آخر تا کی ما باید شاهد این همه مظلومیت باشیم؟ تا کی بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و درد و غربت مظلومان را ببینیم؟ تا کی خودمان شرایطی را فراهم کنیم که دلهای عدهای بشکند و بسوزد؟ با شما هستم! با شمایی که فرصت یک دقیقه فکر کردن را هم به خود نمیدهید. با شما هستم که هرگز صدای مظلومیت آدمهای مظلوم را نمیشنوید. آیا آن روز فرا نرسیده که به یاری مظلومان بشتابیم و آنها را از این اوضاع نابسمان که گرفتارش هستند، برهانیم؟ حتما از خودتان میپرسید که از کدام مظلوم و کدام مظلومیت صحبت میکنم؟! حق دارید. از بس در خوشی و شادمانی خود غرق شدهاید که دیگر صدای آه و ناله مظلومان به گوشتان نمیرسد! مگر نشنیدهاید پیام جانسوز سید اصلاحات را که گفته است: مظلومانه در این انتخابات شرکت میکنیم؟! من دلم از خواندن این جمله خون شده است. چه شد که چنین شد؟! چه شد که سید ما را به این روز انداختند؟ چه شد که سید ما در خانه خودش هم مظلوم است؟ آیا کسی نیست که صدای او را بشنود؟ آیا جوانمردی پیدا نمیشود که به ندای مظلومیت او لبیک بگوید؟ کجایند جوانمردان، کجایند غیرتمندان؟ کجایند آزادمردانی که تنهایی و بیکسی او را ببینند. آیا یک ایرانی وجود ندارد که دست یاری به سوی این جماعت دراز کند؟ آیا ما بنشینیم تا جناب آقای جرج بوش از این فرصت استفاده کند و برای پیروزی اصلاحطلبان دعا کند؟ مگر ما خودمان مردهایم. لذا بنده از عموم ملت همیشه در صحنه خاضعانه میخواهم که بشتابند و سید ما را از این همه مظلومیت نجات بدهند. در این راستا بنده تنها کاری که از دستم بر میآید اینست که با احساسات مردم بازی کنم. چرا که اعتقاد دارم مردم ما مردمی احساساتی تشریف دارند. لذا همان عکسی را که سید در پایان دوره اول ریاست جمهوریاش گرفت (که منجر به انتخاب مجدد ایشان شد) نشان میدهم تا دلها بسوزد برای مظلومیت ایشان!
در ادامه مباحث مربوط به مجلس رویای اسلامی
تبلیغات هم تبلیغات قدیم! یادش بخیر. اصلا یک شور و حال دیگری داشت. هر نامزد، هر چقدر که وسعش میرسید ماشین کرایه میکرد و میفرستاد توی خیابانها تا برایش بوق بزنند و تبلیغات کنند! کنارش هم مراسم شامی، نهاری، عصرانهای! چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنید؟ تعجب کردید؟ خوب حق دارید. چون خیلی از شماها آن سالهای پرحماسه را اصلا یادتان نیست. اما من و هم سن و سالهای من، خوب به خاطر داریم. موقع انتخابات که میشد، کاروانهای مختلف میآمدند داخل کوچه و خیابان و با هم رقابت میکردند و حسابی از خجالت همدیگر در میآمدند. مثل حالا نبود که مزه همه چیز را از ملت گرفتهاند! نه مرغی، تخم مرغی! نه کاروانی، نه ماشینی، نه بوقی! تازه از این هم بدتر؛ این دوره را که خودتان در جریان هستید، قانونی وضع کرده اند که کاندیداها حق چاپ عکس و پوستر را هم ندارند! خوب شما بفرمایید پس این بندگان خدا چگونه خودشان را در دل ملت جا کنند؟ مگر میشود با خواندن چهار تا بروشور و برنامه انتخاباتی، نماینده مورد نظرمان را بشناسیم؟ نه خیر. ما تا آن نگاههای عاشقانه و آن چهرههای مهربان و معصوم را بر روی در و دیوار شهرمان نبینیم، نمیتوانیم انتخابی آگاهانه داشته باشیم. خوب البته طبیعی است که معرفی نامزدها کمی خرج روی دست ملت می گذارد، اما چون مردم نمایندگان خودشان را به خانه خودشان میفرستند، در حقیقت این هزینه ها صرف ساختن خانه ملت میشود. پس بیخود ایرادهای بنیاسرائیلی نگیرید! حالا این وسط یکی مثل حاجی مایلیکهن پیدا شده که حرفهای عجیب و غریبی زده است. حاجی گفته:« اگر بعضی ها 100 میلیون یا حتی 200 تا 300 میلیون هزینه تبلیغات میکنند که بیدلیل نیست. لابد اینها منافعی دارند که 300 میلیون ریخت و پاش میکنند برای ورود به مجلس که اگر قانونا خیلی بخواهند از آن پول درآورند، 100 میلیون است. پس طرف لابد این 300 میلیون را خرج میکند که از آن 3 میلیارد دربیاورد!» آخر یکی نیست بگوید حاجی جان، شما را چه به سیاست؟! خدا خیرت بدهد. بهتر نیست شما به فکر همان تیم ملی فوتبال باشید که فعلا اوضاعش قمر در عقرب است؟ شما اگر با این طرز فکر، به مجلس تشریف ببرید که نمایندگان ملت را از نان خوردن میاندازید برادر!
دیشب کبوتر بیبال میگفت که آهستان تبدیل شده به سیاستستان! همه مطالب وبلاگت رنگ و بوی سیاست گرفته. گفتم :من که حال و حوصله سیاست را ندارم، همینجوری اتفاقی سیاسی شده! گفت :«آره معلوه که یهویی شده!» بنده خدا راست میگفت. نگاهی به سر تا پای وبلاگم انداختم، همش ذکر خیر آقای کروبی بود و ابطحی. (چه کنم که اینروزها ارادت خاصی به آقایان پیدا کردهام!) خلاصه امشب دنبال یک سوژه غیر سیاسی بودم که اخبار ورزشی شبکه خبر اعلام کرد:«امیر قلعهنویی، بیژن ذوالفقارنسب و افشین قطبی گزینههای اصلی برای مربیگری تیم ملی فوتبال ایران هستند» همچنین شایعاتی هم این روزها نقل محافل و نشریات ورزشی شده است که از نامزدی علی دایی برای این پست حکایت دارد! البته این احتمالات به این دلیل پررنگ شدهاند که بالاخره خاویر کلمنته اسپانیایی قید سرمربیگری تیم ملی فوتبال ایران را زد و ملتی را از غم فراق خود رنجور ساخت!
پس از استقبال پرشور ملت همیشه در صحنه از کلمنته که بنا به گفته بسیاری از کارشناسان و وبلاگ نویسان ورزشی، هرگز چنین استقبالی را در طول عمر خود ندیده بود، خیلیها بر این باور بودند که وی چنان تحت تاثیر خیل عظیم جمعیت قرار گرفته که محال است مهمان نوازی ما ایرانیان را فراموش کند. این استقبال به قدری جالب و غیرمنتظره بود که تعدادی از سایتهای خبری آن حادثه عظیم را اینگونه توصیف کردند: عشق و حادثه در فرودگاه امام(ره) وحشتناکترین استقبال از یک مربی بزرگ جهان!... ما آنقدر از دیدن مهمان خارجی خود جوگیر شده بودیم که نزدیک بود همان روز اول او را راهی بیمارستان کنیم. چرا که بطور خیلی یهویی پله های برقی فرودگاه هنگام پایین آمدن آقای کلمنته دچار شتاب بیشتری شد و اگر آقای شفق به داد ایشان نرسیده بودند، احتمالا با یک فاجعه انسانی و ورزشی روبرو میشدیم! به هر حال آن نگاههای معنادار آقای باسکی، کار خودش را کرد و ایشان به این بهانه که شبها در زیر آسمان ایران خوابش نمیبرد و حتما باید در اسپانیا بخوابد، دل دوستداران تیم ملی را شکست! اینجاست که یاد پیامکهای روزهای جام جهانی آلمان میافتم که:«علی دایی اعلام کرده است تا جام جهانی سال 2010 در تیم ملی خواهد ماند و انشا الله در جام جهانی بعدی جبران میکند!»
بالاخره پس از مدتها چشممان به جمال دلارای سید محمد علی ابطحی روشن شد و تلویزیون چهره ایشان را به نمایش گذاشت که در مراسم ارتحال آیت الله توسلی ، کنار آقای هاشمی رفسنجانی نشسته بودند! از حال و روزشان معلوم بود که غم زیادی در دل دارند! اینرا از نوشته وبلاگش هم میتوان فهمید. آنجا که دست به افشاگری میزند و مینویسد که مرحوم توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام و بخاطر ناراحتی از توهینهای صورت گرفته به نوه حضرت امام سکته کرده است! ابطحی آنقدر از این حادثه ناراحت است که از صدا و سیما هم انتقاد میکند که چرا به مردم نمیگوید آقای توسلی بخاطر اهانت به امام؟؟ جان داده است! البته مشابه چنین جملاتی را افراد دیگری هم بر زبان راندهاند. به عنوان مثال میتوان به سخنان آقای محمد هاشمی اشاره کرد که فوت آیت الله توسلی را شهادت گونه خواندهاند! (بد نیست آقایان کارگزاران سازندگی کمی هم به گذشته مراجعه کنند و آخرین سخنرانی مرحوم سید احمد خمینی و ناراحتیهای ایشان را هم بیاد بیاورند!!) به هر حال این حساسیت و نگرانی آقای ابطحی و دوستانشان در دفاع از امام راحل جای تشکر و تقدیر فراوان دارد. بیجهت نیست که ایشان عنوان خط امامی را برای خود برگزیدهاند و به مناسبتهای مختلف این لقب را یدک میکشند! اما نمیدانم چرا وقتی به مغزم فشار میآورم یاد روزهایی میافتم که در دولت اصلاحات، رنگیننامههای آقایان بیشترین توهینها را به اندیشههای امام راحل روا میداشتند، اما دریغ از یکبار خشم مقدس این ذوب شدگان در ولایت! گویی آقای سید هادی خامنهای از همین جماعت نبود که روزنامهی وی، به خود جرات داد تا کاریکاتوری را به امام راحل نسبت دهد! و انگار روشنفکران اصلاح طلب نبودند که در پناه دولت اصلاحات و به بهانه آزادی بیان، فریاد میزدند که امروز اندیشههای خمینی را باید در موزههای تاریخ جستجو کرد!... البته وقتی نوشته آقای ابطحی را تا پایان همراهی میکنیم، متوجه میشویم که دغدغههای اصلی ایشان چیز دیگری است. او مینویسد: « جنازه آقای توسلی از جماران تا نیاوران روی دست تشییع شد... هیئت مفصلی هم از طرف آیه الله العظمی منتظری آمده بودند. آقای توسلی در طول زندگیاش ارادت ویژهای به آقای منتظری داشت. این را هم مخفی نمیکرد. همه میدانستند!» بله وقتی آدم خودش از مریدان واقعی آقای منتظری باشد، دیگر لازم نیست که ارادتش را به ایشان کتمان کند. اما نکته قابل تامل اینجاست که ابطحی چنان از مشاهده هیات اعزامی آیتالعظمی... ذوق زده شده است که انگار یادشان رفته همین حضرت آقا و طرفدارانشان، روزگاری دل امام را به درد آوردند و از آن زمان تاکنون، بیشترین توهین و اهانت را به امام راحل و خانواده ایشان روا داشتهاند. (کافیست سری به نوشتهها و شبنامههای این جماعت بزنید و ببینید که چه توهینهایی به حاج سید احمد خمینی میکنند و چه مسائلی را به آن مرحوم نسبت میدهند!) اما وقتی آدم بخواهد بیشترین استفاده ممکن را از شرایط موجود ببرد، برایش فرقی نمیکند که مخاطب خود را احمق فرض بکند یا خیر. مهم آنست که ابطحی خود بهتر از هر کسی از رابطه منتظری با امام راحل آگاه است و همچنین خیلی خوب میداند که امروز مساله اصلی مملکت، انتخابات است. پس برای پیروزی در آن باید حتی بر جنازه اموات هم گریه کرد و برای انتخابات نیز سینه زد! ابطحی ارتباط عزاداری و انتخابات را اینچنین بیان میکند: « آقای خاتمی بعد از مراسم بهشت زهرا به دوستان اعلام کرد که امشب به جلسه ی مجمع روحانیون مبارز برویم. برای یادبود آقای توسلی و لابد مسئلهی انتخابات! »... لطفا خودتان حدس بزنید که در این مراسم عزاداری، آقای خاتمی چه روضه و نوحهای برای حضار خواندهاند؟!
هنوز تودههای گل و یخ بجای مانده از بارش برف ده - پانزده روز پیش در کوچه ها و خیابانهای قم وجود دارد. راه رفتن و سبقت گرفتن از عابران به سختی انجام میشود. علاوه بر آن باید مراقب باشی که نلغزی و زمین نخوری! گاهی اوقات ترجیح میدهی که برای سهولت در امر رفت و آمد، وارد حریم جاده شوی، اما خودتان که بهتر از بنده اوضاع و احوال ماشینسواران قمی را میدانید. در روزهای عادی و آفتابی آدم جرات نمیکند که از عرض خیابان رد شود، چه رسد به اینکه برف و گل و لای، نصف جاده را هم گرفته باشد. (چون معمولا تمرین مسابقات آزاد اتومبیلرانی در خیابانهای قم انجام میشود!) در چنین اوضاع و احوالی، شهرداری برای اینکه اندکی از مشکلات شهری را حل کند از مردم همیشه در صحنه خواسته است که خودشان دست به کار شوند و کوچهها و معابر را سر و سامانی بدهند. مردم همیشه در صحنه هم مثل همیشه ثابت کردند که همیشه در صحنه حضور دارند! اما قدم زدن در پیادهروهای قم همچنان مصیبت بار است. ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم که انگار دست به دست هم دادهاند تا این شرایط ادامه داشته باشد. چرا که ما همچنان شاهد بارش برفهای ناگهانی هستیم! مردمی که هر ساله با رسیدن فصل زمستان، چشم انتظار بارش برف بودند این شبها دیگر حال و حوصله شنیدن اخبار هواشناسی را ندارند. گویا خبر بارش برفی دیگر، همه را نگران میکند. در بعضی مناطق آب همچنان قطع است. البته همه گناه را که نمیشود گردن شهرداری انداخت، آخر بعضی ساختمانها خودشان تجربه چنین سرمایی را نداشتند و به ناچار آب در لولههای همان بناها یخ زده است. به همین دلیل ما باید چند روزی را به انتظار بنشینیم تا که خورشید اندکی بر گرمایش بیفزاید و ما را از خشکسالی برهاند! الحمدالله مشکل قطعی گاز نداریم، اما چند روزی هست که برق مدام میرود و میآید! همه اینها را نوشتم که عرض کنم امروز قم، غزه است!
پس از حمایت چندی قبل بوش از اصلاح طلبان ایران و در غیاب سید اصلاحات که این روزها گرفتار سفرهای استانی هستند، شیخ اصلاحات بیانیهای علیه این حمایت مشکوک رییس جمهور آمریکا صادر کردهاند که متن آن را با هم میخوانیم:
«جناب مستطاب حضرت آقای بوش... سلام علکیم!
احتراما به استحضار می رساند، عده ای از دوستان و یاران مورد وثوق اینجانب به بنده اطلاع دادهاند که در لحظات مسرتبخش خواب صبحگاهی، جنابعالی در سخنرانی خود از ما- یعنی اصلاح طلبان- حمایت کردهاید! علیهذا جهت تنویر افکار عمومی نکاتی را متذکر میشوم:
1- آقای بوش! دشمنی ما با آمریکا تنها مربوط به دوران ریاست شما نمیباشد. احتمالا خاطر شریفتان هست که ما در دوران ریاستجمهوری پدر شما نیز با ایشان مخالف بودیم. حتی در زمان جنگ اول خلیج فارس و حمله آمریکا به عراق، دوستان چپ ما (که البته آنروزها هنوز اصلاح طلب نشده بودند!) قصد یاری صدام حسین را داشتند که با مخالفت محافظه کاران ایران روبرو شدند! پس بجای حمایت از ما، لطف کنید و از محافظه کاران حمایت نمائید، چرا که آنها دوستان واقعی شما هستند!
2- البته دوستان ما اکنون به این نتیجه رسیدهاند که سیاست آنروزمان، زیاد درست و عاقلانه نبوده است و اصلا بخاطر همین مسائل بود که ما اصلاح شدیم و به اصلاحات رسیدیم، اما این دلیل نمیشود که شما بیایید و گذشتهها را فراموش کنید و ما را جزو دوستان خود فرض نمائید، هرچند ما خودمان گذشته را بالکل فراموش کردهایم!
2- آقای بوش، حتما اطلاع دارید که ما هم مثل شما در شرایط انتخابات بسر میبریم. سخنان و موضعگیریهای ما در چنین اوضاعی میتواند سهم زیادی در پیروزی و یا شکستمان داشته باشد! پس خواهشمندم که بحث حمایت و یا عدم حمایت از اصلاحطلبان را به بعد از زمان انتخابات موکول کنید، ما هم عجالتاً درباره شما چیزی نمیگوییم!
ارادتمند شما ... »
آنروزها هنوز نمیشد به امیران کشورهای عربی لقب سیب زمینی را نسبت داد. چرا که آنها خود را برای نبردی همه جانبه با دشمن اسرائیلی آماده میکردند. مصر آغازگر این ماجرا بود و دامنه آن به سوریه، عراق و اردن هم کشیده شد. رادیوی عربی مصر، با پخش آهنگهای حماسی از مردم فلسطین میخواست که هر چه سریعتر از سرزمینهای اشغالی خارج شوند تا اسیر بلدوزرهای مصری نشوند! بلدوزرهایی که قرار بود اسرائیلیها را به دریا بریزد. کشورهای برادر، جهاد مقدسشان را آغاز کردند، اما در نهایت نه تنها شهری و روستایی آزاد نشد، بلکه بخشهایی از خاک خودشان هم به تصرف اسرائیلیها درآمد! بلندیهای جولان از سوریه، نوار غزه و صحرای سینا از مصر و اورشلیم شرقی از اردن. شاید اگر از اینجای تاریخ بخواهیم این برادران عزیزمان را با اسم سیب زمینی بشناسیم، اشتباه نکردهایم. چرا که از آن پس آنها حتی به فکر آزادی سرزمینهای خودشان هم نیفتادند چه رسد به اینکه آرمان رهایی قدس شریف را در سر داشته باشند! و این پاسخ همه پرسشهایی است که این روزها از خود میپرسیم که چرا کشورهای عربی و مسلمان هیچ کاری نمیکنند؟ پس از شکست اعراب، مصر و اردن با اسرائیل پیمان صلح منعقد کردند، سوریه که خطر چندانی برای دولت صهیونیستی به حساب نمیآمد و عراق هم متوجه دشمن جدیدی به نام ایران شد! و عجیبتر آنکه همین عراق که نتوانسته بود با همکاری سه کشور دیگر حتی یک هفته در مقابل اسرائیل مقاومت کند، 8 سال تمام در برابر ایران جنگید و لحظهای هم عقب ننشست! هرچند از همان ابتدا مشخص بود که در کنار ارتش عراق، برادران جهادی مصر و اردن و ... هم حضور دارند و البته همان قدرتهایی که در جنگ شش روزه جانب اسرائیل را گرفته بودند، اینبار پشت سر عراق متجاوز بودند!...
بگذریم، صحبت بر سر اعراب بود و رفتارشان در برابر جنایات اسرائیلیها و اینبار بهانه نوشتن، حوادث غمبار غزه. از آنجایی که خادم حرمین شریفین و حسنی مبارک و بقیه شکم گندههای منطقه، به تازگی میزبان قدمهای رییس جمهور آمریکا بودهاند و با توجه به اینکه در مرام و مسلک این مسلمانان معتقد، احترام مهمان واجب میباشد، طبعا نمیتوان انتظار کوچکترین حرکتی را از آنها داشت! ما هم که مطابق معمول، این سکوت مرگبار اعراب را محکوم کردهایم و خواستار بیداری همه مسلمین هستیم. بنلادن و ملاعمر و یاران القاعده هم که الان معلوم نیست در کدام نقطه عالم مشغول جهاد با صلیبیان یا بریدن سر رافضیان هستد! در این میان، تنها میتوان به دست و بازوی مجاهدان حماس و حزب الله و مردم مظلوم فلسطین ایمان و اعتقاد داشت که این معرکه را نیز با پیروزی پشت سر بگذارند...
چند روز پیش، خانم «هیلاری کلینتون» کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا ، در جریان سخنرانیاش در نشستی انتخاباتی، احساساتش گل کرد و چنان اشک ریخت که فضای جلسه را تا دقایقی پر از احساسات و عواطف مادرانه کرد! رقبای ایشان هم از فرصت استفاده کردند و همه جا، جار زدند که بله ایشان میخواهد از احساسات مردم سو استفاده کند! آنوقت ، در همین کشور خودمان هم عدهای در تحلیلهای سیاسی تلویزیون، حرفهای مخالفان خانم کلینتون را تکرار میکنند! من نمیدانم چرا ما همیشه عادت داریم که به آدمها و کارهایشان بدبین باشیم؟ یعنی آدم نمیتواند دارای قلبی مهربان و رئوف باشد؟ یعنی در این دنیای مردانه و خشن، اگر یک خانم بیاید و جلوی دوربینهای تلویزیونی برای کودکان و اطفال بی سرپناه اشک بریزد، دچار جنایت شده است؟! علیهذا، اینجانب ضمن قدردانی از این اقدام انسانی خانم هیلاری، نهایت مسرت و شادمانی خود را از گسترش فرهنگ گفتگوی تمدنهای خاتمی عزیز اعلام مینمایم. چرا که امروز علی رغم مخالفتهای فراوان دشمنان داخلی و خارجی، شاهد تثبیت اندیشههای سید در سراسر دنیا هستیم! فراموش نکنیم که فرهنگ گریه و اشک ریختن را جناب آقای خاتمی در انتهای دوره اول ریاستجمهوری خود مطرح کردند و خودشان هم به درستی آنرا اجرا کردند تا جاییکه بسیاری از جماعت احساساتی و دلشکسته، از جمله مادربزرگ خود بنده، دلشان به حال سید سوخت و یکبار دیگر ایشان را به ریاست جمهوری مملکت انتخاب کردند! به هر حال باید خداوند را شاکر باشیم که گریه های آنروز خاتمی، به نتیجه رسید و امروز شاهد فراگیر شدن آن در انتخابات همه نقاط عالم حتی کشورهای دشمن هستیم!
محمد باقر قالیباف، با اشاره به جریمه 63 میلیارد تومانی شهرداری از سوی سازمان تعزیرات حکومتی، گفت: البته من مرجع قضاوت نیستم، اما اقدام این سازمان غیرقانونی است و در واقع سازمان تعزیرات حکومتی موظف به کنترل قیمت اقلام مصرفی همچون روغن، برنج، گوشت و پرتقال و غیره است، تا این اقلام را به مردم گران ندهند. اما ظاهرا نتوانستند در این زمینه کاری بکنند و به قیمت طرح ترافیک پرداختهاند...
این حرفها را از هر کس میشنیدیم خیالی نبود، اما وقتی از آقای شهردار محترم میشنویم دیگر نمیشود ساکت ماند و حرفی نزد. آخر آقای قالیباف، شما دیگر چرا؟ شما که از اوضاع و احوال مملکت ما خبر داری، این چه حرفی بود که زدی؟ حالا گیریم برادران عزیز ما در تعزیرات حکومتی، عرضه کنترل قیمتهای سیب و گلابی و پرتقال را نداشته باشند، این دلیل میشود که شما بیایی عقدههای شخصیات را سر آنها خالی کنی و همه زحمات آنها را نادیده بگیری؟ مگر مشکل ما، فقط روغن و گوشت و تخم مرغ است که شما فلسفه تشکیل سازمان را اینقدر پایین میآوری؟ شما فکر می کنی که مردم ما فقط به فکر شکمشان هستند که اینقدر از این مسائل حرف میزنی؟ اصلا ببینم مثل اینکه برایتان تازگی دارد که میبینید در این مملکت، بعضیها در جاههایی که بهشان مربوط نمیشود، رفت و آمد میکنند یا به کارهای اصلیشان مشغول نمیشوند؟! انگار فکر میکنید که هر کسی سر جای خودش نشسته؟! مگر یادتان رفته همین چند سال پیش، کارگردان محترمی نماینده مجلس شد و نیمی از چهار سال را چرت میزد و نیم دیگرش را هم که بیدار میشد، آدامسش را میجوید!! یا همین حالا، فیلمساز دیگری که اتفاقا چند روزی مهمان آمریکاییها بود توی عراق، الان شده نماینده مجلس! یا قهرمان کشتی ما، تا پارسال روی تشک، زیر یه خم حریفان را میگرفت، الان شده عضو شورای شهر! یا قهرمان دیگرمان که هنوز در مسابقات تکواندو شرکت میکند و مدال هم میآورد و البته شغل دومشان هم، عضویت در شورای شهر تهران است! اصلا خود شما، مگر قبلا پلیس نبودید، خوب حالا شدید شهردار تهران! اینکه دیگر ناراحتی ندارد برادر. الحمدالله، ما از این موارد در کشورمان زیاد داریم و برای مردم ما هم چیز عجیب و غریبی نیست! حالا شما فقط گیر دادی به این سازمانی ها که چی، می خواهی قیمت گوشت و پرتقال و تخم مرغ را از این هم که هست، گرانتر کنی؟! ها، یره؟!
ما حاج آقا را دوست داریم. ما از حاج آقا خوشمان میآید. حاجآقای ما با بقیه خیلی فرق دارد. حاجآقای ما میخندد، میخنداند! حاجآقای ما شوخی میکند، اهل مزاح است. حاجآقای ما مینویسد، اهل وبلاگ است. حاجآقای ما عکس خودش را میاندازد توی وبلاگ و میگوید شکمم را ببینید! حاجآقای ما اعتقاد دارد که آدم باید خودش باشد، نباید جانماز آب بکشد! حاجآقای ما میگوید: ما باید آنقدر آزادی داشته باشیم که هر وقت رودخانهای دیدیم، فورا شیرجه بزنیم توش! حاج آقای ما خودش هم شناگر ماهری است! حاجآقای ما پیرو این نظریه است که آخوند باید جاذبه داشته باشد، با اخم و تشر که نمیتوان دلهای مردم را خرید! حاجآقا میگوید: من مدتهاست که دارم سعی میکنم فرهنگ خنده را در جامعه زنده کنم. حاج آقا میگوید، من سی سال است که دارم به مردم میخندم! حاجآقا میگوید: ببینید... این همه دل را ببینید که گرفتار ما شدهاند! حاجآقا میگوید: من صد بار تصمیم گرفتم بروم لبنان! یا چه میدانم دبی! اما این مردم را چه کنم؟ حاج آقا میگوید: حالا که دل یک ملت با دیدن ما خوش میشود، من بیایم و با رفتنم باعث افسردگی و دلشکستگی آنها بشوم؟ حاجآقا میگوید: اگر روزی مطمئن شدم که مردم مرا دوست ندارند، خواهم رفت! حاجآقا میگوید: اما حالا حالاها مردم مرا دوست دارند، بیخود دلتان را خوش نکنید! حاجآقا میگوید: شب یلدا را دیدید؟ شب یلدا بزرگترین دلیل محبوبیت ماست. حاجآقا میگوید: مردم در شب یلدا فریاد میزدند : خاتمی، قربونت بریم! حاجآقا میگوید: هندوانه مخصوص شب یلداست و مردم هم عاشق هندوانه هستند، پس ما طرفدار هندوانه هستیم!