از پرسیدن درباره نادانسته ها کوتاهی مکن؛ هرچند به دانش نامور شده باشی . [امام سجاد علیه السلام]
سه شنبه 85 مرداد 17 , ساعت 1:43 صبح

پیرمردی را می شناسم که تا همین چند سال پیش سر حال و پرنشلط و با انرژی بود اما امروز چنان بی رمق و ضعیف شده که توان راه رفتن ندارد و تنها در کنج خانه اش نشسته است .

پیرمردی را می شناسم که روزگاری سحرگاهان با نوای دلنشین اذان صبح برمی خواست و نمازش را می خواند و پس از خوردن تکه نانی به طرف مزرعه برنج و باغ چای می رفت و مشغول کشاورزی می شد اما امروز که چند سالی است مزرعه اش را از نزدیک ندیده  دلش تنگ شده است و نگران است مبادا که کم آبی خوشه های برنج را اذیت کند .

پیرمردی که تا دیروز بچه هایش ، دور و برش می نشستند و می گفتند و می خندیدند اما امروز حسرت شنیدن صدایی را در خانه اش دارد .

پیرمردی که دیروز نوه هایش را دور خود می نشاند و در گرمای تابستان هندوانه را چنان ماهرانه قاچ می کرد که به همه به یک اندازه برسد اما امروز توان برداشتن قاشق را نیز ندارد و از نوه های دیروزی هم خبری نیست .

پیرمردی که وقتی زنش مرد ، مانند کودکی مادر از دست داده گریه می کرد.

پیرمردی که پس از آن خانه اش کم کم خلوت شد و دید و بازدیدهای روزانه و شبانه به ملاقاتهای هفتگی و ماهیانه تبدیل شدند.

پیرمردی که پسری دارد که سالی فقط یکبار به او سر می زند و آن هم روز عید نوروز  چند ساعت پس از لحضه تحویل سال نو.

پیرمردی که شاید عید سال بعد دیگر نباشد .

پیرمرد روزت مبارک.

 


یکشنبه 85 مرداد 15 , ساعت 10:56 عصر

قبلا ً گفته بودم که من یکی از خوانندگان همیشگی همشهری جوان هستم . هفته پیش یکی از نویسندگان خوب همشهری جوان با اشاره به اوضاع لبنان مطلبی نوشت تحت عنوان « جنگ ، نه صلح » . مطلب احسان رضایی درباره لبنان رنگ و بوی فلسفی به خود گرفت . او نوشته بود « همین روزها که اگر بدانید با آن همه ژست ضد جنگ ، ته دلم چه کیفی دارم می کنم از خراب شدن بمب و موشک روی سر اسرائیلی ها ، مدام به خودم یادآوری می کنم که بالاخره هر چه باشد آن یهودی های ساکن حیفا و بقیه جاهای اسرائیل هم آدم هستند و هر چقدر هم دولتشان بد و غاصب و عوضی باشد باز هم آن بدبخت ها آدم های ساده ای هستند مثل ما » البته خود احسان در ادامه بیشتر توضیح می دهد و ما را از اشتباه در می آورد « اما باور کنید که هیچکدام از این گفت و گوهای درونی کارساز نیست و همچنان می نشینم پای اخبار که خبر شکست و توقف و زمینگیر شدن اسرائیلی ها پشت خاک لبنان را بشنوم و بعد انگار که خودم همه این کارها را کرده باشم سرم را بگیرم بالا و با غرور به بقیه نگاه بکنم و بعد دوباره از خودم بپرسم که چرا یک نفر باید از کشته شدن یک آدم دیگر این قدر خوشحال باشد.»

پس از چاپ این مطالب چند سایت خبری نسبت به آن موضع گرفته و آن را متهم به طرفداری از اسرائیل و نادیده گرفتن خشونتهای این رژیم کردند. اما در شماره جدید همشهری که در 14 مرداد منتشر شد احسان رضایی باز به میدان آمد اما این بار با دلی دردمند تر .

نوشته او را می خوانیم قضاوت با شماست :

« یک عمر طعنه و کنایه شنیده ام از جماعت روشنفکر که خشونت طلب هستم و حتی سر همین یادداشت کذایی توی وبلاگم برایم نوشته اند که فالانژ هستس و حالا باید بیایم و از خودم دفاع بکنم  که نه ، من طرفدار اسرائیل نیستم ! چه روزگار غریبی است ! من دلم نمی خواهد توضیح بدهم . من این جا توی همین تحریریه ، صحنه های درآوردن جسد بچه ها را از توی آوارهای قانا دیدم و دلم داشت از غصه می ترکید .   بگذار غصه مان را بخوریم دوست من . حالا به من می گویند حرفت را چپه کرده اند . می گویند باید چیزی بگویم و توضیح بدهم. چرا باید حرفی را که همه مان می دانیم اصلش چه بوده دوباره از نو تکرار بکنم و توضیح بدهم تا کسی که با غرض  یا بی غرض فقط می خواهد چند کلمه وسط مطلب را بخواند راضی بشود؟ خب معلوم است که من هم مثل بقیه توی این جنگ و قبل از این جنگ طرف خودم را معلوم کرده ام و دلم جز حذف اسرائیل جیزی نمی خواهد و آرزویم از همان بچگی زیارت شهر مقدس بوده است . باز هم بگویم ؟ یعنی مطلبی را که همین دو هفته پیش درباره تاریخ بیت المقدس نوشته بودم نخوانده بودند؟ آخر مگر میشود آدمی که خودش تاریخ این شهر و تاریخ قضیه فلسطین را از بر دارد و قبلاً در نوشته هایش شیخ احمد یاسین و امام موسی صدر را با پیامبران باستان مقایسه کرده طرفدار لبنان نباشد ؟ من توی آن یادداشت اظهار خوشحالی کرده بودم از زمینگیر شدن اسرائیل و خودم شبهه ای ایجاد کردم و خودم جواب داده بودم که هیچ یک از این شبهه ها چاره ساز نیست ... یک وقت هایی هست که آدم دلش نمی خواهد هیچ توضیحی بدهد هیچ دفاعی بکند هیچ حرفی بزند . توی فیلم « مرتضی و ما » یک جایی هست که توضیح می دهد آن سالهای آخر چقدر به مرتضی آوینی گیر می داده اند و مجله « سوره » و کتاب « هیچکاک همیشه استاد » و حتی مستند « شهری در آسمان » را خارج از معیارهای خودشان می شناخته اند و آوینی هیچ جوابی نمی داده . خودم را با آن بزرگ مقایسه نمی کنم . فقط می گویم ای کاش من هم به بزرگی او بودم و می توانستم لب به دندان بگیرم . آن هم وسط این همه جنایت و آتش و خون که همه برافروخته ایم و گر گرفته»


یکشنبه 85 مرداد 15 , ساعت 8:17 عصر

   شاید شما هم این روزها شایعات مختلفی را که آدمهای بیکار در مورد اعزام نیروهای ایرانی به لبنان ساخته اند شنیده باشید. مثلاً اینکه برای اعزام نیرو به لبنان به هر نفر حدود 4 یا 5 میلیون تومان می دهند و از این قبیل مسائل.

من که حسابی خنده ام گرفت . در روزهایی که حزب الله لبنان با مقاومت بی نظیر خود تعجب صهیونیستها و حامیان آنها را برانگیخته و کاری کرده که اسرائیل نه راه پس دارد و نه راه پیش  و در حالی که حزب الله اعلام کرده تنها 20 درصد نیروهایش را بسیج کرده، نمی دانم این عزیزان وطنی چه منظوری از به راه انداختن این حرفها دارند.

آخر آدم حسابی مگر توی لبنان شیرینی و گل تقسیم میکنند که همینجوری به هر کسی کارت دعوت بدهند و ببرندش لبنان . شما که اینهمه زحمت میشکید و این شایعات خنده دار را می سازید یک فشاری هم به مغز شریفتان بیاورید و ببینید که آیا عاقلانه است که هر کسی را با هرلهجه ای ( ترکی ، رشتی ،  کردی لری و... ) ببرند لبنان . حالا توی این گیر و دار شما فرض کنید طرف راهش را هم گم کند و راست برود توی اسرائیل . بعد آنوقت توی بوق و کرنا نمیکنند که از ایران نیرو آورده‏اند؟ بابا آخر یک کمی فکر هم خوبست . اگر قرار باشد کسی را ببرند آنجا لااقل طرف باید بلد باشد دو کلمه عربی صحبت کند که اگر خدای نکرده اسیر شد بگوید من بچه بیروت هستم!

    در ثانی اگر واقعاً پول می دهند شما خودت چرا ثبت نام نمی کنی ؟ یعنی فکر کردی همه مثل خودت هستند که برای پول بروند لبنان . مرد حسابی مگر آنوقتی که صدام دیوانه شد و به ایران حمله کرد مردم به ازای پول میرفتند جبهه . شما چند نفر را سراغ دارید که به خاطر این قبیل مسائل جانشان را به خطر انداخته باشند؟

    ثالثاً به قول بزرگان آنگاه که شیپور جنگ نواخته شود مرد از نامرد شناخته می شود . پس منتظر باش . هنوز شیپوری در ایران نواخته نشده است!!


شنبه 85 مرداد 14 , ساعت 10:33 عصر

زمان دانشجویی دوستی داشتم که عاشق حاتمی کیا بود . آنقدر عاشق، که همه به او میگفتند حاتمی‏کیا . علاقه خاصی به فیلم بوی پیراهن یوسف داشت و شاید نزدیک به10 یا 20 بار این فیلم را برای ما گذاشت و تفسیر کرد و عجیب اینکه هربار یک حرف تازه ای از دل فیلم می‏کشید بیرون وبه ما گفت که حاتمی کیا چقدر ماهرانه « انتظار» را در این  فیلم معنا کرده است ...

و باز در همان زمان دانشجویی دوستی داشتم که خیلی عاشق سید مرتضی آوینی بود کتابهایش را می خرید. نوشته هایش را میخواند و عکسهایش را به در و دیوار اتاقمان میزد. تا آن زمان گمان می کردم که سید مرتضی در کارنامه خود فقط روایت فتح را دارد . اما کتابها و مقالات سینمایی اورا که خواندم ، فهمیدم که سید در این رشته صاحب نظر واستاد بوده . کم کم که او را بیشتر شناختم چیزهای مختلفی از زندگی او شنیدم . مثلاً اینکه زمانی اورا منافق بزرگ لقب داده بودند و بعد از شهادتش همانها کتاب برایش چاپ کردند . یکبار از قول رضا برجی خبرنگار خواندم که :« می گفتند سید ادکلن گلاسنوس و پروستوریکا می زند. آنها می گفتند و سید هم تحمل می کرد و راز دل و شکوه به مادرش می برد . میدانی اگر سید مرتضی چند ماه دیگر زنده می ماند چه بلاهایی سرش می آوردند . اما چون خدا سید مرتضی را خیلی دوست داشت و نمی خواست بنده خوبش زیاد در دنیا اذیت شود زود بردش » ...

 و باز در همان دوران از کنار دکه روزنامه فروشی رد می شدم که چشمم افتاد به نیستان. البته الان دنبالش نگردید . چون دیگر چاپ نمی‏شود نیستان را که خواندم سید مهدی شجاعی را شناختم . مدیر مسئول نیستان. صفحه اول نیستان، با نیایش‏های عاشقانه و عارفانه سید شروع می‏شد. در یکی از شماره هایش قصه ای نوشت به اسم پارک دانشجو . این داستان به مذاق آقایان دانشگاه آزاد خوش نیامد و چند ماه بعد نیستان تعطیل شد . شماره آخرش ، اشکم را در آورد...

 اما حکایت این سه نفر خیلی عجیب است .اول اینکه هر سه عاشق بودند و هستند . هر سه همدرد بودند و هستند و جالب اینکه هر سه هم مخالفان زیادی دارند .  از این سه نفر سید مرتضی شهید شد و آندو هنوز مانده‏اند. حاتمی کیا فیلم می‏سازد و سید مهدی شجاعی هم داستان می نویسد. سید مرتضی زمانی به بهانه نقد فیلم مهاجر حاتمی کیا را اینگونه توصیف کرد. « شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکی شان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد آما هیچکدام بسیجی نیستندو من به بسیجیان امید بسته ام .ظهور حاتمی کیا در سینمای انقلاب واقعه ای است نظیر خود انقلاب . هر کسی سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر حاتمی کیا را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت.» حاتمی کیا به درستی سینما را شناخته بود و همانطور سید مرتضی هم حاتمی کیا را . به نظر سید  در فیلمهای حاتمی کیا همه چیز زنده است . او به همه چیز جان می بخشد .« خمپاره ها در دیده بان و مهاجر زنده اند و بی حساب وکتاب نمی آیند .» و آنجا که میخواهد از حاتمی کیا بگوید سخنانی بر زبان می اورد که خود نیز از عقده مغرضان بیم دارد « حاتمی کیا با روح اشیا سروکار دارد نه با جسم آنها. حاتمی کیا توانسته است که بر تکنیک پیچیده سینما غلبه کند از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند که حزب الله می گوید . » و در ادامه این مطالب می نویسد « رو دربایستی را کنار گذاشته ام .  زدن این حرفها شجاعتی می خواهد که با عقل و عقل اندیشی و حتی ژورنالیسم جور در نمی آید چرا که حزب الله حتی در میان دوستان خویش هم غریبند چه برسد به دشمنان اگر چه در عین گمنامی و مظلومیت باز هم من به یقین رسیده ام که خداوند لوح و قلم تاریخ را به ایشان سپرده است.» اگر به وقایع این روزهای لبنان و مقاومت جانانه حزب الله در برابر رژیم صهیونیستی نگاه کنیم معنی این جمله زیبا و حکیمانه سید را بهتر درک میکنیم که خداوند لوح وقلم تاریخ را به حزب الله سپرده است

سید مرتضی در ادامه نقد مهاجر، حاتمی کیا را مخاطب خود قرار داده و مطلبی را به او میگوید که شاید تنها دلیل ابراهیم حاتمی کیا برای ادامه کار  باشد حاتمی کیایی که خیلی اوقات تصمیم گرفت برای همیشه از سینمای دفاع مقدس کناره گیری کند اما آوینی به او اینچنین گفت  

اما تو ابراهیم جان بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی ها فیلم مساز و هر گاه خسته شدی این شعر گونه را که یک 

    جانباز برایت نوشته است بخوان 

ای بلبل عاشق ، جز برای گلها مخوان

دست دعای دلسوختگان

آن همه بلند است

که تا آسمان هفتم می رسد

من پاهایم را بخشیده ام

تا این دل سوخته را

به من بخشیده اند

اما اگر پاهایم را باز پس دهند

تا این دل سوخته را باز ستانند

آنچه را که بخشیده ام باز پس نخواهم گرفت

دل من یک شقایق است،خونین و داغدار

ای بلبل عاشق جز برای شقایق ها مخوان


پنج شنبه 85 مرداد 12 , ساعت 9:56 عصر

 

عکس «ادواردو» در صف اول نماز جمعه تهران در 7 فروردین 1360 به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
این عکس بعد از خطبه‌ها و پیش از آغاز نماز گرفته شده است

ادواردو در این سفر خود به ایران، با امام خمینی(ره) دیدار کرد و حضرت امام پیشانی او را بوسید. این عکس پاسخ کسانی است که همه ماحرای مسلمان شدن ادواردو را داستان‌پردازی می‌نامیدند« ادواردو آنیلی» فرزند سوپر میلیاردر ایتالیایی صاحب کارخانجات اتومبیل‌سازی فیات، فرّاری، لانچا، آلفارومئو، ‌کارخانجات هلی‌کوپترسازی، ‌بانک‌ها، ‌بیمه‌ها، مطبوعات و رسانه‌ها و شرکت‌های بزرگ پیمانکاری و نیز مالک باشگاه فوتبال «یوونتوس» بود و در سال1379 به دست صهیونیست‌ها به شهادت رسید و شهادت او را خودکشی جلوه دادند پدر ادواردو، مسیحی، مادرش یهودی و خود او شیعه بود.  مهدی ادواردو آنیلی با قد بلند و کت زرد در قسمت راست عکس دیده  می‌شود

http://blog.edoardo.ws/ برای دریافت اطلاعات  و تصاویر  بیشتر اینجا کلیک کنید


پنج شنبه 85 مرداد 12 , ساعت 9:47 عصر

بعضی آخوندها واقعاً از مریخ آمده‌اند

تازگی ها با وبلاگی آشنا شده‌ام که اسمش هست آخوندها از مریخ نیامده‌اند. راستش را بخواهید مطالب جالبی دارد. راجع به این که آخوندها هم آدمهایی هستند مثل ما. من هم با این حرف موافقم اما... من که سنم قد نمیدهد ولی از دیگران شنیده‌ام و در کتابها خوانده‌ام که در زمان طاغوت مردم از شهرهای دور و نزدیک در اعیاد و مراسمات مذهبی خود را به قم و بیوت مراجع تقلید می‌رساندند و به دستبوسی آنها می‌رفتند، برای روحانیون احترام زیادی قائل بودند اما امروزه چه اتفاقی افتاده که وضعیت طور دیگری شده است؟ البته برای جواب دادن به این پرسش چند راه داریم یا اینکه کلاً منکر این واقعیت شویم و رفتار امروزه مردم را نبینیم و یا اینکه تمام اشکالات را بر گردن روحانیون بیاندازیم و یا اینکه بگوییم : نه بابا مردم بی‌دین شده اند اعتقادات سست شده و خلاصه چشمها را ببندیم . اما من می‌گویم باید نشست و واقعیت را دید و ریشه یابی کرد و چاره‌ای اندیشید.
به نظر شما آیا ما واقعاً آخوند مریخی نداریم؟ من میدانم که بسیاری از طلاب و روحانیون ما مانند بقیه مردم زندگی می‌کنند تعدادی از دوستان نزدیک من هم اکنون در قم و دیگر شهرهای ایران مشغول تحصیل در حوزه علمیه هستند، اما شما چرا تمام آخوندها را در این موارد خلاصه کرده‌اید. پس آن آخوندها را ندیده‌اید که در بسیاری از سازمانها و شرکتها و ادارات نقش تبلیغی و هدایت را رها کرده و به ریاست بازی و تجارت و ... می‌پردارند؟ من هنوز نتوانسته‌ام خودم را قانع کنم که فلسفه حضور یک روحانی در کارخانه سیمان چیست؟ و در اداره آب و فاضلاب ، در کابل سازی ، اداره شیلات و بسیاری از اداراتی که اصلاً ربطی به انها ندارد؟ اشتباه نکنید! منظورم برگزاری نماز جماعت نیست. اگر نگاهی به فیش‌های حقوقی آقایان بیندازید متوجه خواهید شد که برای خواندن نماز جماعت چنین پولی نمی‌دهند... بگذریم . میخواهم به مسئله ای اشاره بکنم .حتما خیلی ها را دیده‌اید که به آخوندها بد و بیراه می‌گویند. راستی اگر از همینها درباره آقای بهجت سوالی بپرسید چه میگویند؟ آیا باز هم توهین می‌کنند و یا اینکه با ادب و احترام درباره این شخصیت بزرگ حرف می‌زنند؟ پس  معلوم می‌شود که عیب کار جای دیگری است. الحمد الله مانند آیت الله بهجت کم نداریم. اما متاسفانه همیشه نیمه خالی لیوان کار را خراب می کند. مورد دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم، قضیه فیلم
مارمولک است . به نظر شما چرا این فیلم اینقدر مورد استقبال مردم قرار گرفت؟ منتقدان و مخالفان می‌گویند که این فیلم به روحانیت توهین کرده است. اما کجای فیلم به روحانیت توهین شده است؟ یعنی رضا مارمولک از اول آخوند بوده بعد دزد شده ؟ یا اینکه این بابا دزدی بوده که برای فرار از زندان و نجات خود لباس روحانیت را پوشیده است؟ آقای پناهیان که من واقعاً برای ایشان احترام زیادی قائل هستم و به ایشان علاقه دارم در نقد فیلم گفته‌اند:« که در کجا سراغ دارید که ماموران نیروی انتظامی از جرائم آخوندها بگذرند؟!» این دیگر از پرسشهایی است که جواب آن را باید از مردم پرسید. من ، موارد زیادی را سراغ دارم و همچنین عموم مردم . در پایان می خواهم به خاطراتی از امام عزیزمان اشاره کنم که قطعاً بهترین راهنمای همه ما و مخصوصاً روحانیون عزیز در عصر حاضر بوده و هستند. این مطالب را از کتاب «در سایه آفتاب»  و به قلم محمد حسن رحیمیان نماینده محترم ولی فقیه در بنیاد شهید انتخاب کرده‌ام:

یکی از ائمه جمعه مرکز استان به امام نامه‌ای نوشته بود مبنی بر اینکه مبلغ مختصری که به عنوان شهریه به ائمه جمعه داده می‌شود، به جایی نمی‌رسد و فقط هزینه اجاره دفتر یا حقوق آبدارچی دفتر آنان می‌شود و درخواست افزایش کرده بود. حضرت امام فرمودند: آقایان طلبه باشند! یکی از روحانیون محترم که از شاگردان قدیمی امام بودند نامه نوشته بودند که از سهمیه فلان تشکیلات مربوط به روحانیت یک دستگاه اتومبیل برای اینجانب منظور شده ولی پولی ندارم و حضرتعالی ... حضرت امام با اظهار تعجب توام با ناخشنودی از اینکه تشکیلات روحانیت هم سهمیه اتومبیل دارد فرمودند : چه لزومی دارد که آقایان همه ماشین داشته باشند ! راستی شما نظرتان در مورد این جمله امام چیست که فرمودند : آقایان طلبه باشند ؟!! شاید تفسیر این حرف این باشد که ماشین داشتن و ... به خودی خود اشکالی ندارد اما آقای آخوندی که فقط دنبال این حرفها هستی خوب طلبه نمی شدی و می رفتی دنبال این مسائل. می خواستم مطلبم را اینجا به پایان برسانم اما یاد خاطره ای از آقای مصباح یزدی افتادم. ایشان که به ملاقات آیت الله سیستانی رفته بودند ضمن برشمردن وضعیت ساده زندگی آقای سیستانی از قول وی نقل کردند که شنیده‌ام در ایران بعضی از روحانیون و مسئولین حکومتی در کاخها زندگی میکنند. بدانید که این گونه مسائل مردم را از اسلام دور میکند!!

 


چهارشنبه 85 مرداد 11 , ساعت 11:28 عصر

رمز داوینچی، سه سالی می‏شود که جایش را در لیست ده کتاب پر فروش دنیا حفظ کرده. رکورد فیلمش هم موفقیت آمیز بوده. اما نکته جالب این است که تعداد مخالفان آن کمتر از طرفدارانش نیست که این به ماهیت خود کتاب بر می گردد .داستان علاوه بر یک ماجرای پلیسی جذاب کلی ایده و حرف دیگر هم در دل خود دارد : از ایده انحراف مسیحیت امروزی از اصل آن ( چیزی که با اعتقاد ما مسلمانان هم همخوانی دارد ) گرفته تا تاریخ انجمن های اخوت و فرقه های سری .  

 راز داوینچی" معتقد است کلیسای کاتولیک تحریف هایی جدی در دین مسیحیت ایجاد کرده تا بتواند حقانیت خود را توجیه کند. کلیسای کاتولیک هم در مقابل ، سعی کرده این سوء برداشت را ایجاد کند که این کتاب ضد دین است. داستان راز داوینچی بر اساس این ادعای تاریخی و دینی بنا شده که عیسی مسیح ازدواج کرده و همسرش هنگام تصلیب او باردار بوده و بعدا دختری به دنیا آورده که پادشاهان فرانسه در قرون وسطی از نسل وی هستند.  البته باید به کلیسا حق داد که با این داستان مخالفت کند . چون بنا به اعتقاد آنها ، مسیح پسر خدا و اصلا خود خدا است و وارثان او هم تنها کلیساست و  نه هیچ کس دیگری...

علت نامگذاری کتاب هم این است که لئوناردو داوینچی در زمان خودش به عنوان استاد اعظم دیر ، با کنایات و اشارات مختلف به مسئله جام مقدس اشاره کرده است . مثلا در تابلوی شام آخر ، یکی از حواریون که سمت راست عیسی نشسته و عین عیسی منتها با رنگ های متضاد لباس پوشیده ، زن است نه مرد و پطرس کبیر ( پدر کلیسا ) با حالتی تهدید آمیز روی او خم شده است . نقطه تمرکز نقاشی هم عیسی نیست . طرز قرار گیری عیسی و همسرش هم درست عین M لاتین است که هم نشانه ازدواج و هم حرف اول نام همسر عیسی است . همچنین روی میز پر است از ظرف اما هیچکدام جامی که مسیح از آن نوشیدنی ریخته ( جام مقدس ) نیست . یعنی همسر عیسی خودش جام و زهدان مقدس است و ده ها راز جالب و تکان دهنده دیگر که در کتاب وجود دارد.


سه شنبه 85 مرداد 10 , ساعت 10:10 عصر

من حدوداً 4 ساله بودم که عمویم شهید شد .سال 61 در شلمچه . یادم می آید که مادربزرگم از سر دلتنگی به یاد عمویم می خواند و گریه می کرد . ما هم گریه می کردیم  پدر بزرگم هم دوراز چشم دیگران اشک می ریخت . ما که دیگر به نغمه های غمناک و محزون مادربزرگمان عادت کرده بودیم گاه و بیگاه از او می خواستیم که باز برایمان بخواند و او نیز لالایی شبهایمان را اینگونه می خواند:

علی اصغرم لالا شکوفه پرپرم لالا

قشنگ و کوچکم لالا گلوی نازکم لالا

زچه قنداقه ات رنگین به تیر حرمله رنگین

ربابه مادرت گوید لالا نازک بدن لالا

لالا لالا گل لاله نکن گریه نکن ناله

شبی سرد است و مهتابی چرا گریان و بی تابی

برایت قصه ها گفتم چرا امشب نمی خوابی

لالا جانان من لالا گل باران من لالا

این عکس را یکی از همرزمان عموی شهیدم به نام آقای محمد علی اسلامی در لحظه شهادتش گرفته و برای خانواده ما فرستاده بود. اما از سال 63 که این عکس همراه یک نامه ارسال شد دیگرکسی از ایشان خبری ندارد. احتمالاً باید اهل و ساکن قم باشند


سه شنبه 85 مرداد 10 , ساعت 10:2 عصر

بخواب کودکم آسوده بخواب که دیگر صدای غرش شبانه هواپیماها تو را بیدار نمی کند

بخواب کودکم که دیگر قلب کوچکت در اثر انفجار موشکها نمی لرزد

بخواب کودکم که دیگر سکوت مرگبار سران عرب را نخواهی دید و صدای خفت بار آنان را نخواهی شنید

بخواب که دیگر نمی شنوی ملک عبدالله ، حسنی مبارک و عبدالله دوم تو را ماجراجو بخوانند

بخواب کودکم که برای اولین بار پس از به دنیا آمدنت طعم آرامش را چشیده ای

ازین پس چگونه مادرت سر به بالین بگذارد و تورا در کنارش نبیند

ازین پس با صدای گریه چه کسی از خواب برخیزد

افسوس که دشمن حسرت لالایی خواندن شبانه را بر دلش گذاشت


سه شنبه 85 مرداد 10 , ساعت 9:51 عصر

فیلم قیصر را دیده‌اید یا نه ؟

کیمیایی در زمانه‌ای که هیپی ها پایتخت را به کوچه‌ها و خیابانهای ما را به اشغال خود در آورده بودند و در دورانی که سینمای ایران با ساختن فیلمهای آبگوشتی ، بی‌غیرتی را ترویج می کرد، قیصر را ساخت تا دوباره به وجدانهای خمار و خفته جوانان آن روز غیرت را گوشزد کند .ماجرای فیلم از جایی شروع می‌شود که قیصر به فکر انتقام از نامردانی است که خواهر او را مورد هتک حرمت قرار داده‌اند . قیصر که می‌بیند رگ غیرت هیچکس و حتی قانون هم نمی‌زند دست به کار می‌شود و یکی یکی عاملان جنایت را درو می‌کند. اما در نهایت خود نیز جانش را در این راه از دست می‌دهد ... اما با مرگ قیصر، کیمیایی به هدف خود رسید و جوانان آن روزگار که عشقشان هیپی گری بود، کفش قیصری به پا کردند و ادای قیصر را درآوردند...

چرا یاد قیصر افتادم... دیروز با چشمان خود در اتوبان تهران قزوین شاهد ماجرایی بودم که حسابی اعصابم را بهم ریخت. روز روشن کنار اتوبان خواهر و برادری مشغول چانه زدن با راننده هایی بودند که کنار آنها ترمز زده بودند. راننده ماشین ما هم کاملاً آن دو را می شناخت واز آنها برایم گفت . من هنوز متوجه ماجرا نشده بودم تا اینکه راننده از گیجی من خنده‌اش گرفت و گفت بابا جان، این دختر از این راه کاسبی می‌کند!؟ و برادرش هم نقش محافظ او را بازی میکند... و اینجا بود که من تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار است !

من که حسابی دیوانه شده بودم

اصلاً نمی توانستم باور کنم برادری کنار خواهر ... به نظر شما کدامیک مقصرند ؟ برادر ، خواهر ، هردو ، هیچکدام یا شاید هم مسئله بالاتر از این حرفهاست ...

لعنت بر هر چی بی غیرت

لعنت بر هر کی بی غیرتی را ترویج می‌کند

لعنت بر کسی که می‌بیند و می‌داند و خم به ابرو نمی‌آورد

لعنت بر کسانی که قیصر و قیصر ها رو کشتند

آخ قیصر کجایی که خواهرت رو بردند !


<   <<   21   22   23   24      >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]