ای مردم! بدانید که کمال دین جستجوی دانش و عمل به آن است . [امام علی علیه السلام]
یکشنبه 85 مرداد 8 , ساعت 11:57 عصر

جهان 

کاسه فقر است

و انسان

در وادی فراموشی است

تاریخ عطسه می کند

و قهرمانان خواب هزیمت می بینند

طبالان کهن

به جامه های جدید در آمده اند

و هر کدام در کاسه سر انسانی شراب می نوشند

زمین گرسنه است

و عدالت می خواهد                                  احمد عزیزی


یکشنبه 85 مرداد 8 , ساعت 11:39 عصر

آیا به نظر شما این تصویر زیبا نیست؟

این خنده ها قشنگ نیستند ؟

این چهره ها و این حالات جالب نیستند ؟

شما کجا می توانید لبخندی به زیبایی این ببینید؟

اصلاً این حالات را چگونه می توانید معنا کنید ؟

در این زمانه که دوستی واژه ای بی معنا و مهربانی حقیقتی فراموش شده است ، در این زمانه که مردم به خاطر یک بوق و یا یک سبقت تمام فحشهای عالم را نثار هم میکنند . در زمانه ای که اسید  پاشی روی صورت نامزد سابق مثل سریالهای تلویزیون تکراری شده

و در روزگاری که مرد خانواده شب تا صبح و مادر خانواده از صبح تا شب برای خرجی زندگی مشترکشان جان میکنند و اصلاً کدام خانواده؟ کدام زندگی ؟ کدام مرد و کدام زن ؟


یکشنبه 85 مرداد 8 , ساعت 1:2 صبح

این تصویر مردی است که به او لقب ابو علی سینا را داده اند.بیش از صد کتاب و رساله در موضوعات مختلف علمی نوشته . از الهیات و فلسفه بگیرید تا نجوم و ریاضیات . همچنین شعر و موسیقی و تفسیر و حتی تشریح و... شاید کمتر کسی بداند که ایشان مسائل زیادی از ریاضیات را حل کرده اند که تا چندین سال کسی قادر به حل آن نبود. از ایشان هر چه بگویند و بنویسند باز کم گفته و نوشته اند. دراین تصویر این بزرگ مرد را می بینید که با آن صفای همیشگی اش در منطقه شلمچه و در کنار بسیجی ها مشغول نماز جماعتند .در یکی از نوشته هایش روایتی را آورده که طبق آن هر کسی با آنچه که دوستش دارد محشور می شود . خدایا من که خودم را بهتر از هر کس دیگری میشناسم . ولی این را هم میدانم که ایشان را دوست دارم . اگر میشد فریاد میزدم که من حسن زاده آملی را دوست دارم


یکشنبه 85 مرداد 8 , ساعت 12:46 صبح

خاطرات نماینده مردم مریخ

بالاخره پس از چند بار کاندیدا شدن و رأی نیاوردن در انتخابات امسال به پیروزی رسیدم و شدم نماینده مردم مریخ . فکر می کنم این بیستمین باری بود که در انتخابات کاندیدا می شدم ولی هر دفعه اتفاقی می افتاد و من شکست می خوردم 

در مریخ جلب آرای مردم خیلی دشوار است . باید به هر ترفندی دست بزنید تا خودتان را محبوب مردم بکنید . مثلاً وعده های جالب بدهید . مراسم شعبده بازی و آواز و ... برگزار کنید . خلاصه ما توی هر دوره یه چیزی یاد گرفتیم . ما حریفانی داشتیم که به مردم وعده می دادند ماهیانه 50 هزار میخ به افراد بالای 100 سال می پردازد . ( البته این میخ با میخ زمینیها فرق داره . این میخ واحد پول مریخیهاست ) چون اکثر مردم مریخ زیر خط فقر قرار دارند این حریف ما چند دوره بدجوری ما را شکست داد

خلاصه اینقدر شکست خوردیم تا رسید به دور قبلی ، روز انتخابات داشتم می رفتم سر صندوق رأی که به خودم رأی بدهم که ناگهان در راه حالم خراب شد و بیهوش شدم و من را به بیمارستان بردند . حریفان هم نامردی نکردند و شایعه راه انداختند که فلانی مرده است و بیخود رأی خودتان را باطل نکنید . البته مردم مریخ هم که خیلی اهل شایعه و اینجور حرفها هستند چون به ما علاقه داشتند همه با هم رأی خودشان را به اسم پسر من انداختند توی صندوق و پسر من با اینکه اصلا کاندیدا نشده بود ، شد نماینده مردم مریخ . خوب اما از آنجائیکه ضرب المثل مریخی می گوید : هر کسی 200 سال تلاش کند جوابش را همان سال دویستم می بیند بنده امسال بالاخره شدم نماینده مردم مریخ . البته ماجرایش هم خیلی جالبه . من امسال به علت شرایط سنی نمی توانستم کاندیدا شوم چون در مریخ ، قانونی وجود دارد که افراد بالای 500 سال نمی توانند کاندیدا شودند . به همین خاطر من هم انتخابات را تحریم کردم در نتیجه تحریم کار خودش را کرد و مردم مریخ هم هر چی رأی بود به اسم من نوشتند حتی همه حریفان هم از تحریم استقبال کردند . خب در مریخ یک قانون دیگر هم وجود دارد که اگر 100% مردم به یک چیز رأی بدهند همان می شود قانون . خلاصه بعد از دویست سال من به آرزوی خودم رسیدم و چون 100% مردم به من رأی دادند پس من می توانم در قانون دست برده و کاری کنم که تا 20 سال دیگر هم نماینده مردم شریف و قدر شناس مریخ باشم 

ادامه خاطرات نماینده مردم مریخ را در آینده خواهید خواند


پنج شنبه 85 مرداد 5 , ساعت 12:28 صبح

نمیدانم شما هم هفته نامه همشهری جوان را می خوانید یا نه . من که چند ماهی است که بد جوری معتادش شده ام . راستش را بخواهید از تعطیلات عید امسال. بطور اتفاقی با ویژه نامه عید همشهری جوان آشنا شدم و از همان لحظه اول بود که متوجه شدم این مجله با بقیه خیلی فرق دارد . بخشهای متنوعی دارد که آدم را هرگز خسته نمیکند. همان صفحه اول یک قسمت ثابت قرار دارد که خیلی جالب است . اسم این بخش "بسم الله " است که شامل عباراتی زیبا همرا با تصاویری مرتبط با مضوع آن عبارت است . با اجازه همشهری جوان چند مورد را اینجا مینویسم . اگر تا به حال سراغ این مجله نرفته اید یکبار آزمایش کنید تا شما هم مثل من و خیلی های دیگر معتاد شوید

" لقمان به فرزندش گفت : با مردم شیرین مباش که تو را میخورند و تلخ مباش که دورت می اندازند"

"مردی بوته خاری را از سر راه برداشت تا پای رهگذری زخمی نشود به همین خاطر اورا به بهشت بردند" امام صادق(ع)

"دین ظرف می خواهد و ظرف دین اخلاق است " پیامبر اکرم

" یاران محمد به گیاهی می مانند که اول ساقه ای نازک و ترد است بعد قوی وستبر میشود و بر جای خود راست و محکم می ایستد" سوره فتح آیه 29

" خدا ایمان را آفرید. ایمان گفت : مرا نیرومند کن. خدا ایمان را توانا کرد! با خوشرویی و بخشندگی" پیامبر اعظم


چهارشنبه 85 مرداد 4 , ساعت 10:52 عصر

تقدیم به همه بچه های انجمن اسلامی دانشگاه شهید چمران اهواز بین سالهای 76 الی 80

دوستان خوبم سلام

این اولین باری است که برای همه شما نامه می نویسم . از اوضاع و احوال بعضی هاتان خبر دارم و از بعضی دیگر نه

چند سالی است که از هم دوریم

یادش بخیر. یادتان می آید آن روزها را ؟ روزهایی که همه با هم یکدل و یکرنگ بودیم . الان که خاطرات آن روزها را مرور و با زندگی امروز مقایسه می کنم گویی که تمام آن خاطرات در خواب اتفاق افتاده است . در این چند ساله ، زندگیمان دچار تحولات زیادی شده است . دیگر از صفا و صمیمیت خبری نیست . دیگر از دور هم نشینی خبری نیست . دو نفر را نمی توان پیدا کرد که غم دیگری را غم خود و شادی خود را در خوشحالی دیگران ببیند . در این چند ساله از بس دروغ ، ریا ، تظاهر دیده و شنیده ام که باور کرده ام زندگی بدون دروغ و ریا معنی ندارد

اما آن روزها

یادتان می آید بیش از 50 نفر بودیم که همه غم و شادیهایمان با هم بود . خنده هایمان ، گریه هایمان ، دل تنگیهایمان ... . ما عادت کرده بودیم که جور دیگری زندگی کنیم. نمی دانم شاید من اشتباه می کنم . انگار آن روزها ما توی باغ نبودیم . حق داشتند که به ما میگفتند عبود !!! از هم که جدا شدیم همه چیز عوض شد . وارد دنیای دیگری شدیم .اوایل خیلی سخت بود سر وکله زدن با دیگران . ما که با یک اعلامیه در نمازجمعه اهواز، شهر را به هم میزدیم ، توی شهر کوچک خود احساس تنهایی می کردیم . یادم میآید بار دوم که خاتمی رییس جمهور شد ، ستاد زده بودم برای توکلی . 4 نفر را نمی توانستم پیدا کنم که توی ستاد بنشینند . یک نفر را ازقم دعوت کردیم که برای توکلی در مسجد تبلیغ کند . فکر میکنید چند نفر آمدند ؟ جمعاً 10 الی 15 نفر . اما مادربزرگم داشت از تلویزیون اشکهای خاتمی را تماشا میکرد و خودش هم گریه میکرد. ستاد فلسفی را یادتان می آید.؟

دوستان عزیزم

چند سالی است که از هم دوریم . بعضی هایتان را چند بار دیده ام و با تعدادی هم ارتباط تلفنی دارم از بقیه هم که مدتهاست خبری ندارم . اما همیشه به یادتان هستم

به یاد مهران صادقی . اورا فراموش نکنید و احوالش را بپرسید . چون به گردن خیلی از ماها حق دارد

به یاد حبیب خانلو مرد خوش تیپ و آرام انجمن . الان هم که توی اهواز مطب دارد

علیرضا بهرمن مرد بی خیال انجمن . تسبیح بلند و کتابچه دعایش یادم هست . می دانید که به چه اسمی معروف بود ؟ اولش ع بود

ایرج امیری جامعه شناس و مردی از خطه لرستان

بهنام میرافضل از او چه چیزهایی در خاطرتان هست ؟ داد و فریاد و خروش و البته شوخیهایش

مهدی برقراری مظلوم انجمن البته عبودبازیهایش در تبریز هنوز هم یادمه

پرویز امینی حاج منصور انجمن البته گاهی اوقات هم لاریجانی

جلال جوزا یه کیف داشت که همیشه همراهش بود

جعفر دوست محمدی یار همیشگی من یادش بخیر چند باری با هم کتک خوردیم

حسین خادمی مرد ساده و بی ریای انجمن

سلیمان سلیمانی و خنده های زیبایش

اکبر ریحانی مسئول روابط عمومی

قباد بارانی مرد خستگی ناپذیر

محمد علی ضرونی مخلصترین مرد انجمن

کوروش کامران که همیشه با همه چیز و همه کس مخالف بود

حمید شیران پایه ، ستون و همه کاره انجمن

سید زاهد غیاثی که یه زمانی امام جماعت ما بود

سید رحمن حسینی هرگز پیراهن خونینش را بعد از آن دعای کمیل جنجالی فراموش نمیکنم

سید عباس حسینی مرد با صفای انجمن

سید علی موسوی که میخواست خیلی چیزها را افشا کند و وقت نکرد

سید مصطفی صالحی زحمت کشید ، اذیت شد و تنها ماند.

سید جواد حسینی دیروز اهواز ،امروز شلمچه ، فردا فکه و پس فردا اروندکنار

وحید کبیری یار غار حمید شیران

سیروس محمودیان خیلی دیر با او آشنا شدم و خیلی زود از او جدا شدم . هر کس از او شماره ، آدرس یا خبری دارد لطف کند و به من برساندو بسیاری از دوستان دیگر که گذشت زمان ، اسامی آنها را از یادم برده اما یادشان و چهره شان هنوز هم در خاطرم هست

و چه حیف که این خاطرات به تاریخ پیوسته اند


چهارشنبه 85 مرداد 4 , ساعت 12:32 صبح

ای دریغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کین پوشانده ست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست

و کسی فکر نکرد

که چرا ایمان نیست

و زمانی شده است

که به غیر از انسان

هیچ چیز ارزان نیست

سید مهدی شجاعی


<   <<   21   22   23   24      

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]