوح نشان میدهد که مسائل حل نشده به نتیجه رسیده و آژانس هیچ مدرکی دال بر انحراف ایران ندارد.» خواندن این حرفها یک نکته اساسی را به ما و همه جهانیان ثابت میکند، آنهم اینکه ملاک صدور قطعنامههای ضدایرانی شورای امنیت، هیچگاه مدارک حقوقی و کارشناسی شده آژانس انرژی اتمی نبوده است، این حرفی است که تمامی وجدانهای بیدار و خفته عالم آنرا به درستی می دانند، اما... البته نمیتوان و نباید قلدری زورمداران عالم را هم نادیده گرفت که هیچگاه تابع هیچ منطقی در تصمیم گیریهای خود نبوده و نخواهند بود!
در حالیکه حضرت شیخ عبد الله بن عبد الرحمن جبرین (عضو هیئت علمای بزرگ کشور عربستان سعودی) شیعیان را رافضی مینامد و بر لزوم یاری رساندن به اهل سنت عراق برای مقابله با تشیع تاکید میکند
و هنگامیکه که شیخ محمود لطفی عامر از علمای وهابی مصر، فتوا میدهد و حسنی مبارک را امیرالمومنین معرفی میکند
و در حالی که موجودی به نام محمود عباس، حماس را همان القاعده میداند
و در روزهایی که سران مرتجع عرب هنوز هم خمار قدمهای نامیمون بوش به کشورشان هستند
صهیونیستهای جنایتکار، از سکوت مرگبار همه آنها نهایت استفاده را میبرند و زن و کودک و پیر و جوان را در غزه به خاک و خون میکشند...
و ما هم مدتهاست که همه آنها را محکوم میکنیم
آیا این کودک بیگناه، کوچکترین عضو القاعده بود که کشته شد؟ پاسخ آنرا محمود عباس و همه سران بیغیرت عرب بهتر از هر کسی میدانند...
فیلمی کوتاه از کودک 4 ماهه فلسطینی که توسط صهیونیستها به شهادت رسید ...
ابتدا از عموم دانشجویان آزاده از طیفها و گروههای مختلف، اعم از بسیجی و انجمنی و مشارکتی و اصولگرا و اصلاح طلب و چپی و راستی و بیغیرت و باغیرت و بیخیال و باخیال و ...، معذرت میخواهم و امیدوارم که جسارت بنده را به بزرگواری خودشان ببخشایند!
یادم میآید که سال اول دانشگاه، ساکن خوابگاهی شدم که اسمش را گذاشته بودند «خوابگاه شهید علم الهدی». البته آن روزها نه علم الهدی را می شناختم و نه از ماجرایش خبر داشتم. مدتی گذشت؛ فهمیدم علم الهدی، خود دانشجویی بوده که در سال 59 به همراه تعدادی از رفقای دانشجویش در بیابانهای اطراف هویزه، در برابر تانکهای دشمن ایستاد و آنقدر مقاومت کرد تا آنکه مشخص شد دیگر هیچ گلوله ای برای شلیک کردن ندارد و عاقبت با گلوله مستقیم همان تانکها به آسمان پر کشید. خوابگاه کناریمان، «خوابگاه شهید مالکی» بود، دانشجوی رشته الهیات دانشگاه اهواز. بقیه خوابگاهها را هم با اسامی شهدای دانشجوی دیگر نامگذاری کرده بودند: «خوابگاه شهید مرعشی » دانشجوی رشته ریاضی، «شهید بقایی» رشته پزشکی، خوابگاه شهید ... سرانجام همه خوابگاهها را شمردیم، دیگر خوابگاهی وجود نداشت در حالیکه هنوز شهدای دانشجوی بسیاری وجود داشتند که اسامیشان بر هیچ خوابگاهی گذاشته نشد: شهید هاشم احمدی، شهیدحفیظ الله اسدی، شهید عباسقلی اسفندیاری، شهید موسی اسکندری، شهید مرتضی افراز، شهید سعید اعتدالی، نادر ایزدپناه، سید احمد موسویان، غلامرضا پیرزاده، عبدالرسول تابان، محمدرضا توکلیزاده، غلامعلی توکلی، جعفر جعفری، نادعلی چراغیگاه، سید صاحب حسینی، محمد علی ابول نژادیان، ابراهیم اسپید، عظیم اسدی، منوچهر آصفی، امیدوار باقری، شکرخدا بهمنی،غلامرضا پیرزاده، محمدرضا حسنزاده، محمد حسینپور، محمد حسینزاده، سید محمدعلی حکیم، سید مهدی حیاتی، حسن خاکی، کمال خبازی، جمال دهشور، ناصر دشتیپور، مهدی شاهدی، محسن اولیپور، عبدالصمد بلبلی، علیرضا بیطارزاده، عبدالامیر تقیزاده دزفولی، سید جلیل حسین زاده، حمدالله خواجویان، محمدرضا زارعی، محمد شعبانی، حسن علی صفرینژاد، مصدق طاهری، عبدالحمید فردایی، رسول کاووسی، علی کردنژاد، ابراهیم نجیب، پیمان موسوی و صدها دانشجوی شهید دیگر...
سالها گذشت، دانشجویان بسیاری وارد دانشگاه شدند و درس خواندند و فارغ التحصیل شدند و بسیاری از آنها هم پس از ترک دانشگاه، نامشان برای همیشه فراموش شد، اما نام آن خوابگاهها، هنوز هم همانست که بود: «خوابگاه شهید علم الهدی»، «خوابگاه شهید مالکی»، «خوابگاه شهید مرعشی »، «خوابگاه شهید بقایی»... مگر می شود اسم صاحب خانه را از روی خانه پاک کرد؟ صاحبان واقعی آن دانشگاه و آن خوابگاهها، همانهایی بودند که روزگاری با مظلومیت تمام از خانه خود در برابر دشمن متجاوز دفاع کرده بودند. باقی دانشجویان تنها مهمانانی بودند و هستند که مدتی کوتاه به آن خانهها وارد شدند و با سپری کردن دوران تحصیل، از آن خداحافظی کردند. البته متاسفانه، عدهای از دانشجویانی هرگز مهمانان خوبی نشدند، ما با چشم خود دیدیم و شاید شما هم دیده باشید که تعدادی از آنها هیچ احترامی به صاحبان خانه خود نگذاشتند و حتی افرادی هم وجود داشتند که به میزبانان خود توهین میکردند! یادم میآید، چند سال پیش قرار بود بقایای بدن تعدادی از همین شهدا را به خانهشان برگردانند، دانشجویانی فریاد زدند که ما به شما اجازه بازگشت به خانهتان را نمیدهیم! مصیبت از این بالاتر؟ اصلا چرا راه دور برویم، همین چند روز پیش برادران انجمن اسلامی؟دانشگاه شهر کرد، همین حرفها را دوباره تکرار کردند! آنها درحالیکه رگهای گردنشان بیرون زده بود، فریاد میزدند و میگفتند که اینجا جای صاحب خانهها نیست! ...
البته خود شهدا هرگز اسیر این مسائل انحرافی نشدند. آنها در همان زمان حیات مادیشان هم، هرگز اسیر زرق و برق و ظواهر دانشگاه نشدند. درست در همان روزهایی که خیلیها پز روشنفکری میدادند و چپیها و تودهایها و نهضتیها و ملیگراها، مشغول جر و بحثهای تئوریک و خشونتهای عملی خودشان بودند، این دانشجویان مسلمان پیرو واقعی خط امام بودند که نامشان را در دانشگاهی دیگر ثبت کردند و برای همیشه ماندگار شدند: دانشگاهی به نام «دانشگاه امام حسین» و استادشان هم کسی نبود جز «امام»...
برادر و خواهر! من دلم خیلی میسوزد. البته خواهشا فکر نکنید که دچار احساسات شدهام و برای آن صاحب خانهها دل میسوزانم! نخیر، مطمئن باشید که دلم برای آنها نمیسوزد. آنها هیچ احتیاجی به دلسوزی من و یا داد و فریاد برادران انجمن اسلامی شهرکرد ندارند! نام آنها تا ابد روی خانههایشان حک شده است و اکنون هم درون خانه هایی مجللتر و گرانبهاتر سکونت دارند! من دلم برای برادران و خواهران انجمن اسلامی؟ شهرکرد می سوزد! دلم برای انجمنهای اسلامی بقیه دانشگاههای کشور میسوزد! دلم برای برادران دفتر تحکیم میسوزد، دلم برای آن دانشجویان زندانی میسوزد! دلم برای آن دانشجویانی میسوزد که میآیند و میروند اما هرگز صاحب خانه نمیشوند!
آدم در برابر بعضی صحنهها حقیقتا کم میآورد و میماند که چه بگوید و چه بنویسد. مگر میشود احساسات پاک انسانها را به همین سادگی بر صفحه کاغذ آورد و از آن سخن گفت؟ مگر میتوان چشمها را بست و این همه مردانگی، شرف، انسانیت و حیوان دوستی را ندید؟! مگر میتوان این همه عظمت و بزرگواری را به خاطر مسائل سیاسی نادیده گرفت؟ صحبت تنها بر سر یک سگ نیست، من از احساسات پاک آن سرباز آمریکایی صحبت میکنم که همه ما را شرمنده مرام و رفتار خود کرده است. کجایند آن آدمهایی که روزانه گریهها و اشکهای سگهای زیادی را میبینند و به سادگی از کنار آنها عبور میکنند؟! آیا نمیبینند که در دوران نابودی احساسات، انسانهایی هم روی این کره خاکی زندگی میکنند که هرگز نمیتوانند تنهایی و سرگردانی یک سگ را تحمل کنند؟ آیا نمیبینند که برای بعضی آدمها هیچ فرقی نمیکند که آن سگ از نژاد عراقی باشد یا اسرائیلی و یا آمریکایی؟ آیا نمیبینند حس همدردی مسولان آمریکا را که بدون هیچگونه تشریفات اضافی و حتی انگشت نگاری از این سگ جهان سومی، ترتیبی اتخاذ کردهاند که اکنون او آسوده و فارغ از هرگونه نگرانی از انفجار بمبی، در خیابانهای کالیفرنیا قدم میزند؟ آفرین بر آن وجدانهای پاک و آن مادرانی که چنین فرزندانی را به جامعه بشریت تحویل دادهاند. آفرین بر آن سربازی که باعث شد تا این سگ بیچاره از یک عمر بدبختی و فلاکت نجات پیدا کند. من هر وقت این جمله آن سرباز آمریکایی را با خود مرور میکنم، دیگر نمیتوانم احساساتم را کنترل کنم:«این سگ یک عمر جنگ، مبارزه و آزار در زندگیاش داشته که از این به بعد زندگی خوبی در کالیفرنیا خواهد داشت » پس فریاد میزنم و از عموم ملت ایران نیز میخواهم که با من هم صدا شوند:« ای آمریکا! ای هلو! ای شرف و ای مردانگی! کرم نما و فرود آی و سگهای ما را هم از این همه درد و محنت که گرفتار آنند، رهایی ده! ما سگهای فراوانی داریم که نیازمند کمکهای فوری شما هستند! مگر سگهای ما با سگهای عراقی چه فرقی دارند؟ تازه خودتان بیایید و ببینید، ما سگهایی داریم که قلادهشان میارزد به تمام سگهای عراقی! سگهای ما از نژاد اصلاح شده هستند!»
دیشب کبوتر بیبال میگفت که آهستان تبدیل شده به سیاستستان! همه مطالب وبلاگت رنگ و بوی سیاست گرفته. گفتم :من که حال و حوصله سیاست را ندارم، همینجوری اتفاقی سیاسی شده! گفت :«آره معلوه که یهویی شده!» بنده خدا راست میگفت. نگاهی به سر تا پای وبلاگم انداختم، همش ذکر خیر آقای کروبی بود و ابطحی. (چه کنم که اینروزها ارادت خاصی به آقایان پیدا کردهام!) خلاصه امشب دنبال یک سوژه غیر سیاسی بودم که اخبار ورزشی شبکه خبر اعلام کرد:«امیر قلعهنویی، بیژن ذوالفقارنسب و افشین قطبی گزینههای اصلی برای مربیگری تیم ملی فوتبال ایران هستند» همچنین شایعاتی هم این روزها نقل محافل و نشریات ورزشی شده است که از نامزدی علی دایی برای این پست حکایت دارد! البته این احتمالات به این دلیل پررنگ شدهاند که بالاخره خاویر کلمنته اسپانیایی قید سرمربیگری تیم ملی فوتبال ایران را زد و ملتی را از غم فراق خود رنجور ساخت!
پس از استقبال پرشور ملت همیشه در صحنه از کلمنته که بنا به گفته بسیاری از کارشناسان و وبلاگ نویسان ورزشی، هرگز چنین استقبالی را در طول عمر خود ندیده بود، خیلیها بر این باور بودند که وی چنان تحت تاثیر خیل عظیم جمعیت قرار گرفته که محال است مهمان نوازی ما ایرانیان را فراموش کند. این استقبال به قدری جالب و غیرمنتظره بود که تعدادی از سایتهای خبری آن حادثه عظیم را اینگونه توصیف کردند: عشق و حادثه در فرودگاه امام(ره) وحشتناکترین استقبال از یک مربی بزرگ جهان!... ما آنقدر از دیدن مهمان خارجی خود جوگیر شده بودیم که نزدیک بود همان روز اول او را راهی بیمارستان کنیم. چرا که بطور خیلی یهویی پله های برقی فرودگاه هنگام پایین آمدن آقای کلمنته دچار شتاب بیشتری شد و اگر آقای شفق به داد ایشان نرسیده بودند، احتمالا با یک فاجعه انسانی و ورزشی روبرو میشدیم! به هر حال آن نگاههای معنادار آقای باسکی، کار خودش را کرد و ایشان به این بهانه که شبها در زیر آسمان ایران خوابش نمیبرد و حتما باید در اسپانیا بخوابد، دل دوستداران تیم ملی را شکست! اینجاست که یاد پیامکهای روزهای جام جهانی آلمان میافتم که:«علی دایی اعلام کرده است تا جام جهانی سال 2010 در تیم ملی خواهد ماند و انشا الله در جام جهانی بعدی جبران میکند!»
چند سال پیش و در بحبوحه جار و جنجالهای پس از دوم خرداد، آقای محتشمی به دانشگاه ما دعوت شده بودند. مجریان برنامه سوالات حضار را به گونهای گلچین کرده بودند که هیچ صدای مخالفی به گوش آقای محتشمی و دیگران نرسد. طبیعی بود که من هم از مطرح شدن پرسشم ناامید شدم، اما در کمال ناباوری سوالم خوانده شد:«آقای محتشمی، این روزها افراد و گروههای زیادی در دایره گروههای دوم خرداد قرار دارند که خیلی هایشان هیچ نسبتی با شما ندارند. حتی عدهای خودشان را خط امامی مینامند بدون آنکه کوچکترین اعتقادی به راه و اندیشه امام داشته باشند و آیا اصلا شما این مساله را قبول دارید؟» آقای محتشمی هم لطف کردند و پاسخی دادند که به تیتر روزنامه ها و نشریات تبدیل شد، ایشان گفتند:« بله! آدمهای زیادی در مجموعه گروههای دوم خرداد حضور دارند که از اول هم خط امام را قبول نداشتند، منتهی آن زمان نیات آنها معلوم نبود و کم کم پرده از چهره واقعی خود کنار زدند!» معنای این جمله آقای محتشمی این بود که قطعا در میان اصلاح طلبان، افرادی حضور داشتهاند که هیچ اعتقادی به اندیشههای امام راحل و انقلاب اسلامی نداشتند، اما بنا به دلایلی که برای خیلیها مشخص است، در جمع گروههای دوم خردادی حضور داشته و دارند!
موقتا این تناقض بزرگ را کنار می گذارم که چرا مدعیان واقعی خط امام، هرگز سعی نکردند که این نفوذیهای ناهماهنگ را از خود برهانند و کاری هم به این مساله ندارم که چرا امروز آقای محتشمی و دوستانشان علیرغم شناختی که از این عده دارند، باز هم برای دفاع از آنها جار و جنجال تازهای براه انداختهاند. فعلا به مسائل چند روز گذشته کشور میپردازم. ماجرایی که از سخنرانی فرمانده سپاه آغاز شد و موضعگیری سید حسن خمینی را در پی داشت و سپس توهینهای سایت نوسازی به ایشان! توهینهایی که باعث شد تا مرحوم آقای توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام به علت ناراحتی از آن، دچار ایست قلبی شوند و پس از آن هم سخنان پیدرپی افرادی که دائما یک چیز را تکرار میکنند: «دفاع از خط امام!» در میان این افراد شخصیتهایی حضور دارند که در ارادت و پایبندی آنها به خط امام هیچ شک و شبههای وجود ندارد، اما اینروزها آدمهایی هم مدعی دفاع از خط امام شدهاند که گفتار و رفتار گذشته آنها چیز دیگری را ثابت میکند. آدمهایی که افتخارشان اینست که دوست دشمنان امام هستند. آدمهایی که طی سالهای گذشته از هیچ کوششی برای ناکارآمدی نظام فروگذار نکردند، آدمهایی که طراح شورشهای خیابانی بودند و همچنین آدمهایی که تنها در روزهای انتخابات، خط امامی میشوند!!
در روزهای گذشته، عدهای چنان از نادیده گرفتن دستورات امام اظهار نگرانی کردهاند که گویی امام راحل، در طول حیات مبارک خود هیچ سخن و یا نصیحت دیگری نداشتهاند جز اینکه نظامیان نباید در انتخابات دخالت کنند! البته این نکته حرف درستی است و شکی هم در آن وجود ندارد، اما این سوال را هم میشود از آقای محتشمی و دوستان مجمع روحانیون پرسید که آیا در صحیفه نور امام، هیچ سخن، دستور و یا نکته اساسی دیگری وجود ندارد که شما را برای دفاع از اندیشههای امام راحل بسیج کند؟ آیا امام در منشور روحانیت، خطر انجمن حجتیه را به ما گوشزد نکرد؟ آیا نگران بازگشت مجدد لیبرالها و عناصر نهضت آزادی نبود؟ آیا در طی سالیان گذشته، افرادی ادعا نکردند که نظریه ولایت فقیه امام یعنی استبداد؟ آیا روزنامه ای ننوشت که اسلام با جمهوریت سازگاری ندارد؟ آیا استاد و دکتری در این مملکت به کل اعتقادات شما توهین نکرد؟ و آیا یکی از دوستان هم جناحی شما همان حرف مارکس را تکرار نکرد که دین یعنی افیون توده ها و حکومتها؟... و مهمتر از همه، آیا در این موارد نیز احساس خطر کرده و برای دفاع از خط امام اینچنین به صحنه آمدید که اکنون به بهانه رد صلاحیت عدهای، فریاد وااماما سر میدهید؟! بنده منکر اشتباهات شورای نگهبان و وزارت کشور نیستم، اما حافظه تاریخی ما هم، بستنشینی و تحصن خائنان به ملت را در راهروهای مجلس فراموش نمیکند. اگر معنای خط امام بودن آقایان این است که برای رضایت اربابان خود بالای سرمان به انگلیسی بنویسیم «تحصن نمایندگان مجلس!» و گزارش تحصن ما را شب و روز تلویزیون «بیبیسی» و «سیانان» پخش کند، پس احتمالا ما معنای «خط امام» را به درستی درک نکردهایم. اگر معنای خط امامی بودن اینست که نامههای امام را در خصوص منتظری، نادیده بگیریم و امروز با اعضای باند مهدی هاشمی، دست دوستی بدهیم، پس ما این خط را نمیخواهیم! و اگر معنای خط امام اینست که تا دیروز نامهی امام را در خصوص نهضت آزادی فصل الخطاب قرار میدادیم، اما امروز به بهانه «زنده باد مخالف من»، آن نامه را فراموش کردهایم، پس این خط شماست نه خط امام!
بالاخره پس از مدتها چشممان به جمال دلارای سید محمد علی ابطحی روشن شد و تلویزیون چهره ایشان را به نمایش گذاشت که در مراسم ارتحال آیت الله توسلی ، کنار آقای هاشمی رفسنجانی نشسته بودند! از حال و روزشان معلوم بود که غم زیادی در دل دارند! اینرا از نوشته وبلاگش هم میتوان فهمید. آنجا که دست به افشاگری میزند و مینویسد که مرحوم توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام و بخاطر ناراحتی از توهینهای صورت گرفته به نوه حضرت امام سکته کرده است! ابطحی آنقدر از این حادثه ناراحت است که از صدا و سیما هم انتقاد میکند که چرا به مردم نمیگوید آقای توسلی بخاطر اهانت به امام؟؟ جان داده است! البته مشابه چنین جملاتی را افراد دیگری هم بر زبان راندهاند. به عنوان مثال میتوان به سخنان آقای محمد هاشمی اشاره کرد که فوت آیت الله توسلی را شهادت گونه خواندهاند! (بد نیست آقایان کارگزاران سازندگی کمی هم به گذشته مراجعه کنند و آخرین سخنرانی مرحوم سید احمد خمینی و ناراحتیهای ایشان را هم بیاد بیاورند!!) به هر حال این حساسیت و نگرانی آقای ابطحی و دوستانشان در دفاع از امام راحل جای تشکر و تقدیر فراوان دارد. بیجهت نیست که ایشان عنوان خط امامی را برای خود برگزیدهاند و به مناسبتهای مختلف این لقب را یدک میکشند! اما نمیدانم چرا وقتی به مغزم فشار میآورم یاد روزهایی میافتم که در دولت اصلاحات، رنگیننامههای آقایان بیشترین توهینها را به اندیشههای امام راحل روا میداشتند، اما دریغ از یکبار خشم مقدس این ذوب شدگان در ولایت! گویی آقای سید هادی خامنهای از همین جماعت نبود که روزنامهی وی، به خود جرات داد تا کاریکاتوری را به امام راحل نسبت دهد! و انگار روشنفکران اصلاح طلب نبودند که در پناه دولت اصلاحات و به بهانه آزادی بیان، فریاد میزدند که امروز اندیشههای خمینی را باید در موزههای تاریخ جستجو کرد!... البته وقتی نوشته آقای ابطحی را تا پایان همراهی میکنیم، متوجه میشویم که دغدغههای اصلی ایشان چیز دیگری است. او مینویسد: « جنازه آقای توسلی از جماران تا نیاوران روی دست تشییع شد... هیئت مفصلی هم از طرف آیه الله العظمی منتظری آمده بودند. آقای توسلی در طول زندگیاش ارادت ویژهای به آقای منتظری داشت. این را هم مخفی نمیکرد. همه میدانستند!» بله وقتی آدم خودش از مریدان واقعی آقای منتظری باشد، دیگر لازم نیست که ارادتش را به ایشان کتمان کند. اما نکته قابل تامل اینجاست که ابطحی چنان از مشاهده هیات اعزامی آیتالعظمی... ذوق زده شده است که انگار یادشان رفته همین حضرت آقا و طرفدارانشان، روزگاری دل امام را به درد آوردند و از آن زمان تاکنون، بیشترین توهین و اهانت را به امام راحل و خانواده ایشان روا داشتهاند. (کافیست سری به نوشتهها و شبنامههای این جماعت بزنید و ببینید که چه توهینهایی به حاج سید احمد خمینی میکنند و چه مسائلی را به آن مرحوم نسبت میدهند!) اما وقتی آدم بخواهد بیشترین استفاده ممکن را از شرایط موجود ببرد، برایش فرقی نمیکند که مخاطب خود را احمق فرض بکند یا خیر. مهم آنست که ابطحی خود بهتر از هر کسی از رابطه منتظری با امام راحل آگاه است و همچنین خیلی خوب میداند که امروز مساله اصلی مملکت، انتخابات است. پس برای پیروزی در آن باید حتی بر جنازه اموات هم گریه کرد و برای انتخابات نیز سینه زد! ابطحی ارتباط عزاداری و انتخابات را اینچنین بیان میکند: « آقای خاتمی بعد از مراسم بهشت زهرا به دوستان اعلام کرد که امشب به جلسه ی مجمع روحانیون مبارز برویم. برای یادبود آقای توسلی و لابد مسئلهی انتخابات! »... لطفا خودتان حدس بزنید که در این مراسم عزاداری، آقای خاتمی چه روضه و نوحهای برای حضار خواندهاند؟!
پس از نوشتن نوستالژی، یکی از آشنایان ماجرایی را برایم تعریف کرد که تا حدود زیادی به نوشته قبلی مربوط میشود؛ ماجرایی که شاید برای افراد بسیاری اتفاق افتاده و از چشمان بسیاری دیگر، پنهان مانده باشد. برای نوشتن این ماجرا، نیازی نیست که حتما سراغ کلمات و عبارات احساسی بروم تا مفهوم درد و غصه را منتقل کند. گاهی اوقات خود داستان همه درد را تعریف میکند:
«شب عروسی خواهرم بود و ما- یعنی همه اطرافیان عروس- در برزخ میان خوشحالی و غم، کمکم آماده رفتن به خانه خودمان میشدیم! خوشحال از اینکه بالاخره خواهرم پس از سالها تصمیم به ازدواج مجدد گرفته بود و ناراحت و نگران از عکس العمل فرزند 7، 8 ساله اش! چند سالی از شهادت شوهر خواهرم، میگذشت. خواهرزادهام که پس از شهادت پدر به دنیا آمده بود، هرگز از مادرش جدا نشده بود، اما آن شب...
هنوز چشمان نگران و اشک آلود خواهرم را در لحظه جدایی و خداحافظی با پسرش به یاد دارم. بغض سنگینی گلویم را میفشرد. همه نگاهها به صورت معصوم آن کودک خیره بود. به خانه برگشتیم. خواهرزاده ام هم با ما برگشت. با وجود همه درد و اندوهی که در دل داشتیم، در خانه خودمان هم کف زدیم و شادی کردیم اما خواهرزادهام گوشهای نشست...
نیمههای شب بود. نمیدانم خواب بودم یا بیدار، رویا بود یا واقعیت؟ شهید را دیدم که به خانهمان آمده بود. گفت: از اینکه خواهرت، سر و سامان گرفته خوشحالم، اما به داد پسرم برسید!... از جا پریدم و فورا به طرف خواهرزادهام رفتم. پتو را کنار زدم. باورم نمیشد، صورتش خیس بود از بس که در تنهایی و غریبی خود گریه کرده بود. تب شدیدی هم داشت. بقیه که از سر و صدای من بیدار شده بودند، با دیدن او، شروع کردند به گریه کردن...
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که عروس-خواهرم- به خانه آمد و یکراست رفت سراغ پسرش. او را در آغوش گرفت و سر و رویش را بوسید. گویی که سالها همدیگر را ندیده بودند... »
آن پسرک 7، 8 ساله، امروز خود پسری دارد 5 ساله. شاید با هر بار شنیدن کلمه «بابا»، داغ روزهایی برایش زنده شود که هرگز به کسی نگفت بابا!
نوستالژی یعنی غم غربت، غم و اندوه روزهای گذشته. نوستالژی یعنی بیاد آوردن خاطرات تلخ و شیرین روزهایی که رفتهاند و دیگر برنمیگردند. نوستالژی یعنی قطره اشکی که با دیدن عکسی از گوشه چشمانت جاری میشود. نوستالژی یعنی آهی که با شنیدن آهنگی از سینهات بیرون میآید. نوستالژی یعنی اینکه بنشینی و روزی هزار بار نوای دلنشین بچههای آباده را گوش کنی که برایت مادر مادر میخوانند! نوستالژی یعنی اینکه چشمانت را ببندی و چشمان اشکآلود مادربزرگت را ببینی که در آن سالها با شنیدن این آهنگ از خود بیخود میشد. نوستالژی یعنی اینکه پسرعمه سه چهار سالهات با شنیدن این آهنگ تازه میفهمید بابا یعنی چه! نوستالژی یعنی آن بغضهای کهنه عمه، وقتی پسرش باز سراغ بابایش را از او میگرفت. نوستالژی یعنی همه آن دردها و رنجهایی که از یادم رفته بود و امروز دوباره برایم زنده شد...
برای مشاهده فیلم، احتیاج به آخرین نسخه فلشپلیر دارید. (روی صفحه زیر کلیک کنید)
خوب الحمدالله کشور ما پلههای ترقی را یکی یکی دارد طی میکند و عنقریب است که همه کشورهای متمدن و غیرمتمدن دنیا را پشت سر خود بگذارد. انرژی هستهای را که هر طوری بود ثابت کردیم حق مسلم همه ماست. داروی ضد دیابت را که به دنیا عرضه کردیم. موشک را هم که خودتان دیدید، همین چند روز پیش به آسمان فرستادیم، خوب دیگر چه چیزی باقی میماند؟ نه شما بگویید، مگر بقیه جاهای دنیا چگونه به مدارج بالای علمی رسیدهاند؟ خوب همین کارها را کردهاند دیگر. تازه یک مورد از پیشرفتهای مهم را یادم رفت که بگویم. بله موضوع مهم انتخابات و کاندیداهای مجلس! خدا را شکر در این زمینه هم ثابت کردهایم که حرفهای زیادی برای گفتن داریم. دیگر گذشت آن سالهایی که بایستی منت بعضی آدمها را میکشیدیم و خواهش میکردیم که بیایند و کاندیدا بشوند. گذشت آن دورانی که تنها در چند رشته خاص برای انتخابات نامزد داشتیم . خدا را شکر با پیشرفت علوم و تخصصی شدن رشتههای مختلف، سروکله آدمهای متخصص نیز به وادی انتخابات باز شده است و از یکی دو دوره پیش ما شاهد استقبال کمنظیر هنرمندان، سینمادوستان، ورزشکاران، صنعتگران و سایر علاقمندان به امر خطیر نمایندگی بودهایم. البته برای رسیدن به مجلس آرمانی هنوز هم راه فراوانی در پیش داریم، اما نباید فراموش کنیم که دوره به دوره اوضاع دارد بهتر میشود. مثلا ما در دوره ششم تنها یک کارگردان آنهم از نوع سینماییاش در مجلس داشتیم ، اما در دوره هفتم دوستان مستندساز هم به جمع نمایندگان مردم اضافه شدند، و خدا را شکر در آستانه انتخابات مجلس هشتم، هنرپیشهها هم برای عقب نماندن از قافله ثبت نام کردهاند! در دوره ششم ما تنها یک شاعر خانم در مجلس داشتیم، اما در دوره هفتم تعداد شعرا بیشتر شد و برای دوره بعدی هم انتظار داریم که شعرای بزرگی در حوزه اشعار عرفانی، حماسی و همچنین نیمایی و سپید داشته باشیم! در دوره ششم تنها یک ورزشکار در مجلس حضور داشت که البته ایشان رییس فدراسیون بوکس بودند و گاهی اوقات برای مشورت به مجلس تشریف میبردند، اما در مجلس هفتم اتفاق بزرگی افتاد و جامعه کشتی هم صاحب یک کرسی در مجلس شد. البته انتظار میرود که در این دوره، سایر رشتههای ورزشی هم صاحب کرسی بشوند. خوشبختانه مدیران باشگاهها و مربیان تیمهای فوتبال هم برای احقاق حقوق خود دست بکار شدهاند! علاوه بر این، مجریان اخبار و خبرنگاران و کارشناسان هواشناسی و گویندگان و خوانندگان موسیقی سنتی و پاپ هم بیکار ننشستهاند. همانطوریکه عرض شد و خودتان هم میدانید با توجه به گستردگی دایره علوم و فنون، حضور نمایندگان و متخصصان مختلف در مجلس امری ضروری و اجتنابناپذیر است. به همین خاطر، افراد درگیر در انتخابات باید بگونهای برنامه ریزی کنند که لااقل در دورههای بعدی و انتخابات آینده، افراد متخصص در رشتههای دیگر هم بتوانند نامزدهایی برای انتخابات داشته باشند. به عنوان مثال همین ورزش را در نظر بگیرید، چه اشکالی دارد که از میان کارشناسان و مربیان تیمهای هندبال، بسکتبال، والیبال، شنا، شیرجه، واترپلو و وزنهبرداری، نمایندگانی داشته باشیم؟ یا در حوزه سینما و هنر، واقعا احساس میشود که جای گریمورها، طراحان صحنه و صداگذاری و میکس و مونتاژ در مجلس خالی است و همچنین در صنعت، ما احتیاج مبرم داریم به نمایندگانی که در امر بخاریسازی، آبگرمکنسازی و جوشکاری تخصص لازم را داشته باشند! و همینطور در رشتهها و تخصصهای مختلف! البته برای رسیدن به قلههای افتخار مشکلاتی هم وجود دارد که برای حل آن، به برنامهریزی دقیق و جامعی نیازمندیم. متاسفانه اینروزها و در آستانه انتخابات دوره هشتم حوادثی اتفاق افتاده است که انشاءالله در دورههای بعدی، دیگر شاهد تکرار آن نباشیم. منظورم، موضوع ردصلاحیت گسترده نامزدهای انتخاباتی است! عدهای را به بهانه اعتیاد و مشروبخواری و افرادی را هم به جرم تحصن و تشنج و رشوه و مشکلات اقتصادی رد صلاحیت کردهاند! سوال بنده اینست که مگر معتادان و متحصنان و رشوهبگیران و ... ایرانی نیستند؟ مگر این هموطنان عزیز ما حق ندارند نمایندگانی در خانه خودشان داشته باشند؟ پس خاضعانه از مسولان محترم تقاضا دارم که فکری هم برای این اقشار مظلوم و دلسوز و آسیبپذیر بنمایند و خلقی را از نگرانی برهانند! به امید آن دورهای که هر ایرانی، یک نماینده در مجلس داشته باشد!