هرگاه آدمی خوراکش را کم کند، درون شپر نور گردد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
شنبه 85 شهریور 4 , ساعت 9:14 صبح

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نوشتم همه آن است که یقین ندانم که نوشتنش بهتر است از نا نوشتنش .

ای دوست نه هر چه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند ... و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود ، و چیزها نویسم بی « خود » که چون « واخود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .

ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ...

حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم که این که می نویسم راه سعادت است که میروم یا را شقاوت ؟

و حقا که نمی دانم این که نوشتم « طاعت » است یا « معصیت » ؟

کاشکی یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !

چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .

و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم

چون احوال عاشقان نویسم نشاید

چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید

و هر چه نویسم هم نشاید

و اگر هیچ ننویسم هم نشاید

واگر گویم نشاید

و اگر خاموش گردم هم نشاید

و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید...

... و اگر خاموش شوم هم نشاید . !             « رساله عشق » عین القضات همدانی


جمعه 85 شهریور 3 , ساعت 5:12 عصر

یکی از دوستانم به من اعتراض می کرد که چرا مطالب وبلاگت گاهی جدی می شود و گاهی به شوخی و طنز نزدیک می شود. البته منظورش نوشته «  نماینده مریخ » بود . راستش را بخواهید خودم هم نمی دانم  چرا ؟  هر وقت می خواهم یک کمی جدی شوم و درست و حسابی بنویسم نمی شود . امان از دست این مریخی ها که هر چی می کشیم از دست آنهاست !!

خودم هم قبول دارم که نباید زیاد به آنها گیربدهم . چون آنها با ما خیلی فرق دارند !!  فاصله ما با آنها هم خیلی زیاد است . فاصله از هر نظر .  فاصله طبقاطی تنها یک نوعش است .  البته تقصیر من هم نیست . بنده دوستی دارم که در مریخ زندگی می کند و بنده خدا چون خیلی  احساس تنهایی و غربت می کند ، مرتب با من تماس می گیرد و اخبار مهم و جالب آنجا را به من می رساند !! مثلا همین دیروز به من گفت که در یکی از ادارات مریخ ، قرار است که بین کارمندان آن ، تعدادی گوسفند زنده تقسیم کنند ! البته رفیقم می گفت که  قرار است به رییس و معاونش هر کدام یک گوسفند و به بقیه کارکنان آن اداره به طور مشترک 4 رأس گوسفند تعلق گیرد  یکبار فکر نکنید که کارمندان آن اداره 4 نفرند ، رفیقم می گفت تعدادشان 20 نفر است !!

راستش را بخواهید چون من تحمل شنیدن این حرفها را ندارم شروع کردم سر رفیقم داد و بیداد کردن و گفتم مرد حسابی تو که می دانی من با بی عدالتی و اینجور حرفها میانه ای ندارم چرا اوقات منو خراب می کنی ؟ رفیقم با خونسردی جواب داد : « بابا زیاد شلوغش نکن . من خودم  از رییس اداره درباره آن  پرسیده ام و او در جواب من گفت ، کدام بی عدالتی ؟ این عقیده کمونیستها ست که همه باید مثل هم بخورند ، اینجا مریخ است و ما هم مریخی فکر می کنیم.» !!!

دوستان عزیز ، شما هم اگر اخباری از مریخ دارید ، برای من بفرستید !!


جمعه 85 شهریور 3 , ساعت 5:9 عصر

خاطرات نماینده مردم مریخ قسمت چهارم

مدتی بود که تصمیم گرفته بودم به طور ناشناس بروم میان مردم و از نزدیک مشکلاتشان را ببینم و دردهایشان را بشنوم . وقتی تصمیمم را با معاونان ، مشاوران و اطرافیانم مطرح کردم ، همه شروع کردند به مخالفت با این طرح . هر کسی دلیلی آورد تا مرا از این فکر منصرف کند .  راستش را بخواهید آنها هم حق داشتند اما از آنجاییکه شعار من زندگی با مردم بود ، لذا مصمم بودم که حتماً این کار را انجام بدهم . خلاصه مقدمات کار فراهم شد و صبح دیروز با کمی تغییر چهره زدم بیرون و شروع کردم به قدم زدن در خیابان .

بعد از چند دقیقه راه رفتن احساس خستگی به من دست داد و با خودم گفتم که بهتر است سوار ماشین شوم و توی تاکسی سوالی را مطرح کنم و نظرات مردم را بشنوم . رفتم کنار خیابان و دست تکان دادم . ماشینی کنارم ایستاد و من سوار شدم . غیر از من 4 نفر دیگر هم سوار بودند . من سعی میکردم که قیافه ام را از آنها پنهان کنم . البته آنها هم به من توجهی نمی کردند . تا اینکه خواستم از بغل دستی ام ساعت را بپرسم که ناگهان متوجه شدم قیافه اش آشناست . دیدم که محافظ خودم است . به بقیه نگاه کردم دیدم که همه آشنایند. سرشان داد زدم و گفتم شما اینجا چه کار می کنید ؟ خلاصه خیلی عصبانی شدم  و یکدفعه همه را از ماشین پیاده کردم و خودم رفتم پشت فرمان . توی خیابانها دنبال مسافر میگشتم که ناگهان خانمی دست تکان داد . من هم ایستادم و او را سوار کردم . با خودم گفتم که بهتر است کم کم سر صحبت را باز کنم و موضوعی را مطرح کنم . گفتم « ببخشید خانم ، من تازه مسافر کش شده ام و نرخ این مسیر را نمی دانم . شما قیمت این مسیر را نمی دانید » خانمه جوابی نداد . من هم ساکت شدم . چند لحظه بعد دوباره خودم را جمع و جور کردم و گفتم : « ببخشید  مسیرتان کجاست ؟ »  اینبار او جواب داد و گفت هر جا که شما بروید . من که انتظار شنیدن این حرف را نداشتم دست پاچه شدم و نگاهی به او کردم . ای داد و بیداد ... زن تو اینجا چه کار میکنی ؟ چرا خودتو معرفی نکردی ؟ خیال کردم ..

درسته اون خانمه زنم بود که من سوارش کرده بودم. خلاصه مثل اینکه همه دست به دست هم داده بودند تا من به مردم نزدیک نشوم . ولی من تصمیم گرفتم که یک روز هر طوری شده ، به میان مردم عزیز مریخ بروم و از نزدیک شاهد درد و رنج آنها باشم . تا آنروز خداحافظ.     

 


جمعه 85 شهریور 3 , ساعت 6:39 صبح

 

 

عجیب است که سامی یوسف ، ستاره بی چون و چرای امروز موسیقی در کشورهای اسلامی ، در یک خانواده آذری ایرانی به دنیا آمده است و همه او را یک عرب میدانند . البته نمی دانم چرا خود او هم تاکنون ترانه ای به زبان فارسی نخوانده است و بیشتر ترانه هایش  انگلیسی ، عربی ، ترکی و حتی هندی است .

سامی یوسف که در یک خانواده ایرانی با اصالت آذزی به دنیا آمده ، به ستاره موسیقی مسلمانان تبدیل شده است .

او در سال 2003 آلبوم « معلم » را به بازار عرضه کرد که متن اغلب ترانه ها در ستایش پیامبر اسلام است  یوسف بارها در مصاحبه هایش گفته که « میخواهم مردم را با خدا و پیامبرش نزدیکتر کنم . »

سامی یوسف 26 ساله با آلبوم « امت من » یک بار دیگر بازارهای خاورمیانه را تکان داد .او در آهنگ زیبای « محمد » که صدای ساز ایرانی کمانچه را نیز با خود دارد ، ترانه ای انگلیسی می خواند و در آن به تبلیغات غرب درباره تبلیغات درباره خشونت در اسلام ، اعتراض میکند. او در آهنگ آزادی نیز از حق زنان مسلملن اروپا در داشتن حجاب حمایت

می کند و تصویب قانون منع حجاب را مخالف دموکراسی می داند ...

جملات کوتاهی از سامی یوسف : « مهمترین مساله این است که آن چه را خدا می خواهد انجام دهیم . پس از آن تمام حملات به اسلام در نطفه خفه می شود . اسلام بسیار ساده است بسیار قابل فهم و بسیار زیبا . اسلام انسانها را به خوبی تحت تاثیر قرار می دهد . همه ما در وجودمان خلوص و پاکی داریم. این مساله با عشق بسیاری از مردم به پیامبرشان ثابت می شود . آن ها شادند و از آهنگ هایی لذت می برند که با رقص های مبتذل و لذایذ زودگذر میانه ای ندارد.

با وجود محبوبیت چشمگیر سامی یوسف در میان اعراب و مسلمانان کشورهای مختلف  ،   جا دارد که ایرانی ها هم دست به کار شوند و همچون بسیاری از کشورهای منطقه و حتی اروپایی از یوسف دعوت کنند تا در سرزمین مادری خود هم برنامه های زیبایی اجرا کند . از ما گفتن اگر تا چند سال دیگر عربها سر و صدا راه انداختند و گفتند که سامی یوسف ریشه عربی دارد تعجب نکنید !!

 

« معلم »                                                    

ما زمانی معلمی داشتیم                                   

معلم معلمها

او دنیا را به سوی بهتر شدن تغییر داد

و ما را به مخلوقات بهتری تبدیل کرد                  

آه خدایا ما شرمنده خودمان هستیم

یقیناً ما به خود ظلم کردیم

ما چه خواهیم گفت در مقابل او

آه معلم ...

ای محبوب من ای محمد

ای شفاعت کننده من ای محمد

بهترین مخلوق خدا محمد

ای مصطفی ای رسول خدا

ای مصطفی ای شفاعت کننده همه دنیاها

او عبادت می کرد وقتی همه خواب بودند

وقتی همه می خوردند او روزه بود

وقتی همه می خندیدند او می گریست ... 

او به ما آموخت که مهربان باشیم

به فقرا و گرسنگان غذا بدهیم

به پیاده ها و یتیمان کمک کنیم

گفتار او نرم و نجیب بود

مانند مادری که فرزندش را نوازش می کند

رحمت و شفقتش کاملاً در چهره اش متبلور می شد وقتی لبخند می زد

 


جمعه 85 مرداد 27 , ساعت 9:12 عصر

            

می خواستم از آزادگان بنویسم . اما در برابر عظمت آنان نمی توان چیزی گفت . کسانی که حتی در خاک دشمن نیز ، دست از مبارزه برنداشتند و مردانه از حیثیت ما دفاع کردند . از میان خیل عظیم آزادگان عزیز ، کسانی وجود دارند که نامشان را تا ابد جاودانه کرده اند .

علیرضا رحیمی نوجوان 14 ساله ای که در سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شد و در همان عملیات به اسارت دشمن در آمد . او کسی بود که می توانست به سوژه ای برای رسانه های دنیا تبدیل شود تا اینگونه تبلیغ کنند که سربازان خمینی همه کم سن و سال هستند . اما او در مصاحبه با خبرنگار زن تلویزیون با شعری او را خطاب قرار داد و این چنین گفت :

ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است   

ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

 

و این تصویر مردی است که مردانه و با غروری مقدس در میان ضرب و شتم صدامیان و در برابر دوربینهای خبرنگاران فریاد می زد : مرگ بر صدام ضد اسلام . شهید محمد شهسواری که پس از آزادی از زندانهای عراق ، در سانحه تصادف رانندگی ، به شهدا پیوست.


جمعه 85 مرداد 27 , ساعت 9:8 عصر

                  

 

امیلیانو زاپاتا دهقان زاده ای بود که در سال 1879 در ایالت مورلوس مکزیک به دنیا آمد .در سن 18 سالگی پدرش را از دست داد و سرپرستی مادر و سه خواهرش را بر عهده گرفت.

در سال 1897 او به همراه تعدادی از روستاییان  به خاطر اعتراض  به زمینداران و اربابان  دستگیر شد و پس از آزادی به خدمت ارتش رفت .

در سال 1909 از سوی روستاییان به ریاست « انجمن دفاع از منافع روستا » انتخاب شد که نقش آن دفاع از حقوق دهقانان بود.  وظیفه زاپاتا  این بود که صدای محرومیت مردم را به ریس جمهور دیکتاتور مکزیک  « پورفیریو دیاز » و فرماندار ایالتی « پابلو اسکاندن » برساند . در سالهای پس از  1880 مکزیک شاهد رونق صنعت نیشکر بود که این امر به مالکان و اربابان اجازه می داد به هر قیمتی زمینهای خود را توسعه دهند. کشتزارها به قدری زیاد شدند که بسیاری از روستاها ناپدید شدند و روستاییان نیز با زور و تهدید مجبور به کار در مزارع شدند. در این شرایط بود که زاپاتا پس از مذاکرات بی نتیجه با مالکان و زمینداران ، به همراه گروهی از روستاییان زمینهایی را که به زور تصرف شده بودند ، پس گرفت. او سرانجام پس از مبارزات بسیار در سال 1919 و در حالی که برای ملاقات با نمایندگان دولت دعوت شده بود ، در اثر خیانت آنان به قتل رسید.

در سال 1952فیلمی از زندگی زاپاتا ساخته شد که نقش او را مارلون براندو بازی کرد . به نظر « الیا کازان » کارگردان فیلم ، زاپاتا نماینده مردمی بود که نمی دانستند چگونه حقشان را بگیرند.  در لحظات نخستین فیلم « زنده باد زاپاتا » گروهی از دهقانان را می بینیم که به ملاقات فرماندار می روند تا از اوضاع نابسامان زمینهایشان شکایت کنند . اما فرماندار به خواسته آنان توجهی نمی کند و اینبار زاپاتای جوان که همراه روستاییان به ملاقات فرماندار آمده بود ، با شدت بیشتری اعتراض میکند و فرماندار که از شجاعت زاپاتا به خشم آمده اسمش را می پرسد و روی کاغذ یادداشت میکند....

در صحنه ای دیگر از فیلم می بینیم که اینبار زاپاتا پس از مبارزات بسیار به مقام فرمانداری می رسد و کم کم حالات انقلابی او سرد می شود و باز گروهی از روستاییان برای شکایت نزد او می آیند و زاپاتا هم با آنان به سردی برخورد میکند . ناگهان جوانی از میان جمعیت اعتراض می کند . زاپاتا که از شجاعت او خشمگین است نامش را می پرسد و می خواهد روی کاغذ بنویسد که به یاد ماجرای خود می افتد .  قلم را بر زمین میگذارد و باز اسلحه اش را بر میدارد و به روستاییان و یاران قدیمی اش می پیوندد...


جمعه 85 مرداد 27 , ساعت 9:6 عصر

برادر و خواهری که که این نوشته را می خوانی ، من نه منافقم و نه ضد انقلاب . نه نوکر آمریکا و نه جیره خوار انگلیس . نه اصلاح طلبم و نه محافظه کار . من مسلمان دردمند ایرانی ام . من به تمام آرمانهای عدالت خواهانه انقلاب ایمان دارم . تنها ایراد من اینست که همیشه معترضم . من مخالف صد در صد سکوتم . با « به به و چه چه » مخالفم . دوست دارم که سر به تن آقازاده ها نباشد . دوست دارم که سر به تن خیلی ها نباشد . من برای آنهایی که احساس می کنند صندلی و پست و مقام ارثیه پدریشان است ، هیچ ارزشی قائل نیستم . وقتی می بینم که در کشورمان سازمانی وجود دارد که فاصله طبقاتی روسا و کارکنان عادی اش بیش از پنجاه برابر است ، حرص می خورم . مسئولانی هستند که حاضر نیستند در محل کارشان اقامت داشته باشند و هر روز با استفاده از امکانات دولتی مسیر خانه تا محل بخور و بخوابشان را طی می کنند . مسئولانی را می شناسم که ماشینهای دولتی را با راننده اختصاصی در اختیار خانواده شان قرار می دهند تا به آنها بد نگذرد . رییسی را می شناسم که پسر نا اهلش دور از چشم او سوار بر ماشین دولتی می شود و می زند به تیر برق!! جالب تر اینکه شبانه ماشین را به پارکینگ اداره حمل می کنند تا فردا از حساب دولتی برای تعمیر آن هزینه شود. چه بسیارند افرادی که به خاطر دزدی ، عدم لیاقت و ... از مقام خود عزل و به پست بالاتر تنبیه می شوند !! چه بسیارند افرادی که در شهرهای محروم مرتکب خطایی می شوند و به جاههای بهتر تبعید می شوند!! چه بسیارند سازمانها ، نهادها و اداراتی که فساد و بیعدالتی و تبعیض در آنها بیداد می کند اما کسی جرأت بازگویی آن را ندارد چرا که فردا متهم به افشای اسرار و مخالفت با نظام می شود . سازمانی را سراغ دارم ( از نام بردن آن معذورم ) که پرسنل آن مجبورند با آمار کامل در نماز جماعت شرکت کنند . خواهش می کنم اشتباه نکنید . بنده با نماز و مسائل دینی مشکلی ندارم اما با شیوه های نادرست تبلیغ مخالفم . رییس این اداره بین نماز ظهر و عصر سخنرانی می کند و فتوا می دهد که « شما که اصول دین را قبول کردی ، غلط میکنی که فروع دین را قبول نداری » همین آقا روزگاری قانونی برای مسجد وضع کرده بود که تا من از مسجد بیرون نرفته ام کسی حق خروج ندارد و پس از چند بار تنبیه و دعوا و ... خلاصه این دستور هم لغو شد. جالب است بدانید  که این آقا کسی است که پسرش ماشین دولتی را زده بود به تیر برق!!!  

برادر و خواهر گرامی ، من معترضم .

من نمی دانم که چگونه فریاد بزنم و صدایم را به گوش چه کسی برسانم . چرا که انگار بی عدالتی در خون و رگهایمان مدتهاست که جاریست !!!


سه شنبه 85 مرداد 24 , ساعت 9:37 عصر

خاطرات روزانه نماینده مردم مریخ

پس از آن سخنرانی غراء ، که شعارهای زیادی را مطرح کرده بودم مردم شروع کردند به حمایت همه جانبه از من. چون تا حالا سابقه نداشت که نماینده ای ، اینقدر شعار جالب داشته باشد . من نمی دانم که اینها چه کار می کردند . بیخود مردم را گول می زدند اما پس از انتخاب شدن دیگر آنها را فراموش می کردند . اما من ثابت می کنم که مرد شعارم . البته پس از آن که درباره مهاجرین از کشورهای دیگر صحبت کردم سفیران این کشورها شروع کردند به تماس گرفتن با من . اول از همه سفیر « افمیخستان » با من تماس گرفت و شروع کرد به آه و ناله که تو رو خدا یک چند وقت دیگه هم هوای ما را داشته باشید. بعد از او هم بقیه سفیران از « آذمیخستان ، پاکمیخستان ، تاجمیخستان ، ارمیخستان و قرمیخستان » صف کشیدند جلوی دفترم و هر کدام خواسته ای داشتند . خلاصه ما که تحمل شنیدن دردها و مصائب همسایه ها را نداشتیم ، کم مانده بود که گریه کنیم و با اجازه شما مردم مریخ ، اولین شعارم را موقتاً کنار گذاشتم و ضمن بخشش کلیه بدهکاریهای این دوستان قول دادیم که باز هم به آنها کمک بلاعوض کنیم . البته به شرطی که آنها هم آدم باشند و هی دشمنان ما مریخی ها را به این منطقه نکشانند و دیگر در مجامع بین المللی پشت سر ما حرف نزنند!! 


دوشنبه 85 مرداد 23 , ساعت 10:38 عصر

   تقدیم به همه سیب زمینی های بی رگ عرب . تقدیم به مفتی اعظم سعودی که دعا کردن برای پیروزی رافضیان ( شیعیان ) را حرام شمرد چه رسد کمک به آنان را.

تقدیم به ملک عبدالله ، شاه اردن و نامبارک  :

اگرچه حزب الله لبنان این روزها کاری کرده است کارستان و به تنهایی پرچم دفاع از مسلمانان و اعراب را به دست گرفته ، اما این اولین باری نیست که اسرائیل چنین ضرباتی را از سوی رزمندگان مقاومت متحمل می شود و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود. در سال 2000 میلادی  حزب الله توانست ارتش اسرائیل را پس از 18 سال اشغالگری وادار به عقب نشینی کند. یک پیروزی بزرگ برای ملت لبنان که اسحاق شامیر اسرائیلی اینگونه آنرا بیان کرد : « فکرش را هم نمی کردم روزی را ببینم که در آن دولت و ارتش اسرائیل که دوست و دشمن آن را ارتش شکست ناپذیر می خوانند در برابر عده ای عرب فرار را بر قرار ترجیح دهند . راستس چه شده  چرا این اتفاق افتاد؟ عربها همیشه ثابت کرده اند که می شود آنها را شکست داد . اما حزب الله ثابت کرد که عربی غیر از عربهای دیگر است.  من از آن دسته آدمها نیستم که کارشان فقط تملق و چاپلوسی است  اما باید اعتراف کنم که من به رهبر حزب الله سید حسن نصرالله که جنگی نوین را بر ما تحمیل کرد احترام می گذارم و اورا تحسین میکنم. »

با نگاهی به خوی تجاوزگری رژیم صهیونیستی می توان دریافت که اسرائیل اگر از این میدان پیروز بیرون بیاید شاید تا چند وقت دیگر سراغ خیلی از کشورهای منطقه هم برود. دلیل این ادعا را می توان در بیانیه ها و پروتکلهای صهیونیستها دید .

سرکردگان صهیونیسم بین الملل در پی خاتمه تهاجم شانزده روزه ارتش اسرائیل در سال 75 به لبنان ، موسوم به یورش « خوشه های خشم » و به علامت افتخار به جنایات قانا که در مقابل دیدگان بی تفاوت نیروهای سازمان ملل انجام شد ضمن تنظیم بیانیه ای شدیدالحن بی پرده اهداف خطرناک برنامه های آتی خود را بیان کردند اما امیران عرب که در کاخهای شیشه ای خود فقط نظاره گر جنایات صهیونیستها بوده و هستند هیچگاه عمق این تهدیدها را نفهمیدند . ای کاش اسرائیل به جای لبنان کاخهای آنان را میلرزانید . متن کامل اولتیماتوم صهیونیسم بین الملل خطاب به کلیه مسلمانان جهان به این شرح است :

جامعه دفاعی یهود ( کاهانی چای )

اخطار به جامعه مسلمانان ! اخطار دیگری منتشر نخواهد شد :

اخطار به آنهایی که قدرت و هدفداری ما را طی روزهای اخیر در لبنان شاهد بوده اند ...

اخطار به کلیه فعالان مسلمان خانواده های آنان رهبران مذهبی آنان در مساجد کتابفروشی ها و موسسات خیریه آنان در غرب ما حکومتهای این سرزمین هستیم . به افراد ما در حکومت ایالات متحده ، سنا و کنگره بنگرید. به آن دسته از ما در حکومت پادشاهی متحد انگلستان بنگرید . به رهبران خود که مضطربانه می دوند تا با رهبران ما در اسرائیل صلح کنند بنگرید.

ما انتظار این لحظه را کشیده ایم . حالا امنیتمان را داریم و این حکومت را از مرزهای روسیه گرفته تا رود نیل تا کوههای لبنان ، تا صحرای عربستان ، کنترل می کنیم همانگونه که به ملت یهود وعده داده شده : « اسرائیل بزرگ»

اسرائیل روز به روز بزرگتر می شود ، انتقام ما در کوتاه زمانی بر سر جامعه های شما خواهد بارید ما دشمنان خود را می شناسیم ما می دانیم چگونه با آنها رفتار کنیم.

همین الان صلح را بپذیرید . فعالیتهای خود را در دانشگاهها متوقف کنید و سخنرانان خود را همین حالا متوقف سازید.

مخالفت با ما را متوقف کنید و گرنه همانچه بر سر لبنان آمده است بر سر مساجد ، خانواده ها و رهبران شما خواهد آمد. این تهدید را جدی بگیرید . هیچکس دیگر جرأت حمله به ما را ندارد .  چه کسی جرأت انتقاد به ما در مورد لبنان را دارد . دیگر یهودی ضعیف وجود ندارد که مورد کشتار قرار گیرد ... حالا دیگر ما هستیم که دشمنانمان را می کشیم همانطوریکه خداوند وعده داده است !  ای مسلمانان  بر حذر باشید که جانهای شما متعلق به ماست همانگونه که جان گوسفند در دست قصاب است . شما به دست ما سپرده خواهید شد همانگونه که در تورات و تلمود نوشته شده است.

به یاد داشته باشید ،  همانطور که ما می دانیم  این اخطاریه را به کجا بفرستیم ، واحدهای ما هم می دانند به کجا بیایند . حتی به خانه های شما . والدین ، همسران و فرزندان شما اهداف مشروع ما هستند . .. ما انتقام خواهیم گرفت . 
« کاهانی چای و رزمندگان آن که از دین و مردم یهود حفاظت می کنند . »                                                                                                                      


جمعه 85 مرداد 20 , ساعت 8:55 عصر

خاطرات روزانه نماینده مردم مریخ  قسمت دوم

قبلا برای شما گفتم که در آخرین انتخابات بنده به علت محدودیت سنی نمی توانستم کاندیدا شوم . به همین علت من انتخابات را تحریم کردم و مردم همیشه در صحنه مریخ هم از من حمایت کردند و آرای خود را به نام من نوشته و خلاصه  با حضور سبز مردم بنده افتخار این را پیدا کردم که نمایندگی مردم مریخ را بر عهده بگیرم ساعاتی پس از پیروزی در انتخابات قرار شد که برای مردم مریخ سخنرانی بکنم . من که سالها منتظر چنین لحظاتی بودم خودم را آماده کردم و در اولین نطق تلویزیونی با مردم چنین گفتم : « مردم شریف مریخ ، مردم با احساس ، با شعور ، با ادب ، با کرامت ، با شهامت ، با شجاعت ، با نزاکت مریخ سلام . چگونه می توانم با شما صحبت کنم و حال آنکه می دانم شما چه زحماتی را متحمل شده اید تا نهال آزادی و دموکراسی را در این سرزمین بکارید . ای مردم شجاع شما بار سنگینی را بر دوش من گذاشته اید و من کوچکتر از آنم که پاسخگوی احساسات پاک شما باشم . شما که با حضور آگاهانه خود مشت محکمی بر دهان تنگ نظران زدید و مرا به عنوان خادم خود برگزیدید . همانطوریکه می دانید چون بنده اصلا کاندیدا نبودم بنابراین برنامه ای هم نداشتم و اکنون می خواهم از این فرصت استفاده کنم و اندکی از شعارهایم را برای شما بازگو کنم اگرچه همه شعارها را نمی شود در این فرصت کوتاه بیان نمود بنده قول می دهم که به طور مستمر شما را از شعار های خود مطلع کنم .

مردم آگاه مریخ

بزودی تمام کوچه ها و خیابانهای مریخ باید آسفالت شود .

بزودی تمام پارکهای مریخ مجهز به چرخ و فلک میشود.

به زودی تمام فقرا را اعدام می کنم تا فقر از مریخ ریشه کن شود و دیگر کسی فقر و فحشا نسازد.

به زودی قیمت تمام اجناس به قیمتهای 200 سال پیش بر میگردد .

به زودی نمک هم شیرین می شود و اصلاً هیچگونه شوری و ترشی و تلخی نباید در مریخ وجود داشته باشد .

به زودی با تمام مهاجران قانونی و غیر قانونی از کشورهای ( ارمیخستان ، ازمیخستان ، افمیخستان ، پاکمیخستان ، قرمیخستان ، آذمیخستان ، تاجمیخستان ، ترکمیخستان و سایر میخستانها ) مبارزه می شود و آنهایی که در مریخ هستند باید هر چه سریعتر به میخستانهای خودشان باز گردند.

از این پس دیگر جوان بیکار نخواهیم داشت . اصلا هیچکسی بیکار نخواهد بود . از این پس شما همه سر کارید.

از این پس همه بر گردن من حق دارید و من هم قول می دهم که شما را دوست داشته باشم .

بیایید همدیگر را دوست داشته باشیم . بیایید به همدیگر لبخند بزنیم . به همدیگر چپ نگاه نکنیم بلکه راست نگاه کنیم . ..

اهالی شریف مریخ شعارهای من خیلی بیشتر از اینهاست . فعلا از شما خدا حافظی می کنم و قول می دهم بقیه شعارها را سال بعد در چنین روزی در مراسم جشن باشکوه انتخاب بنده برای شما مطرح کنم.»


<   <<   21   22   23   24      >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]