از ابلهى است پیش از توانا بودن شتابیدن ، و پس از فرصت داشتن درنگ ورزیدن . [نهج البلاغه]
دوشنبه 85 آذر 13 , ساعت 4:40 عصر

دو فردی که خود را امامان سیزدهم و چهاردهم معرفی کرده و مشغول القای انحرافات دینی و تخریب اعتقادات مذهبی مردم بودند، با تلاش مأموران امنیتی به همراه اعضای باند خود دستگیر و روانه زندان شدند.

به گزارش خبرنگار «بازتاب»، «علیرضا ـ پ» به همراه یکی از دوستان خود به نام «قربانعلی ـ ص» در اصفهان، از بی‌اطلاعی اطرافیان سوءاستفاده کرده و ادعاهای عجیب و غریب بسیاری می‌کنند. از جمله این‌که «قربانعلی ـ ص» مدعی می‌شود که سید حسنی است و «ع ـ پ» نیز برای معروف نمودن و جلب مرید برای سید حسنی! فعالیت می‌کرد.

پس از مدتها و در آستانه جدا شدن این دو تن، «علیرضا ـ پ» از دوست خود درخواست می‌کند که مدتی او ایفاگر نقش سید حسنی باشد و با استفاده از همین ترفند و در حالی که مشغول به تألیف کتابی ششصد صفحه‌ای در اثبات حقانیت و منجی‌گری خود از روی آیات و روایات بود، مدعی می‌شود که او خود امام غایب است تا به این ترتیب، داستان تعریف شده در کتابش، صورت درستی به خود بگیرد.

بنا بر این گزارش، «علیرضا ـ پ» که موقعیت معنوی! دوست خود را در خطر می‌بیند، برای این‌که سر او هم بی کلاه نماند، ادعا می‌کند که «ص» امام سیزدهم بوده و در غیبت به سر می‌برد و او امام چهاردهم، یعنی امام بعد از اوست و در پاسخ اشخاصی که سؤال از امام دوازدهم شیعیان می‌کرده‌اند، مدعی می‌شود که ایشان، فوت کرده و در جمکران مدفون است و همه باید مثل او و مریدانش به سوی جمکران نماز بخوانند، چراکه مسجد جمکران همان مکه موعود است.

این در حالی است که پس از اقدامات مأموران امنیتی قم، این شخص به همراه 51 نفر از مریدانش دستگیر شده و که 29 نفر آنان زن بوده‌اند و همه جز پنج نفر آزاد شده‌اند. اما تمامی 22 مرد مرید در زندان مانده‌اند؛ چراکه مدعی هستند تا پای اعدام نیز بر سر حرف خود باقی‌اند و مرادشان «علیرضا ـ پ» همان امام زمان است!

از احوالات جالب توجه و شگفت‌انگیز این مدعی امامت این‌که او مدرک ششم ابتدایی دارد و حتی یک سال هم در حوزه و یا دیگر مراکز عالی درس نخوانده و از طریق مطالعه ترجمه برخی کتاب‌ها، توانسته اندکی اطلاعات مذهبی پیدا کند.

شایان ذکر این‌که او با ذکر احادیثی سعی در تخریب فقها و مسئولان جمهوری اسلامی داشته و مدعی شده که به زودی حکومت ایران توسط آمریکا و بوش (به عنوان بخت النصر) ساقط شده و زمینه حاکمیت او و مریدانش پیدا می‌شود. به همین خاطر آنها باید آماده قیام باشند تا مسئولان جمهوری اسلامی را به قتل برسانند.

گفتنی است، در سالیان اخیر خصوصا در شهر قم که احساسات و اعتقادات مذهبی بیشتری حاکم است، ظهور اینگونه افراد، رشدی عجیب داشته که حساسیت بیشتر و دقیق‌تر مراکز فرهنگی کشور را می‌طلبد.


جمعه 85 آذر 10 , ساعت 9:48 صبح

 

دیشب سریال « زیر تیغ » را می دیدم . شاید بعد از مدتها ، این اولین باری است که دوست دارم هر هفته این سریال را دنبال کنم . چون تا حالا خودم را به دیدن سریالهای  ایرانی عادت نداده ام . اما اینبار قضیه کمی فرق دارد .

چند سال پیش هم ، شبهایی که « خاک سرخ » پخش می شد ، یک چنین حالی داشتم . تنها نام ابراهیم حاتمی کیا و پرویز پرستویی کافی بود که علاقمندان زیادی را پای تلویزیون بنشاند. اما مسئله تنها نام آنها نبود . خاک سرخ چیز های دیگری هم داشت . اول اینکه ،  احساس می کردی این قصه واقعیت دارد . اصلا همه چیز واقعیت داشت و اغراقی هم در کار نبود ...

 

در « زیر تیغ » هم پرویز پرستویی ، یک بار دیگر تو را وسوسه می کند که دوشنبه ها سراغ تلویزیون بروی  . اما جدای از علاقه به پرستویی ، این سریال یک حال و هوای دیگری هم دارد و آنهم به تصویر کشاندن واقعیات زندگی مردم عادی جامعه ماست . اینبار نه از خانه ها و کاخ های مجلل خبری هست ، نه از عروس و دامادی که شب عروسیشان کلید ویلایشان را برمی دارند و با بنزشان راهی شمال می شوند . اینبار دیگر عروسی از هند نداریم تا برایمان ترانه های هندی بخواند . دیگر از چشم برزخی ها خبری نیست . دیگر به فرشته ها و شیاطین گیر نداده ایم . اینبار می بینیم که زن و مرد سریال مثل خود ما روی زمین سفره شان را پهن می کنند .  داماد قصه ما یک پیکان مدل پایین دارد نه یک ماکسیما .

آدمهای این قصه  اهل دردند . اهل عشقند .  اما درد و عشقی  از جنس دردها و عشق خودمان .  اصلا همه چیز این مجموعه درد را فریاد می زند . از اشکهای پرستویی گرفته تا موسیقی  دلنشین حسین علیزاده . این موسیقی را می توان در بیشتر لحظات سریال شنید . کنار سفره غذا ، هنگام تکیه زدن به دیوار ، در حیاط ، کوچه و خیابان . گویی این غم  تمام لحظه های زندگی ما را فرا گرفته است.

اما حکایت عشق هم در این سریال ، از نوعی دیگر است . عشق با درد آمیخته است نه با شهوت . به قول پرستویی ، عشق را به هزاران درد جستجو می کنم . نا مهربانی ها ، غیظ ها و کینه ها را هم در مدار عشق دوست دارم .

لینک سریال زیر تیغ را در قسمت پیوندهای روزانه وبلاگ قرار داده ام . آنرا از دست ندهید .


جمعه 85 آذر 10 , ساعت 9:42 صبح

 11آذر سالروز شهادت میرزا کوچک جنگلی ، یکی از مجاهدان و دلاورمردان ایران زمین است . مردی که برای دفاع از استقلال و مبارزه با استبداد و استعمار به پا خواست و تا آخرین نفس به جهاد خود ادامه داد . مطالب زیر را از سایت تبیان به مناسبت ایام شهادت آن بزرگ مرد گرفته ام :

زندگی نامه میرزا کوچک خان جنگلی

 

زندگی نامه

فعالیتهای نظامی

رهبران انقلاب

اعلام حکومت جمهوری

کودتای حزب عدالت

شکست نهضت و شهادت میرزا

 

زندگی نامه

میرزا یونس معروف به میرزا کوچک فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری کرد.

در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سرکوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.

                  ادامه مطلب...

چهارشنبه 85 آذر 8 , ساعت 6:42 صبح

نوشته هایی از سید اشرف الدین قزوینی ، جالب اینکه ایشان این مطالب را در دوران مشروطیت نوشته اند اما عجیب به اوضاع و احوال امروز ما شباهت دارد :

عریضه محرمانه

خدمت آقای اشرف الدین حسینی ، در کمال احترام عرض می نمایم دیشب در یک خانه ای میهمان بودم . کتاب شاه نعمت الله مرحوم را می خواندند که بعد از این دنیا بهشت برین خواهد شد . و از کتاب دانیال هم استخراج کرده اند که در هزار و سیصد و سی و پنج ، خلق آسوده و راحت می شوند .

رفیق ما جعفر آقا شروع کرد به قاه قاه خندیدن . من در کمال اوقات تلخی به او گفتم : « خنده بی موقع چه معنی دارد ، مگر العیاذ بالله قلیان حشیش کشیده ای ؟ »

باز خندید . به من جواب داد ، گفت : « تو بمیری من تا به حال قلیان حشیش نکشیده ام ، ولی از این حرفها خنده ام می گیرد . این حرفهای شما خیلی شباهت دارد به حرفهای قزوینی ها و اصفهانی ها و کاشی ها . »

قزوینی به زنش گفت : « وقتی که خانه ما نان هست ، پنیر نیست . وقتی که پنیر هست ، نان نیست . وقتی که نان و پنیر هر دو هست ، من نیستم تا بخورم .»

اصفهانی به زنش گفت : « اگر پیاز و روغن و نان لواش و چوب سفید می داشتم ، یک اشکنه خوبی درست می کردیم ، اما چه فایده پول سیاه نداریم. »

کاشی از زنش پرسید : « گرسنگی بدتر است یا تشنگی ؟ » زنش گفت : « بی ادبی است ، ...شت نگرفته که هر دو را فراموش کنی . »

حالا به عینه حکایت ماست . زمان قدیم که فراوانی نعمت و ارزانی بود ، ما نبودیم . بعد از این که دنیا بهشت می شود ، ما نیستیم .

کفن ما همه صد چاک شده    بدن نازک ما خاک شده

--------------------------------------------------------------------------------------

عریضه مر غ ها و خروسها

غوت غوت غوت . غو غو لو غو غو

آقای نسیم شمال ، قربون دست و پنجه ات ، همه مون ! چرا که خوب روزنومه می نویسی . صاف و پوست کنده بی شیله و پیله از فقرا و ضعفا حمایت می فرمایید .

دیشب گذشته ، ما جماعت مرغ و خروس کمیسیونی در « یاخچی آباد » تشکیل دادیم . کلاه خودمان را قاضی کردیم ، گفتیم چه کنیم که اولیای امور به حکم النصاف بر ما ترحم نمایند . بالاخره بعد از قال و مقال ، همه رای دادند که به « نسیم شمال » عریضه بنویسیم ، بلکه این ظلم هولناک از سرمان رفع شود .

چون خوردن تخم مرغ و گوشت مرغ و خروس برای نوع بشر حلال است ، ما هم در محکمه استیناف قضا و قدر محکوم شده ، عرضی نداریم . در عروسی و عزا همیشه فدای مشتهیات بنی آدم هستیم . قربون شکمشون هم می رویم . بخورید نوش جون شما ؟؟؟ حالا خوب است این بی انصافها که همه روزه ما را قربان شکم خودشان می نمایند ، لااقل در هنگام حمل و نقل ، ما را زنده به دار نیاویخته ، یعنی حلق آویز و معلق ننمایند . آخر ما هم جان داریم . ما مرغان نیز خدا را حمد و تسبیح می نماییم .

اقلا ما بیچارگان را به آسودگی حمل و نقل کنند که خون در گلوی ما نریزد و نفسمون قطع نشود .

آن وقت زیر کرسی و پای بخاری می نشینند و از ما شکایت می کنند که تخم مرغ چرا جفتی دو عباسی است ، مرغ در بادکوبه چرا هر قطعه هفتاد منات شده و گوشت چرا پنج قران است.

آخر ای بی انصاف ها شما که ما را می خورید ، دیگر چرا به زنجیر می کشید . ما که حرف سیاسی نزدیم . ما که از همدان و کرمانشاه صحبت نکردیم . ما که به آوج و ساوج نرفتیم . ما که از قطع روابط آلمان و آمریکا دم نزدیم .

امید است که اداره جلیله نظمیه مراعات این اندازه انصاف را درباره ما مبذول فرموده ، این ظلم فاحش را از سر این زبان بسته ها مرتفع فرماید تا ما ها نیز آسوده خاطر به « غوت غوت غوت » و « غو غو لو غو غو » مشغول شده ، در رنگین کردن سفره اغنیا و میز دولتمندان اهتمام لازم مرعی شود و ادبیات بی نظیر آن شاعر دانشمند را از فسنجان و جوجه کبابی خود منقش نماییم . تازه به تازه .

اقل : « غو غو لو غو غو »

حمام

آدم وقتی که داخل حمام می شود ، می بیند که در حمام « مساوات » برقرار است . یعنی همه لخت و عریان و همه به یک صفت موصوفند.

آدم غریب که تازه وارد تهران شده همین که به حمام می رود ، نمی شناسد که این آدمهای عریان چه کاره هستند و چه صنعتی در دست دارند چون که در صورت ظاهر همه در صحن عریان می باشند .

اما همین که اینها از حمام بیرون آمدند و لباس پوشیدند آن وقت معلوم می شود که اینها چه کاره هستند . آن وقت چشمان آدم غریب باز می شود ، می بیند این آدمهای عریان یکی حمال بوده ، یکی صاحب منصب بوده ، یکی لوطی بوده ، یک بقال بوده ، یکی نمی دانم چه بوده . آن وقت می شود فهمید که در حمام « مساوات » موقتی بوده بلکه هر کسی در اصل حقیقت یک لباس مخصوص داشته .

در سال 1337 وارد تهران شدم . در حین دخول ، خیلی خوشحال گردیدم ، زیرا که از ملا ، تاجر ، خان ، روزنامه چی ، نفت چی ، طلبه همه را همرنگ دیدم . همه می گفتند : « زنده باد مساوات ، عدالت ، مشروطه »

خود به خود گفتم : به به جماعت مسلمین از خواب بیدار شده اند . در سنه 1338 و 1339 باز به تهران آمدم . دیدم آن آدمها یکی یکی از حمام بیرون آمده اند و هر کس لباس مخصوص خود را پوشیده . یکی می گوید بر مجلس ، فلان . یکی می گوید بر مشروطه بهمان ...

آن وقت فهمیدم که این شهر حمام بود ، حالا همه لباس خود را پوشیده اند . امروزه حریف می خواهم صورت اصلی این آدمها را به ذهن خود بسپارد تا به اقتضای زمانه ، هر وقت خواستند به لباس دیگر درآیند فورا یخه شان را بگیرد و بگوید تو بودی که پارک می ساختی ، عمارت لاک می ساختی . تو بمیری اگر این دفعه به پوست شیر هم داخل شوید ، نمی توانید ما را گول بزنید . ما پوست شما را در دباغخانه می شناسیم . ما دیگر جمیع شما را خوب شناختیم . به قول شاعر :

دل منه بر مردمان پول مست    لنگ حمام است ، هر که بست ، بست

امضا : « حمامچی »


یکشنبه 85 آذر 5 , ساعت 9:38 عصر

 

«بابک بیات» موسیقیدان و آهنگساز برجسته کشورمان درگذشت.

به گزارش فارس بابک بیان پس از یک دوره بیماری به علت نارسایی کبدی در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.
«بابک بیات»در سال 1325 در شهر تهران به دنیا آمد.از سن 19 سالگى در اپراى تهران مشغول به فعالیت شد.

از آخرین فعالیت‌های بابک بیات در این سال‌ها ساخت موسیقی سریال ولایت عشق و قطعه کرال و ارکسترال «سرزمین خورشید» بود، که در سال 1376 توسط ارکستر سمفونیک تهران و به رهبرى «فریدون ناصرى» اجرا شد.

بابک بیات در کنار ساخت موسیقى حدود هشت سال است که در دانشگاه‌هاى تهران مشغول به کار بوده و موسیقى فیلم تدریس مى‌کرد.


پنج شنبه 85 آذر 2 , ساعت 6:35 صبح

جستجوی کلمه SEX و رفتار کاربران اینترنتی

یک سایت اینترنتی در مطلبی تحت عنوان «قابلیت‌ها‌ی جدید گوگل و کشف رفتار ایرانی‌ها‌ در اینترنت» ضمن معرفی سرویس google trends که ماه‌ها کار خود را آغاز نموده است، به نتایجی در مورد رفتار ایرانیان در اینترنت دست پیدا کرده است.

به گزارش «شریف نیوز»، سرویس فوق این قابلیت را به کاربر می‌دهد که بفهمد کلیدواژه مورد نظر وی در چه زمان و چه مکانی بیشترین جستجو در گوگل را به خود اختصاص داده است.
این سایت می‌نویسد: «خبرنگار سایت فردا به طور آزمایشی کلمه SEX را در این سرویس سرچ کرده و به نتایج جالب توجهی دست یافت. نتایج فوق نشان می‌دهد که این کلمه به ترتیب در کشورهای پاکستان، مصر، ویتنام، ایران، هند، مراکش، عربستان، ترکیه، فیلیپین و لهستان بیشترین مورد استفاده را داشته است.»

به گزارش «شریف نیوز»، با جستجوی کلمه SEX در بخش google trends، جدول نتایج زیر در مورد «شهرهایی» که کاربران اینترنتی آنها بیشترین درخواست جستجوی این کلمه را داشته اند، این‌گونه به دست می‌آید:

hspace=0

 

نکته‌ای که جستجوگر سایت اینترنتی «فردا» فراموش کرده، این است که کاربران اینترنتی در اکثر نقاط دنیا به دلائل مختلف (ازجمله مساله زبان) حرفه‌ای‌تر از کاربران ایرانی، عرب، ترکیه‌ای و... بوده، لذا در جستجوهای خود از کلیدواژه‌های «موثرتری» در ارائه نتایج مورد نظر خود استفاده می‏کنند. در این مورد نیز، کاربران جهانی که با انگیزه‌های جنسی در اینترنت به وبگردی مشغولند، در جستجوهای خود از کلماتی به مراتب تخصصی‌تر  نسبت به کلمه بسیار عام SEX استفاده کرده، و تنها به عنوان مثال در مورد کلمات:

۱. GAY

۲. LESBIAN

به ترتیب شاهد آمارهای زیر هستیم.

۱)

hspace=0

جدول فوق مربوط به ۱۰ شهر اول است. در جستجوی این کلمه(GAY) به صورت کشوری، به ترتیب، شیلی، مکزیک، کلمبیا، ونزوئلا، آرژانتین، پرو، انگلیس، ایتالیا، استرالیا، اسپانیا، ۱۰ کشور اول هستند. (کشورهای اسپانیولی زبان، بیشترین درصدها را به خود اختصاص داده‌اند.)

 

 

۲)

hspace=0

جدول شماره ۲ مربوط به ۱۰ شهر اول، و در جستجوی این کلمه(LESBIAN) به صورت کشوری، به ترتیب، نیوزلند، استرالیا، انگلیس، آمریکا، کانادا، نروژ، هند، سوئد، فنلاند و بلژیک، ۱۰ کشور اول هستند.

 

هنگامی که کلیدواژه SEX را در مورد شهرهای کشورمان در بخش google trends جستجو می‌کنیم، خواهیم دید که تهران با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت، حتی در بین ۱۰ شهر اول کشورمان از نظر جستجوی کلمه SEX در گوگل نمی‌باشد و به جای آن شهرهای کوچک‌تری در رتبه‌های اول قرار دارند: اردبیل، قزوین، زنجان، ایلام، تبریز، اراک، کرمان، بابل، مشهد، اصفهان. که این خود نشان دهنده پیچیده بودن نوع رفتار کاربران و بستگی آن به بسیاری عوامل دیگر همچون آشنایی بیشتر با شبکه اینترنت و وبگردی حرفه‌ای و... دارد. 

لذا جستجوی تنها یک کلمه، نمی‌تواند نشان‌دهنده رفتار اینترنتی کاربران یک جغرافیای خاص باشد و تجزیه و تحلیل چنین مساله‌ای به داده‌های فراوانی نیاز دارد، هرچند تردیدی نیست که حجم استفاده‌ نامطلوب از اینترنت نه تنها در ایران بلکه در اکثر کشورها درصد قابل توجهی را به خود اختصاص می‌دهد.


دوشنبه 85 آبان 29 , ساعت 10:49 صبح

                              

انتخابات چیز جالبی است . اما از آن جالبتر تبلیغات روزهای قبل از انتخابات است . نمی دانم شما هم دقت کرده اید یا نه ؟ فرقی نمیکند چه انتخاباتی باشد . نمایندگی مجلس یا شوراهای شهر و روستا . آدم خیلی کیف می کند  وقتی میبیند که آقایان و خانمهای کاندیدا چقدر ساده و بی ریا در میان  مردمند و با آنها  صحبت می کنند ، پای حرفهایشان می نشینند و به درد دلهایشان گوش میدهند . طوری جلوی آدمهای عادی خم میشوند که آدم واقعا به صداقت و بی ریاییشان شک می کند ! اما بنده های خدا ، چه کنند که همه خادم ملتند و کشته و مرده خدمت !

چند روز بعد ...

تبلیغات به پایان رسید و رأی گیری هم انجام شد . بالاخره یکی باید انتخاب شود . نتیجه اصلا مهم نیست . اصل یک چیز دیگر است  و آنهم اینکه ،  هرکه بیشتر زحمت کشید و مراسم شام و ناهار گسترده تری را تدارک دید و شکم گرسنگان بیشتری را سیر کرد ، چون نیتش پاک بود ، سرانجام جواب این بی ریایی خود را خواهد گرفت ! 

و باز چند روز و چند هفته و چند ماه بعد ...

آقای نماینده مجلس و شورا ، کت و شلوارش فرق کرده . راه رفتنش ، حرف زدنش ، خندیدنش ، کلاس گذاشتنش ، با مردم بودنش . یک جوری ادا در می آورد که انگار آقا بطور مادرزاد نماینده بوده و این مردم هیچ نقشی در انتخاب او نداشته اند . انگار همین مردم نبودند که پای سفره او نشستند  و مرغی نوش جان کردند و یک عدد 1000 تومانی ناقابل به پاس احترام و به رسم یادبود دریافت کردند! یکی نیست به این بنده های خدا بگوید که باباجان ، ما یه کلاهی سرمان رفت و به تو رأی دادیم ، حالا نه مرغ مفت و مجانی تو را می خواهیم نه آن هزارتومانی را . لااقل یه فکری به حال این « طرح نظام هماهنگ » بکنید و حقوق هایمان را با قیمت تخم مرغ هماهنگ سازید .


دوشنبه 85 آبان 29 , ساعت 10:46 صبح

آمار و ارقام رسمی چه می گویند ؟ می گویند ما هر روز داریم به پیشرفتهای شگرفی نائل می شویم . میگویند امسال تولید کفش در کشور ، ده ها درصد افزایش داشته و صادرات غیر نفتی باز هم بالاتر رفته و هر روز صدها و هزاران اختراع توسط جوانان مستعد ایرانی به ثبت می رسد که می تواند باعث سالانه هزاران میلیارد دلار صرفه جویی در هزینه های مملکت شود !

آمارها و اخبار همه شاد و دلگرم کننده اند ، اما گرهی از کار کسی باز نمی کنند . کسی آنها را باور ندارد و حتی اگر باور داشته باشد ، اهمیتی به آنها نمیدهد . مهم نیست ، شاید هنوز هم عده ای خوشدلانه دل به این آمار و ارقام بسته اند و همه چیز را رو به پیشرفت و آینده را آفتابی تصور می کنند . اما حتی از خوش بینی این معدود مردمان هم آبی گرم نخواهد شد . واقعیت زندگی ما نه در این ارقام طلایی بلکه در واقعیتی است که روی آسفالت خیابان جریان دارد . واقعیت ، آمار جوانان بیکار است و میلیون ها نفری که زیر خط فقر زندگی می کنند . واقعیت این است که ما همچنان بالاترین تعداد کشته در تصادفهای جاده ای را داریم . میلیون ها معتاد و تعداد کمی سینما و ورزشگاه قدیمی که سالهاست ثابت مانده اند و بر آنها افزوده نشده است . واقعیت اینست که شاخص های توسعه ، جایگاه ما را در میان کشورهای جهان ، اسفبار نشان می دهد . آخرین برآوردی که از دانشگاههای جهان منتشر شد ، نشان داد که دانشگاههای ایران ، با همه ادعایی که داریم جایی در میان صد دانشگاه برتر جهان ندارند که هیچ ، حتی در میان دانشگاههای برتر آسیا هم سهمیه ای ندارند . واقعیت اینهاست و نشان دادن این که یک کشاورز زحمتکش آذربایجانی ، سیب زمینی های دو کیلویی از مزرعه خود برداشت کرده ، چیزی را تغییر نمی دهد.

چند وقت پیش ، یک هیئت چینی به ایران آمده بود تا پروژه ای را بطور مشترک با شرکتی ایرانی انجام دهند . پس از چند روز حضور مهندسان چینی از این که همکاران ایرانی شان از صبح زود تا آخر شب مشغول کارند ، اظهار تعجب کرده بودند و وقتی شنیده بودند که تقریبا تمام افراد شاغل در ایران ، روزی ده دوازده ساعت و حتی بیشتر کار می کنند ، چشم هایشان گشادتر شده بود ! آن وقت یک سوال اساسی مطرح کرده بودند :« شما که اینقدر کار می کنید ، چرا پیشرفت نمی کنید » و این سوالی است که سالهاست ما باید از خودمان بپرسیم و نمی پرسیم .

ایران احتمالا جزو معدود نقاط دنیاست که مردمش دو و حتی سه شغله اند و این همه از صبح تا شب می دوند . اما مشکلات ما همچنان لاینحل به نظر می رسد . امارات متحده عربی ( یا همان دوبی خودمان ) ، قطر ، جنوب شرق آسیا ، شرق اروپا و بسیاری از کشورهای توسعه نیافته با تنها چند سال تلاش ، مسیر بلندی را طی کرده اند و از این رو به آن رو شده اند کشورهایی که اگر نگاه کنی ، در مقایسه با ما هیچ ندارند . نه منابع طبیعی نه آب و هوای چهار فصل نه نیروی انسانی متخصص و نه فاکتورهای دیگر . اما ناگهان تکان خورده اند ، ما را جا گذاشته اند و حالا فرسنگها جلوترند . ما چرا از جایمان تکان نمی خوریم ؟

شاید بهتر باشد کمی از خوش خیالی دست برداریم و به جای این همه غرور و خود شیفتگی ، از خودمان بپرسیم که ما را چه می شود ؟ به جای اینکه فقط خودمان را نگاه کنیم و برای هر برتری بیهوده ای به دیگران فخر بفروشیم دورترها را نگاه کنیم و ببینیم دنیا دارد کجا می رود و فکر کنیم که ما چرا باید اینجا باشیم . ای دریغ.

 « سیامک رحمانی »


دوشنبه 85 آبان 29 , ساعت 10:44 صبح

                                             

می خواهم از مردی بنویسم که بدرستی او را نمی شناسم . فقط چیزهایی از او شنیده ام . از دوستانش و همکارانش و زیردستانش . جالب است که همه از او به خوبی یاد میکنند و حسرت روزهایی را می خورند که فرمانده شان بود . « احمد دادبین » ، مردی از نسل دوران جوانمردی و ایثار .

اگر در هر نقطه ای از این مملکت ، شخصی را با لباس ارتشی دیدید ، کافی است که نزدش نام احمد دادبین را بیاورید . آنوقت خواهید دید که بی اختیار سرش را تکان میدهد و آهی از سر درد می کشد ...

در فضای خشک و پر از مقررات ارتش ، خیلی کم پیش می آید که فرمانده ای ، اینقدر در قلبهای پرسنل تحت امرش جا کند و محبوب همه شود. از خاطراتی که از او شنیده ام ، یکی اینکه وی چنان بی آلایش و بی توجه به مناصب و درجه بود که ، همه به آسانی قادر بودند به ملاقاتش بروند و مشکلاتشان را با او درمیان بگذارند . در اتاقش به روی همه باز بود . ظهر ها پس از پایان نماز ، از مسجد خارج نمی شد و همانجا به تک تک افرادی که برای حل مشکلاتشان آمده بودند ، پاسخ می داد . هرگز در قید و بند درجه و تشریفات اضافی نبود . البته منظورم  عدم رعایت مقررات نظامی نیست ، چرا که از آشنایان و دوستان ایشان شنیده ام که وی به تمام معنی کلمه یک نظامی آگاه و متخصص بود . تیمسار دادبین در یک اقدام ابتکارى بزرگ ترین مانور نیروى زمینى ارتش را در حد فاصل شهر هاى تهران و قم به اجرا درآورد. این مانور بزرگ ترین و مهم ترین مانور نظامى نیرو هاى مسلح ایران در دوران پس از جنگ بود که باعث شد تا تمام نگاه  رسانه هاى داخلى و خارجى را به سوى خود معطوف کند.

پس منظورم از بیان رفتار ایشان و عدم توجه به تشریفات ظاهری ، غرق نشدن  در مقررات زاید و غیر ضروری است که مانع تماس مستقیم با پرسنل زیردست و افراد عادی اجتماع می شود و شاید همین کردار و اخلاق ایشان باعث شد که یادش در دلهای دوستانش برای همیشه زنده بماند و همچنین اندک افرادی نیز به خاطر موقعیت و مناصب زودگذر دنیا کینه او را به دل بگیرند ...

این امیر سرافراز ارتش اسلام ، یادگار دوران دفاع مقدس ، یار و همرزم شهیدان صیاد شیرازی ، حاج همت ، متوسلیان  و ...، بیش از یک سال است که در اثر سانحه سقوط از کوه ، در بستر بیماری است و محتاج دعای تمامی دوستانش .

هنگام جستجو در گوگل درباره امیر سرتیپ احمد دادبین ، به مطلب و خاطره زیبایی درباره ایشان در سایت لوح نوشته محسن مومنی  برخورد کردم که عینا آنرا می آورم :

امیر شجاع و سرافراز روزهای نبرد، سرتیپ احمد دادبین بر اثر سقوط از کوه مدتی است در بیمارستان بستری است. امروز هنگامی این یادداشت را می‌نویسم که به دعای مردم و تلاش پزشکان او به هوش آمده اما تا رسیدن به سلامتی کامل زمان زیادی باید تحت درمان باشد.

ادامه مطلب...

شنبه 85 آبان 20 , ساعت 6:45 صبح

                                                                                

همین یکی دو هفته پیش بود که سردار کارگر رییس سازمان نظام وظیفه عمومی کشور در برنامه نگاه یک شرکت کرد تابه سوالات جالب و غافلگیر کننده مجری برنامه آقای دکتر محمود احمدی پاسخ دهد . سوالاتی درباره وضعیت سربازی در ایران و مشکلات جوانان و از این قبیل حرفها . راستش را بخواهید من از جوابهای سردار نه قانع شدم و نه انتظار داشتم که ایشان حرف تازه ای بزنند . نمی دانم این مشکل نظام وظیفه کی و چگونه قرار است حل شود. حتما می پرسید چه مشکلی ؟ درست مثل سردار که فقط حرف خودش را میزد. انگار واقعا هیچ خبری نیست. به قول مجری برنامه ، اگر واقعا همه چیز بر وفق مراد است و وضعیت سربازی امیدوارکننده است ، پس چرا جوانان ذکور این مملکت از آن گریزانند و در نهایت از سر اجبار دو سال از عمر خود را در آن به بطالت میگذرانند . البته حتما پس از بکار بردن واژه «بطالت » فورا داد و فریاد بلند میشود،که نه خیر، نگویید بطالت بلکه بگویید دوران مقدس سربازی !! اگر واهمه نداشتم از اینکه فورا مرا متهم کنند به افشای اسرار نظام  و اینگونه برچسبها ، خیلی از واقعیات و مسائل پشت پرده سربازی را می نوشتم تا سردار کارگر و همکاران عزیز ایشان به جای شعار دادن به این حرفها پاسخ می دادند.

بله من هم با نظر ایشان موافقم که در دوران سربازی ، افراد با قومیتهای مختلف در یک مکان گرد هم می آیند و در سختی ها و ناملایمات ، راه و رسم زندگی را می آموزند ، مرد زندگی میشوند و ... اما آیا این تنها نتیجه سربازی است؟ آیا کسانی را سراغ ندارید که قبل از سربازی ، اصلا سیگاری نبودند اما پس از آن دوران ، معتاد به انواع مواد مخدر شده اند؟ آیا افرادی وجود ندارند که در اثر برخوردهای غلط  و نادرست مسئول و یا مافوق خود ، دچار سرخوردگی شده اند ؟ و آیا یکبار هم شده شما و مسئولان آن سازمان به خود زحمت داده اید که تحقیقی کنید و شرایط روحی و روانی جوانان را قبل و بعد از سربازی بسنجید ؟

ایشان می فرمایند که در بسیاری از کشورها سربازی اجباری است . اولا شما چرا بقیه کشورها را در نظر نمی گیرید ؟ ثانیا آیا شرایط در همین کشورهایی که شما از آنها نام برده اید نیز مانند ماست؟ آیا در آن کشورها هم از سرباز برای خالی کردن محموله 10 تریلی در روز استفاده می کنند؟ آیا در آن کشورها هم ، همین سربازان که روز را زیر فشار خالی کردن و جابجا کردن کیسه های برنج و ... سپری کرده اند همان شب هم مجبورند که  سر پست نگهبانی بایستند و چرت نزنند ؟ آیا در آن کشورها هم ، سربازان مجبورند یک شب یا دو شب در میان نگهبانی بدهند و هیچگونه احساس خستگی نکنند ؟ ...

سخن را کوتاه کنم . چرا که همین حالا هم آنان که جوابی ندارند ، برای فرار از پاسخگویی ، مرا متهم به تضعیف روحیه سربازان و افشای اسرار نظام و ... می کنند.

فقط یک نکته باقی می ماند که ناگزیر از گفتن آنم :

سردار عزیز ، کارگر ! آیا به گوش شما رسیده است که یک هفته پیش در یکی از پادگانهای کشور ، سربازی که مشغول نگهبانی بود در اثر خستگی و خواب ، سرش را روی بالین خاک می گذارد و آرام می خوابد و به خواب ابدی فرو می رود چرا که لحظاتی بعد ، یک سرباز دیگر که به عنوان راننده مشغول رساندن نگهبانان به سر پستشان بود ، از روی بدن آن بیچاره رد می شود . (بله حتما می گویید ، آن راننده مقصر است . مثل همیشه که هواپیمایی سقوط می کند و پس از چند ماه بررسی و تحقیق و بازبینی از جعبه سیاه ، خلبان به عنوان مقصر اصلی حادثه شناخته میشود . ولی افسوس که خلبان زنده نیست که یقه بعضی ها را بگیرد .)

  بله اینبار هم سرباز مقصر استکه گواهینامه پایه یک نداشته و سوار بنز نظامی شده است . اما ... اما اگر از راننده بیچاره بپرسند ، روزی را به یاد می آورد که به زور گوش او را گرفته اند که پشت فرمان بنشیند ، اما امروز همانها پشت او را خالی کرده اند!!

و سوال بنده هم این است که اصلا شما چند جوان را می شناسید که  ، گواهینامه پایه یک داشته باشد؟!

 


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]